زیرا اخلاق آنان گرامىتر، و آبرویشان محفوظتر، و طمع و روزىشان کمتر، و آینده نگرى آنان بیشتر است.
💠فَاِذا اَنتَ فِیما رُقِیَّ اِلیَّ عَنکَ
نامه ای[رُقِیَّ] بدست من رسیده که به ایراد عمده تو اشاره شده .
که وجود هر کدام از این خلافها برای بی کفایتی تو بس بود.
💠لا تَدَعُ لِهَواک ِانقِیاداً
۱- خبر رسیده که تو فرمانبرداری نفس را رها نمی کنی
عامل بفرمان نفس خود هستی.
💠وَلا تُبقِیٖ لاَخرَتِکَ عَتَاداً
۲- هیچ ذخیره ای[عَتَاداً] برای آخرت مهیا نکردی.
حکومت وسیله ای بود برای سنگین شدن بار قیامتی و اعمال صالح و حسنات تو، که زیاد شود.
💠تَعمُرُ دُنیَاکَ بِخَرابِ اٰخِرَتِک
۳- آباد کردن [تَعمُرُ] دنیا بشرط اینکه آخرت هم آباد شود اما تو، در قبال دنیا آخرت خود را خراب کردی .
💠و تَصِلَ عَشِیرَتک بِقَطِیعَةِ دِینِک
۴- با اقوام صله برقرار کردی اما با قطع ارتباط دین خود. با قطع دین به خیال خودت صله رحم انجام داده ای!!
❌عده ای با پخش بیت المال در بین اقوامشان میخواهند به این کار زشت وجه حسنه بزنند و آن را حسن جلوه دهند در حالی که در مقابل بیت المال همه افراد مساوی هستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح نامه ها
۴۰۲/۸/۲۲ - ۲۸ربیع الثانی
💢 نامه ۷۱ 💢
مخاطب: منذربن جارود عبدی فرماندار اصطخر
⭕️و من کتاب له (علیه السلام) إلَى الْمُنْذِرِ بْنِ الْجارُودِ الْعَبْدی، وَخانَ فی بَعْضِ ما وَلاّهُ مِنْ أعْمالِهِ.
که در حوزه فرماندارى خود در بعضى از امور خیانت کرده بود.
منذر فرماندار منطقه اصطخر در نواحی فارس (ایران) بود که به خاطر خیانت مالی از طرف حضرت توبیخ و برکنار شد.
⛔️ جارود عبدی پدر او شخصیت موجهی است که حدود سال ۱۰هجری اسلام آورد. أنّه کان نصرانیا فأسلم و حَسُن إسلامَه
او نصرانی بود و خوب هم اسلام آورد.
ابن ابی الحدید در شرح خود می گوید: إن رسول الله ص أکرم الجارود و عبد القیس حین وفدا إلیه
رسولخدا ص جارود را بسیار گرامی می داشت، هنگامی که بسوی آنها آمد
و قال للأنصار قوموا إلى إخوانکم و أشبه الناس بکم.
فبه انصار فرمود: به احترام برادر خود قبام کنید که او شبیه ترین به شما (انصار است) با وجود اینکه ده یال بعد از هجرت اسلام آورده بود.
🛑 همچنین در شان جارود گفته اند: أطوع الناس فی قومه الجارود...
در میان قوم خود مطیع ترین فرد به پیامبر بود.
لما قُبِض رسول الله ص فارتدتِ العرب
در زمان رحلت پیامبر عده ای از عرب برگشتند
خطب قومَه فقال أیها الناس إن کان محمدٌ قد مات فإن الله.. لا یموت فاستمسکوا بدینکم
جارود خطبه خواند و گفت: ای مردم اگر پیامبر از دنیا رفته، خدای پیامبر باقی است. دینداری کند
و من ذهب له فی هذه الفتنة دینار أو درهم أو بقرة أو شاة فعلیَّ مثلاه فما خالفه من عبد القیس أحد.
و اگر کسی در مسیر دینداری و ثبات قدم بر اسلام مالی از دست داد من حاضرم دو برابرش را به او بدهم.
🚫 قال عمر بن الخطاب
خلیفه دوم در مورد جارود پدر منذر جمله ای دارد.
لو لا أنی سمعت رسول الله ص یقول إن هذا الأمر لا یکون إلا فی قریش
اگر از پیامبر نشنیده بودم که وصایت و جانشین من در قریش است
لما عدلت بالخلافة عن الجارود.
خلافت را به جارود واگذار می کردم .
❌ کتک خوردن جارود از خلیفه دوم، غزالی در احیاء العلوم مینویسد:
کَانَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَاعِدَاً وَمَعَهُ الدرَّةُ وَالنَّاسُ حَوْلَهُ،
عمر تازیانه به دست نشسته بود و گروهی اطرافش را گرفته بودند،
اِذْ اَقْبَلَ الْجَارُودُ،
جارود عامری از راه رسید،
فَقَالَ رَجُلٌ:هاذَا سَیدُ رَبِیعَةَ،
یک نفر گفت: این رئیس و بزرگ قبیله ربیعه است،
فَسَمِعَهُ عُمَرُ وَمَنْ حَوْلَهُ وَسَمِعَهُ الْجَارُودُ،
عمر و همه مردم و جارود این سخن را شنیدند.
فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ خَفَقَهُ بِالدرَّةِ،
هنگامی که جارود نزدیک آمد، عمر او را با تازیانهاش زد.
فَقَالَ: مَا لِی وَلَکَ یَا اَمِیرَ المُؤْمِنِینَ؟
گفت: این چه برخوردی است با من میکنی و به چه جرمی مرا میزنی؟
فَقَالَ: مَا لِی وَلَکَ؟ اَمَا لَقَدْ سَمِعْتَهَا،
عمر گفت: مگر سخن آن مرد را نسبت به خودت نشنیدی که گفت این رئیس قبیله خویش است؟
قَالَ: سَمِعْتُهَا فَمَهْ؟
گفت: آری شنیدم، چه ارتباطی به کتک زدن تو دارد؟
قَالَ: خَشِیتُ اَنْ یُخَالِطَ قَلْبَکَ مِنْهَا شَیْءٌ،
عمر گفت: ترسیدم با شنیدن سخن آن مرد، احساس غرور در تو پیدا شود
فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُطَاْطِیءَ مِنْکَ.
خواستم این احساس را از کله تو خارج سازم.
⛔️ در منهاج البراعه دارد:
المنذر بن الجارود من أشراف العرب
خود منذر از اشراف عرب با سابقه خوبی می زیست..
او در جمل و صفین در رکاب امیرالمومنین بود، در جریان حکمیت سخنرانی کرد و گفت:
ولیس لنا معک إصدار ولا إیراد
ما به کلام و فرمایش شما هیچ ایرادی نداریم.
(الفتوح ج۴ ص۲۰۳)
💠اَمّا بَعدُ فاِنَّ صَلاحَ اَبیِکَ غَرَنی مِنکَ و ظَنَنتُ اَنَّک تَتَبِعُ هَدیَهُ و تَسلُکُ سَبِیلَهُ
بعد از حمد و ثنای الهی .
منذر ، انتخاب تو از روی اصلح بودن پدر تو بود و گمانم این بود که مسیر[هَدیَهُ] پدر را طی می کنی.ودر راه درست از اسلام قدم می گذاری.[تَتَبِعُ]
(در گزینش تو،درستکاری پدرت مرا مجاب کرد .)
📛 لفظ غره دو معنا دارد:
۱. هم به معنای فریب است که غرور را از آن جهت غرور میگویند چون شخص فریب خورده و روی خودش حساب کرده است.
صلاح پدرت مرا فریب داد، مجاب کرد به انتخاب تو. (بعضی ها استعمال لفظ فریب را برای حضرت ناپسند میدانند)
۲. هم به معنای زیبایی و خوش بودن چیزی است. مثل غُرّه العین که چشم روشنی است.
یا در روایت داریم:
عَلیْکُم بالأَبْکارِ فإِنّهُنّ أَغَرُّ غُرَّةً.
با دختران باکره ازدواج کنید زیرا آنها زیبا تر، خوش اخلاق تر هستند.
🔴 در لسان العرب در ترجمه حدیث میگوید:
یحتمل أَن یکون من غُرَّة البیاض و صفاء اللون
(موسفید سفید و زیبا)
و یحتمل أَن یکون من حسن الخلُق و العِشْرةِ
خوش اخلاقی و معاشرت نیکو
و یؤیده
و این معنای دوم را تایید میکند .
ودر حدیث دیگر هم امده .
عَلَیْکمُ بالأَبْکار فإِنّهُنّ أَغَرُّ أَخْلاقاً.
صلاح پدر تو باعث شد من به تو خوش بین باشم و تو را به مسئولیت انتخاب کنم.
❌ امام در امور زندگی و حکومت مامور به ظاهر است و علم غیب حجت شرعی نیست که بر طبق آن عمل کند.
ماجرای پدر و انتخاب منذر از این وجه بوده،ظاهر الصلاح بودن.
امام مامور به حال فعلی افراد است به ظاهر نگاه می کند.
مامور نیست به باطن و عالم غیب عمل کند. پس طبق شناخت از پدر و ظاهر منذر، به او پستی داد.
💮 حضرت در نامه ۵۳ امر میکند به استخدام افرادی با حسن سابقه خانوادگی:
ثُمَّ اِلْصَقْ بِذَوِی اَلْمُرُوءَاتِ
سپس از میان نظامیان کسانی که اهل جوانمردی هستند.
وَ اَلْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ اَلْبُیُوتَاتِ اَلصَّالِحَةِ
با خانوادههاى ریشهدار، داراى شخصیّت حساب شده،
وَ اَلسَّوَابِقِ اَلْحَسَنَةِ
داراى سوابقى نیکو و درخشان،
ثُمَّ أَهْلِ اَلنَّجْدَةِ وَ اَلشَّجَاعَةِ وَ اَلسَّخَاءِ وَ اَلسَّمَاحَةِ
که دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزدیک برقرار کن،
فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ اَلْکَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ اَلْعُرْفِ
آنان همۀ بزرگوارى را در خود جمع کرده، و نیکىها را در خود گرد آوردهاند.
⛔️در بخش دیگر نامه ۵۳ فرمود:
و تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ اَلْحَیَاءِ مِنْ أَهْلَِ لْبُیُوتَاتِ اَلصَّالِحَةِ وَ اَلْقَدَمِ فِی اَلْإِسْلاَمِ اَلْمُتَقَدِّمَةِ
کارگزاران دولتى را از میان مردمى با تجربه و با حیا، از خاندانهاى پاکیزه و با تقوى، که در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب کن،
فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِی اَلْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ نَظَراً
زیرا اخلاق آنان گرامىتر، و آبرویشان محفوظتر، و طمع و روزىشان کمتر، و آینده نگرى آنان بیشتر است.
💠فَاِذا اَنتَ فِیما رُقِیَّ اِلیَّ عَنکَ
نامه ای[رُقِیَّ] بدست من رسیده که به ایراد عمده تو اشاره شده .
که وجود هر کدام از این خلافها برای بی کفایتی تو بس بود.
💠لا تَدَعُ لِهَواک ِانقِیاداً
۱- خبر رسیده که تو فرمانبرداری نفس را رها نمی کنی
عامل بفرمان نفس خود هستی.
💠وَلا تُبقِیٖ لاَخرَتِکَ عَتَاداً
۲- هیچ ذخیره ای[عَتَاداً] برای آخرت مهیا نکردی.
حکومت وسیله ای بود برای سنگین شدن بار قیامتی و اعمال صالح و حسنات تو، که زیاد شود.
💠تَعمُرُ دُنیَاکَ بِخَرابِ اٰخِرَتِک
۳- آباد کردن [تَعمُرُ] دنیا بشرط اینکه آخرت هم آباد شود اما تو، در قبال دنیا آخرت خود را خراب کردی .
💠و تَصِلَ عَشِیرَتک بِقَطِیعَةِ دِینِک
۴- با اقوام صله برقرار کردی اما با قطع ارتباط دین خود. با قطع دین به خیال خودت صله رحم انجام داده ای!!
❌عده ای با پخش بیت المال در بین اقوامشان میخواهند به این کار زشت وجه حسنه بزنند و آن را حسن جلوه دهند در حالی که در مقابل بیت المال همه افراد مساوی هستند.
واین چهار خلاف تو نشان بی کفایتی ست.
💠وَلَئِن کانَ مَا بَلَغَنی حَقّاً لَجَمَلُ اَهلِکَ و شِسعُ نَعلِکَ خَیرّّ مِنکَ
اگر متن این نامه بحق اثبات شود ، تو در نگاه من از آن شتر خانه خود کمتر هستی .
ودر نزد من، آن بند کفش بی ارزش تو ، بهتر از تو می باشد [شِسعُ نَعلِک]
🛑 حضرت باز هم مثل موارد دیگر تا اثبات اتهام، شخص را متهم نمی کند.
بلکه به او اخطار میدهد
و او را احضار میکند تا به امور مالی او رسیدگی شود.
اگر کسی در مسئولیتی که دارد خیانت کند، در نگاه امیرالمومنین هیچ ارزشی ندارد
و حتی از یک حیوان کمتر است و ارزش او از بند کفش خودش نیز پایین تر است.
قرآن کریم در مورد کفار میفرماید:
《وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُرابا؛ نبا - ۴۰》
در قیامت میگویند کاش خاک بودیم . معلوم است از خاک پایین ترهستند که می گوید ای کاش خاک باشم؛
🚫 البته تاویل و تفسیر این آیه را فرموده اند که حضرت علی ابوتراب است و کفار میگویند" یا لیتنی کنت ترابیا " کاش با علی همراه بودیم.
ولی فعلا بحث در مورد ظاهر است.
⛔️ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی الْمَلَائِکَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ
فرمود: خدای عزّ وجلّ در ملائکه عقل بدون شهوت قرار داد.
وَ رَکَّبَ فِی الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ
ودر بهائم شهوت بدون عقل قرار داد.
وَ رَکَّبَ فِی بَنِی آدَمَ کِلَیْهِمَا
ودر فرزندان آدم هر دو را قرار داد هم عقل و هم شهوت.
فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ
کسی که عقل او بر شهوت غلبه کند بهتر از ملائکه است.
وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ.
و انسانی شهوت او برعقل غلبه کند بدتر از بهائم است.
💮 وَ قَدْ مَرَّ عَلَى قَوْمٍ وُقُوفاً عَلَى ظُهُورِ دَوَابِّهِمْ وَ رَوَاحِلِهِمْ یَتَنَازَعُونَ الْأَحَادِیثَ،
پیامبر از جایی میگذشت و عده ای سوار بر مرکب داشتتند با هم صحبت میکردند،
فَقَالَ : «لَا تَتَّخِذُوهَا کَرَاسِیَّ لِأَحَادِیثِکُمْ فِی الطُّرُقِ وَ الْأَسْوَاقِ؛ فَرُبَّ مَرْکُوبٍ خَیْرٌ مِنْ رَاکِب
پیامبر فرمود این حیوانات را برای سخن گفتن خود اذیت نکنید چه بسا حیوانی از صاحبش بهتر باشد
💠وَ مَن کانَ بصِفتِکَ فَلَیسَ بِاَهلِِِ
فقط مختص بتو نیست ، هر کسی این چهار صفت را داشته باشد مانند توست.
سزاوار نیست پنج کار مهم را به او بسپارم .
💠اَن یُسَدَّ بِهِ ثَغرٌ
۱- سزاوار نیست چنین شخصی مسئول حفاظت از مرزها [ثَغرٌ] باشد.
💠اَن یُنفَذَ بِهِ اَمرٌ
۲- شایسته نیست در کارهای مهم امر او را نافذ بدانیم .
💠اَو یُعلیٰ بِهِ قَدرٌ
۳- حق چنین شخصی نیست که نام و قدر او بالا برود [یُعلیٰ]
💠لَو یُشرَکَ فِی اَمانةٕ
۴- نباید باداشتن چنین صفتی او را در امانت شریک دانست .امانتدار خوبی نیست.
💠اَو یُومَنُ عَلیٰ جِیانَةٕ
۵- چنین فردی جایگاهی ندارد که خراج [جِیانَةٕ] بیت المال زیر دست او باشد.
🚫 کسی که از جهت روحیات اهل حرام باشد، اهل پارتی بازی باشد، شجاعت مبارزه با خودش را نداشته باشد،
نمی تواند مسئولیت های اجتماعی و سخت را به او سپرد. نمی توان مسئولیت امانت را به او داد و...
💮 مطالب نهج البلاغه قریب به اتفاق قضایای حقیقیه هستند،
در قیام قیامت این قاعده ها و فرمول ها قابل استناد هستند چون حضرت فرمود:
" وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ" یعنی این جریان محدود به شخص منذر نیست بلکه در هر دوره ای باید از آنها بر حذر بود.
شبیه این مطلب را اباعبدالله الحسین فرمود:
وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ لِمِثْلِه
هر کسی مثل من شجاع و دیندار باشد با شخصی مثل یزید بیعت نمی کند.
درست است در تاریخ حسین یکی، و یزید یکی است ولی حسین های کوچک و یزیدهای کوچک همیشه هستند، حضرت میفرماید در این کار شما با گناهکار بیعت نکنید.
💠فَاَقبِل اِلیَّ حِینَ یَصِلُ اِلَیکَ کِتابِی هَذا
اِن شاءلله
بمحض اینکه نامه من بدست تو رسید از کار عزل شدی و خود را بنزد من برسان.
💠والمُنذِرُ هَذَا هُوَ الَذِی قالَ اَمیرُ المومنین علیه السلام
سید رضی ( رضی الله عنه) نقل میکند بعدها امام راجع به منذر فرمود.
💠اِنَّهُ لَنَظّارٌُ فِی عِطفَیهِ
او کسی ست که پیوسته دو پهلو و باین طرف و آنطرف[عِطفَیهِ] نگاه می کند.
( کنایه از برتر بینی)
💠مُختَالٌ فِی بُردَیهِ
مدام با لباس فاخر [بُردَیهِ] بر دیگران فخر فروشی و تکبر می کند.[مُختَالٌ]
💠تَفَّالٌُ فِی شِراکَیهِ
حتی حاضر نیست گرد و خاکی بر کفشهای او [شِراکَیهِ] بنشیند.
با آب دهان پیوسته کفش تمیز میکرد.
❌ آیا منذر بن جارود با سابقه خوب خود و پدرش دچار اختلاس مالی شد؟
متنی که سید رضی در پایان نامه ۷۱ آورده است بخشی از کتاب الغارت ابراهیم بن هلال ثقفی است،
توجه به متن اصلی باعث روشن شدن موضوع است:
فأقبل
وقتی حضرت نامه را نوشتند منذر خودش را به کوفه رساند،
فعزله وأغرمه ثلاثین ألفا
حضرت او را عزل کرد و ۳۰ هزار دینار یا درهم نیز از او خسارت گرفت
ثُمَّ ترکها لصَعْصَعة بن صُوحان بعد أن أحلفه علیها، فحلف
ولی سرانجام حضرت با قسم یاد کردن ، او را آزاد کرد و چیزی از او نگرفت.
وذلک (داستان از این قرار است که)
⭕️ أنَّ علیَّاً دخل على صَعْصَعة یعوده
صعصعه بیمار بود و حضرت به عیادت او رفت،
فلمّا رآه علیّ، قال: «إنَّکَ ما عَلِمْتُ حَسنَ المعونة خفیف المؤونة»
وقتی حضرت او را دید فرمود: آنچنان که من میدانم تو بسیار کمک می کنی[معونه] ولی بار به دوش ما نمی گذاری.[مؤونة]
فقال صَعْصَعة: وأنتَ واللَّهِ، یا أمیرَ المُؤمِنینَ علیم، وأنَّهُ فی صدرک عظیم. صعصعه گفت شما علم دارید و هر چه بفرمایید همان است.
فقال له علیّ: «لا تَجعَلْها أبّهَةً علَى قَومِکَ أَنْ عادَکَ إمامُکَ»
مبادا این که من تو را تحویل گرفتم باعث بشود بر اطرافیانت فخر فروشی کنی.
انتساب به مسئولین باعث غرور و اجحاف تو بر دیگران نشود.
❌ همان چیزی که در نامه ۵۳ فرمود:
وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ
در مواجهه با مردم نیز انصاف را رعایت کن،
وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ
خانواده تو نیز در مواجهه با مردم انصاف را رعایت کنند.
وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى مِنْ رَعِیَّتِکَ
اطرافیان و کسانی که به آنها علاقه داری نیز انصاف با مردم را رعایت کنند،
فقال له صَعْصَعة: یا أمیر المؤمنین، هذه ابنة الجارود
دختر جارود، خواهر منذر آمده بود، و ابراز ناراحتی میکرد.
تعصر عینیها کلَّ یوم لحبسک أخاها المُنْذِر
مدام گریان است به خاطر حبس شدن برادرش،
فأخرجه، وأنا أضمَن ما علیه ...
من صعصعه به عهده میگیرم بدهی او را. فقال له علیّ: «ولِمَ تَضمَنْها، وزَعَم لنا أنَّهُ لَم یأْخُذها، فلیحلِفْ ونُخرجُهُ»
به نظر ما او جرمی مرتکب نشده و اگر قسم بخورد آزادش میکنیم.
فقال له صَعْصَعة: أراه واللَّه سیحلف.
قال: وأنا واللَّه أظنّ ذلک.
من هم گمان میکنم او قسم بخورد و آزاد شود.
وقال علیّ: «أمَا أنَّه نظَّار فی عِطفَیهِ، مُختَالٌ فی بُردَیهِ، نقَّال فی شِراکِیْهِ،
اینجابود که حضرت فرمود:
او مغرور، فخر فروشی، و مانع از گرد و غبار بر کفش خود میکند.
فَلْیَحلِفْ بَعدُ، أو لِیدَعَ»، فحلف فخلَّى سبیلَهُ.
حضرت میفرماید او خیانت مالی مرتکب نشده ولی دچار غرور شده و به درد ما نمی خورد و حضرت او را آزاد کرد.
❌ در زمان حادثه کربلا، منذر بن جارود یکی از سران کوفه بود که امام حسین برای او نامه نوشت:
لمّا کتب الحسین علیه السلام إلى جماعة من أشراف البصرة
در میان نامه هایى که امام حسین(علیه السلام) به اهل کوفه نوشت، نامه اى نیز به «منذر» نوشت
یدعوهم إلى نصرته
و به وسیله شخصى به نام «سلیمان» براى او فرستاد و او را به یارى خود دعوت کرد
و فیهم هذا فکلّهم کتم کتابه علیه السلام إلاّ هذا،
اما «منذر» نه تنها پاسخ مثبت نداد،
فأخبر به عبید اللّه بن زیاد-و کان متزوّجا بابنته-فقتل رسوله علیه السلام
بلکه نامه امام را به «عبیدالله» داد و فرستاده امام را تسلیم چوبه دار نمود،
( در حالى که رسولان و نامه آوران در هر قوم و ملتى در امانند)
منذر اولی کسی بود که در دربار امویان پیک و نامه رسان ابا عبدالله علیه السلام را به شهادت رساند.
❌ اگر چه بعضی میگویند علت اینکه سلیمان را به عبید الله داد این بود که احتمال میداد این نامه از طرف خود عبید الله باشد تا خائن ها را پیداکند،
ولی از آنجایی که دخترش را به عبید الله داد معلوم میشود او عمدا چنین کاری کرده.
❌ از قضا پس از مدتی از طرف عبید الله ابن زیاد یعنی دامادش حاکم بخشی از هند شد و همانجا از دنیا رفت.
❌ در مجموع میتوان گفت تا زمان حضرت او مرتکب خطای فاحشی نشده بود( اثبات نشد) ولی به خاطر همان عجب و تکبر سرانجام به انحراف کشیده شد.
بعد از عمل خلاف او واخطار امام بعد این نامه اورا احضار و زندانی کرد و بالاخره بسمت معاویه فرار کرد.
اللهم اجعل عواقب امرنا خیراً