بسم الله الرحمن الرحیم شرح نامه ها ۱۴۰۲/۲/۲۵ - ۲۴شوال
💢 نامه ۱۳💢
این نامه را امیر المومنین به دو نفر از فرماندهان سپاهیان ارسال کردند. در نامه ۱۱ گفته شد که حضرت برای جنگ با معاویه یک لشکر ۱۲ هزار نفری ترتیب دادندو فرماندهی لشکر را به زیادبن نضر و شریح بن هانی دادند. این دو نفر در بین راه بحثشان شد واز حضرت خواستند که تکلیف را برای آنها مشخص کند. امیر المومنین فرمود همانطوری که قبلا گفتم طبق قاعده ، فرمانده لشکر زیادبن نضر است و فرمانده بخشی از سپاه شریح بن هانی است. اگر چنانچه هر دو نفر از شما دریک گروه به دل دشمن زدید تکلیف همین است اما اگر احیانا دو دسته شدید هر کدام باید به طور مستقل فرماندهی دسته خودتان را به عهده داشته باشد. نامه ۱۳ نهج البلاغه باز هم مربوط به این دو نفر است.
💠فَلَّما انتَهوُا إلى معاویه ، وقتی این دو فرمانده سپاه را حرکت دادندتا اینکه رسیدند لَقیهُم أبو الأعور سُلَّمی به جایی که نزدیک لشکر معاویه در جریان جنگ صفین و در کنار فرات به ابو الاعور که از فرماندهان نامی معاویه که لشکر عظیمی داشت، رسیدند. فی جُند أهل الشام فَدَعوهُم إلى الدخول فی طاعه أمیر المؤمنین زیاد و شریح با انها حرف زدند که با امیرالمومنین بیعت کنند. فَأبوا؛ انها أبا کردند ونپذیرفتند؛ فَبَعُثوا إلى عَلی أنا قَد لَقینا أبا الأعور السُلَّمی خدمت امیر المومنین نامه نوشتند که ما در کنار فرات بالشکر معاویه برخورد کردیم بسور الروم در کنار دیوار و مرز روم(شام) فی جُند مّن أهلِ الشام فَدَعوناهم وَ أصحابه إلى الدُخول فی طاعَتِک فَأبوُا عَلَینا فَمُرنا بِأَمرِک. ما تکلیفمان را انجام دادیم و سپاه را به آنجایی که باید میرسید رساندیم .انها را به حق دعوت کردیم نپذیرفتند. الان منتظر فرمان جدید شما هستیم.
✅️أبو الأعور السُلَّمی از فرماندهان به نام معاویه است وشاید این دونفر در تراز او نبودند.حضرت توازن قدرت را برآورده میکند ونامه ای به مالک اشتر می نویسد فرمود: یا مال إنَّ زیادَا وَ شُرَیحَا أَرسَلا إلىَّ ای مالک، این دو فرمانده، زیاد وشریح به من پیکی فرستاده اند. یُعَّلِمانی أنَّهُما لَقیا أبا الأعوَر السُلَّمی که جنگ نزدیک است ودو لشکر به هم رسیده اند.فرماندهان سپاه نزدیک هم هستند. فَنبأنی الرَسول أنَّهُ تَرَکَهُم مُتَواقِفین فَالنَّجاء إلى أصحابِکَ النَّجاء، مالک بزودی خبر را پخش کن ونیروهایی که همراه تو هستند جمع کن فَإذا أتَیتَهُم فَأنتَ عَلَیهِم با نیروهایی که داری به سمت این دو فرمانده سپاه برو وَ إیّاکَ أن تَبدَأ القَوم بقتال هیچگاه شما شروع کننده جنگ نباشید. إلا أن یَبدَءوک مگر آنها شروع کننده و شما دفاع کنید. حَتّى تَلقاهُم وَ تَسمَع مِنهُم باید حرف حق را به گوش آنها برسانی وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنانِهِم عَلى قِتالِهِم مبادا به خاطر بغض درون با آنها وارد مبارزه شوی قَبلَ دُعائِهِم وَ الإعذار إلیهِم مَرَّه بَعدَ مَرَّه انها را نه یکبار،بلکه مکرر تذکر بده، خطبه بخوان وبه حق دعوت کن. وَ اجعَل عَلى مَیمَنَتُک زیادا، وَ عَلى مَیسَرَتِکَ شُرَیحا، سمت راست خود را زیاد و سمت چپ را شریح قرار بده، این دو فرمانده را هم بکار گیر .
✅️در آخرین جملات نامه ۱۲ هم همین دستورها آمده است .حضرت فرمود: مواظب باشید که شما شروع کننده جنگ نباشید . بغض و کینه شخصی باعث نشود که با دشمن بجنگید. آنها را اتمام حجت کنید و دعوت کنید.
✅️ بعضی از شارحان نهج البلاغه قائلند که نامه ۱۲ در واقع بخشی از نامه ۱۳ بوده .یعنی هر دونامه برای مالک اشتر و در همین جریان زیاد بن نضر وشریح بن هانی ارسال شده است. ولی سید رضی شاید به اشتباه نامه ۱۲ را به معقل بن قیس نوشته است.
اما بعضی از شارحان می گویند این درست نسیت .حتما حجت بر سید رضی تمام شده که نوشته، این نامه برای معقل بن قیس، وآن دیگری برای شخص دیگر است.
وشاید امیر المومنین به خاطر اهمیت موضوع، هر نامه ای که به فرماندهان نظامی می نوشته این جملات را تذکر می داده است.
واما متن نامه نهج البلاغه :
💠و من کتاب له (علیه السلام) إلى أمیرَین من أمراء جَیشه: واز نامه آنحضرت است به دو تن از امیران سپاه
💠وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَى مَنْ فِی حَیِّزِکُمَا مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ، فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا دو فرمانده من، زیاد بن نضر و شریح بن هانی، امارت و حکومت دادم بر شما[اَمرتُ علیکما] و بر هر کسی که زیر نظر، در حوزه[حیِّزکم] شما بوده وهست و خود شما یک امیری دارید وامارت شما را به دست مالک اشتر دادم.
💠فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا بشنوید و از او اطاعت داشته باشید.
✅️ وظیفه هر مامومی نسبت به امامش، هر زیر دستی نسبت به فرماندهش این است که حرف او را بشنود و اطاعت کند.
بلافاصله فرمود: 💠 وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً، دو فرمانده، مالک را به عنوان زره [درع] و به عنوان مِجَنّاً[سپر] قرار دهید. فرمانده هر سپاهی مثل زره و مثل سپر برای آن سپاه است. همانطور که شما حق و وظیفه ای در قبال حکومت و فرماندهان دارید، باید بشنوید و اطاعت کنید، فرماندهان هم نسبت به شما وظایفی دارند .وظایف انها این است که سپر و زرهی برای شما بوده و از شما دفاع کنند.
✅️فرمانده باید مواظب باشد مبادا لشگریانش کشته شوند. درست است که شهادت آرزوی هر رزمنده است ولی فرمانده جنگ باید تلاش و تدبیر کند که کمترین تلفات را بدهد.
تعبیری که حضرت از زره و سپر برای فرمانده استفاده کرد درواقع دو نکته را برای ما به یادگار دارد: ۱. هدف از جنگ دفاع است نه حمله، هدف از جنگ این است که ظالم سرجایش بنشیند و نه خون ریزی و کشت و کشتار شود.
۲. باید فرماندهان درمقابل این رزمندگان طوری برنامه ریزی کنند که از کمترین هزینه، بیشترین استفاده بدست آید. و این به اصول مدیریت برمیگردد که برنامه ریزی باید چنان باشد که کمترین هزینه و بیشترین بازدهی را داشته باشد.
از،اینجا به بعد حضرت در توصیف مالک اشتر میفرماید:
💠 فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ، وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ، وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ. من مالک اشتر را به سمت شما فرستادم. فرمانده شما، مالک است. او از کسانی است که من هیچ ترسی بر وهن و سستی او ندارم تا مالک در میدان است، ضعف و سستی نیست. با تمام قدرت و شجاعت میجنگد. من هیچ نگران سقوط[ لَا سَقْطَتُهُ] و لغزش مالک نیستم.
💠وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ، مالک کسی است که کندی نمیکند، [بُطْؤُ] آنجایی که سرعت داشته در آنجا نزدیک به حق، استحکام دارد [أَحْزَمُ]یعنی موجب استحکام بیشتری است. در میدان جنگ بعضی وقتها باید لحظهای تصمیم گرفت.
💠وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ، اگر جایی کندی، تامل و مشورت کرد، مالک آنجا هیچ اصرار و عجلهای ندارد، هیچ سرعتی ندارد. انجایی که باید آرام باشد، آرام است، آنجایی که أَمْثَلُ[افضل] است، آنجایی که با تامل کار پیش میرود آرام است.
✅️ یکی از اتهاماتی که به مالک میزنند این است که مالک عصبانی و انقلابی است و سریع میخواهد همه را بکشد، حضرت فرمود ابدا این طور نیست. مالک به موقع آرام و دقیق است و در جایی که لازم است سریع مثل باز شکاری حرکت کرده و دشمن را غافلگیر میکند. مالک خود معیار حق است، چون با علی همراه و در مسیر امیرالمومنین اطاعت محض بوده است.
دو مطلب مهم قابل تذکر است: ۱. اعتماد امیرالمومنین به مالک اشتر، حضرت بسیار به مالک اشتر علاقه و اعتماد داشته است. (از کتاب الاستیعاب نقل شده است) قیلَ لِعلیّ لَمّا کُتِبَ الصَّحیفَه بعد از جریان حکمیت، به امیرالمومنین گفته شد اِنَّ الاَشتَر لَم یَرضَ بِما فی الصَّحیفه، مالک اشتر به حرف های مهر و امضا شده اعتماد و اعتقاد ندارد. وَ لا یَری اِلا قِتالَ القَوم، و روی حرف خود ایستاده که باید با آنها بجنگد.. فرمودند بَلی اِنَّ الاَشتَر لِیَرضی اِذا رَضیتُ وَ رَضیتُ شاید مالک در ذهنش اینطور باشدکه بگوید من می خواهم بجنگم اما اگر من بگویم راضی به حکمیت شدم ، او میگوید من هم راضی ام. اصلا روی حرف من حرفی ندارد. القَولُ مِنّی فی جَمیعِ الاَشیاء قولُ آل محمد (ص)
مالک میگوید باید به معاویه حمله کنیم، ولی اگر بروید به مالک بگویید امیرالمومنین راضی به حکمیت شد،می گوید: "عَلی الرَاسِ وَ العَین " به روی سر و دیده. اگر حضرت راضی شده، من هم راضی هستم. "و لا یَصلَحُ الرُجوعُ بعدَ الرِّضا" مالک کسی است که اگر چیزی را ما به او تعهد دادیم، دیگر از او برنمیگردد. "وَ لا التَّبدیلُ بَعدَ الاِقرار"، وقتی اقرار به حکمیت کردیم، دیگر دست از او نمیکشد. شما آمدید پشت سر مالک حرف زدید ولی شما نمیدانید مالک کیست. "و اَمّا الَّذی ذَکرتُم مِن تَرکِهِ اَمری وَ ما اَنا عَلیه" بخدا قسم من هیچگاه سراغ ندارم مالک با من مخالفتی کرده باشد، و یا مالک خلاف حرف و عمل من کار انجام داده باشد. وَ لا اَعرِفُهُ عَلی ذلِک وَ لَیتَ فیکُم مِثلَه اِثنان" کاش میان شما دو مالک داشتم. "بَل لَیتَ فیکُم مِثلَه واحِد." کاش یک مالک دیگر داشتم.مالک پیدا نمی شود. "مالِک وَ ما مالِک" مالک تک، فرد و یگانه است. اگر یک مالک دیگر داشتم بار شما بر من سبک میشد. بار بزرگی از دوش من برمیداشت. "اِذاً لَخَفَّت مئونتکم عَلیَّ" بار شما بر من سبک میشد.
✅️ بار از دوش امام برداشتن، مهم است. بار روی دوش امام نباشیم.
" رَجَوْتُ أَنْ یَسْتَقِیمَ لِی بَعْضُ أَوَدِکُمْ " اگر مالک یکی مثل خودش راداشت ، من شما را اصلاح می کردم، تیر کج را صاف می کردم، ولی نبود.
✅️ همانطور که فرمود مادران ناتوان هستند از اینکه همانند علی بن ابی طالب بزایند، در مورد مالک هم همینطور است، مالک هم مرد یگانه ایست که بازگشت پذیر نیست.
در نهج البلاغه حضرت راجع به مالک چهار یا پنج جا صحبت دارد. یکی در نامه ۱۳ که فرمود، من میان جنگ فرماندهی برای شما میفرستم و او مالک است و شروع کرد اوصاف مالک را گفتن. دوم در نامه ۳۴ نهج البلاغه فرمود: إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ من او را به عنوان فرماندار مصر انتخاب کردم، کَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً دلسوز است وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً نسبت به دشمنان سختگیر است. فَرَحِمَهُ اللَّهُ، فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ وَ لَاقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ، او به شهادت رسید و من از دست او راضی هستم. سومی نامه ۳۸ نهج البلاغه: فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، ای مردم مصر، من کسی را به سمت شما فرستادم ،او عبدی است از عباد الله لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ در ایام جنگ خواب به چشمش نمیرود. وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ هیچ فرار و عقب نشینی ندارد سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ، بر دشمنان از آتش تند و تیز تر است. وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ و او مالک بن حارث است.
✅️ امام پای برنامه زندگی مالک اشتر را مهر تایید زد. اینکه امام زمان شهادت بر خوب بودن کسی بدهد و بگوید که خیالش از مالک راحت است، این خیلی مقام والایی برای مالک است. مالک و ما مالک، چه کسی مالک را میشناسد.
ودر حکمت ۴۴۳ در مورد مالک، حضرت فرمود: وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْیُ الْأَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ: وقتی خبر شهادت مالک اشتر به امیرالمومنین رسید فرمود: مَالِکٌ، وَ مَا مَالِکٌ! وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ جَبَلًا لَکَانَ فِنْداً، مالک چه کسی بود، اگر کوه بود یگانه بود وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً؛ اگر سنگ بود، بی مانند بود. لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ، وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ چنان بلند است که هیچ پرنده بلند پروازی به او نمیرسد.
🔺عظمت مالک اشتر و این ماجرا را در کتب فراوانی اعم از تاریخی و حدیثی ذکر کرده اند. "لَمّا حَضَرَت اَباذَر الوَفات و هُوَ بِالرَّبَذَه" ابوذر در ربذه تبعید بود و روزهای آخر عمر را به تنهایی در بیابان ربذه با همسر میگذراند. "بَکَت زَوجه اُمّ ذَر" همسر ابوذر شروع کرد به گریه. ابوذر پرسید: چرا گریه میکنی، مشکلت چیست؟ گفت چرا گریه نکنم، "ما لی لااَبکی وَ اَنتَ تَموتَ بِفلاتِِ مِن الاَرض وَ لَیسَ عِندی ثَوب یَسَعُک" تو از دنیا میروی، و من تکه پارچه ای ندارم تا تو را کفن کنم. تو آرامی به من میگویی گریه نکن. "وَ لا بُدَّ مِن القیام بِجَهازِک" من که نمیتوانم جنازه تو را بر زمین بگذارم و بماند.
🔺مسلمان صحابی پیغمبر ولی آنقدر زندگی بر آنها سخت گرفت، انقدر خلیفه سوم بر او ظلم کرد، ابوذری که باید تشیع جنازه انچنانی میشد و به فرموده پیامبر ابوذری که بهشت مشتاق اوست، ابوذری که راستگوتر از او زیر آسمان وجود ندارد، این ابودر تنها در ربذه جان میدهد و تکه پارچه ای برای کفن ندارد. و همسرش گریه میکند.
و" قال اَبشِری و لا تَبکی" ابوذر گفت، گریه ندارد، من از دنیا میروم، باید به من بشارت دهی. همسرش گفت چرا؟ ابوذر گفت من از پیامبر شنیدم که فرمود: "لایَموتُ بَینَ الاِمرَاَئین مُسلِمَین وَلدان اَو ثَلاث، فَیَصبِران وَ یَحتَسِبان فَیَرَیان النّارً اَبدا" اگر کسی دو یا سه فرزند خود را از دست بدهد و در این مصیبت سخت، صبوری کند هیچ وقت آتش را نمی بیند، این آدم بهشتی است. "وَ قَد ماتَ لَنا ثَلاثَةَ مِنَ الوَلَد" همانا سه فرزند از بچه های ما از دنیا رفته اند و ما صبوری کرده ایم. تو به من وعده بهشت بده، زیرا مرگ من خوشحالی است. ابوذر به همسرش گف، پیغمبر به من فرمود "لِنَفرِِ و اَنا فیهِم"، زمانی جمعی دور هم نشسته بودیم. پیغمبر رو کرد به ما و فرمود، یکی از شما است که " لَیَموتَنَّ اَحَدُکُم بِفَلاتِِ مِنَ الاَرض یَشهَدُه عِصابَةُ مِن المُومِنین" یکی از شما هستند که در بیابانی دور دست از دنیا میرود و کسانی او را تشییع و تدفین و تکفین میکنند که آنها مومنین واقعی اند. ابوذر به همسرش میگوید جمعی که میان آنها نشسته بودیم، همه در شهر از دنیا رفته اند و فقط من از آن جمع زنده ماندم که در بیابان از دنیا خواهم رفت. این وعده پیغمبر است " و ما کَذَبتُ وَ لا کُذِبت" نه من دروغ میگویم و نه پیغمبر به من. دروغ گفت. این وعده حقی است. " فَانظُری الطَّریق" به این مسیرچشم بینداز و نگاه کن.
ام ذر گفت الان ایام حج گذشته و حاجیان رفته اند و در بیابان برهوت کسی نیست. اباذر گفت مسیر را نگاه کن.
همسر اباذر از بالای بلندی نگاه کرد، و دید عدهای به همان سمت در حال حرکت هستند. به اباذر گفت راست گفتی.
تا اینکه آن جمعیت آمدند و گفتند " یا اَمَتِ الله، ما لَکِ" ای کنیز خدا، چرا پریشان هستی؟ گفت یک نفر از مسلمانان از دنیا میرود و کسی نیست که او را تجهیز کند، گفتند چه کسی است؟ گفت او ابوذر است. "قالوا صاحِبی رَسول الله" گفتند ابوذر معروف ، یار پیامبر، "قُلتَ نَعَم" گفت بله "فَفَداهُ بِآبائِهِم و اُمَّهاتِهِم" گفتند پدر و مادر فدای ابوذر باد ما آمده ایم اینجا که در خدمت ابوذر باشیم. " وَ اَسرَعوا اِلیه حَتّی دَخَلوا عَلیه" در خیمه امدند و کنار ابوذر نشستند. ابوذر شروع کرد به تعریف کردن: من کسی هستم که پیغمبر وعده داد جمعی از مومنان برای تشییع من می آیند " وَ لَو کانَ عِندی ثَوبُ یَسَعُنی کَفَناً لی اَو لِامرَاَتی لَم اُکَفِّنَ اِلاّ فی ثَوبِ لی اَو لَها" اگر میبینید من یک کفن از شما میگیرم برای این است که من به اندازه کفنی از این دنیا مال ندارم، وگرنه از شما درخواست نمیکردم. از شما میخواهم به اندازه کفنی به من کمک کنید و بدن من را بپوشانید و در قبر بگذارید.
آمدید مرا غسل وکفن کنید، دفن کنید ولی قسم میدهم به شما، " اِنّی اُنشِدُکُم الله اَن لا یُکَفّننی رَجُل مِنکُم کان اَمیراً، اَو عَریفاً اَو بَریداً اَو نَقیباً" به خدا قسم اگر یکی از شما با حاکمان ظالم نسبتی داشته فرماندار، استاندار، پیک ، نگهبان، کمک کار،نامه رسان، بودید اگر یکی از شما روزی را در دستگاه خلفا سپری کرده و کمک به ظالم کرده دست به جنازه من نزند. من یک عمر با خلفا مبارزه کردم و الان نمیخواهم یکی از شما ولو به اندازه رساندن نامه به دستگاه ظالم کمک کرده باشد . جمعیت کم کم پراکنده شدند و فقط دو نفر باقی ماندند. و آنها گفتند ما حاضریم تورا کفن کنیم، "اِلاّ فَتی مِن الاَنصار" جوانمردی گفت: "اَنا اُکَفِّنُکَ یا اَنفی رِدائی" من دو تکه پارچه دارم که مادرم بافته و یقین دارم که صحیح و سالم و پاک است و من هیچ کمکی به ظلمه نکرده ام و مسئولیت غسل تورا به عهده میگیرم. ابوذر گفت از تو قبول کردم، تو مسئول غسل من باش. از دنیا رفت و این دو نفر، حُجربن عَدی و مالک اشتر بودند. که او را غسل دادند و کفن کردند.
✅️ امیر المومنین از مالک اشتر راضی و پیغمبر ایمان او را تایید کرده است. پیغمبر فرموده: مومنین ابوذر را غسل می دهند. جایگاه مالک اینست.
مالک در عمر خود لحظه ای از،ظلمه دفاع نکرد .هرچه بود دفاع از امیر المومنین بود و مقاومت در مقابل ظلمه بود.
ابوذر ، روحیه ظلم ستیزی داشت حتی حاضر نیست انصار ظلمه بعد از مرگ در تشییع او باشند ودست به جنازه او بزنند.
اللهم اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
علی جان!
یک حاجی در طواف داری به دهان/ یک حیدر در مصاف داری به دهان/ یک تیغ دو دم به دست داری آقا/ یک تیغ دو دم غلاف داری به دهان/
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح نامه ها
۱۴۰۲/۲/۲۵ - ۲۴شوال
💢 نامه ۱۳💢
این نامه را امیر المومنین به دو نفر از فرماندهان سپاهیان ارسال کردند. در نامه ۱۱ گفته شد که حضرت برای جنگ با معاویه یک لشکر ۱۲ هزار نفری ترتیب دادندو فرماندهی لشکر را به زیادبن نضر و شریح بن هانی دادند. این دو نفر در بین راه بحثشان شد واز حضرت خواستند که تکلیف را برای آنها مشخص کند. امیر المومنین فرمود همانطوری که قبلا گفتم طبق قاعده ، فرمانده لشکر زیادبن نضر است و فرمانده بخشی از سپاه شریح بن هانی است. اگر چنانچه هر دو نفر از شما دریک گروه به دل دشمن زدید تکلیف همین است اما اگر احیانا دو دسته شدید هر کدام باید به طور مستقل فرماندهی دسته خودتان را به عهده داشته باشد.
نامه ۱۳ نهج البلاغه باز هم مربوط به این دو نفر است.
💠فَلَّما انتَهوُا إلى معاویه ،
وقتی این دو فرمانده سپاه را حرکت دادندتا اینکه رسیدند
لَقیهُم أبو الأعور سُلَّمی
به جایی که نزدیک لشکر معاویه در جریان جنگ صفین و در کنار فرات به ابو الاعور که از فرماندهان نامی معاویه که لشکر عظیمی داشت، رسیدند.
فی جُند أهل الشام فَدَعوهُم إلى الدخول فی طاعه أمیر المؤمنین
زیاد و شریح با انها حرف زدند که با امیرالمومنین بیعت کنند.
فَأبوا؛
انها أبا کردند ونپذیرفتند؛
فَبَعُثوا إلى عَلی أنا قَد لَقینا أبا الأعور السُلَّمی
خدمت امیر المومنین نامه نوشتند که ما در کنار فرات بالشکر معاویه برخورد کردیم
بسور الروم
در کنار دیوار و مرز روم(شام)
فی جُند مّن أهلِ الشام فَدَعوناهم وَ أصحابه إلى الدُخول فی طاعَتِک فَأبوُا عَلَینا فَمُرنا بِأَمرِک.
ما تکلیفمان را انجام دادیم و سپاه را به آنجایی که باید میرسید رساندیم .انها را به حق دعوت کردیم نپذیرفتند. الان منتظر فرمان جدید شما هستیم.
✅️أبو الأعور السُلَّمی از فرماندهان به نام معاویه است وشاید این دونفر در تراز او نبودند.حضرت توازن قدرت را برآورده میکند ونامه ای به مالک اشتر می نویسد فرمود:
یا مال إنَّ زیادَا وَ شُرَیحَا أَرسَلا إلىَّ
ای مالک، این دو فرمانده، زیاد وشریح به من پیکی فرستاده اند.
یُعَّلِمانی أنَّهُما لَقیا أبا الأعوَر السُلَّمی
که جنگ نزدیک است ودو لشکر به هم رسیده اند.فرماندهان سپاه نزدیک هم هستند.
فَنبأنی الرَسول أنَّهُ تَرَکَهُم مُتَواقِفین فَالنَّجاء إلى أصحابِکَ النَّجاء،
مالک بزودی خبر را پخش کن ونیروهایی که همراه تو هستند جمع کن
فَإذا أتَیتَهُم فَأنتَ عَلَیهِم
با نیروهایی که داری به سمت این دو فرمانده سپاه برو
وَ إیّاکَ أن تَبدَأ القَوم بقتال
هیچگاه شما شروع کننده جنگ نباشید.
إلا أن یَبدَءوک
مگر آنها شروع کننده و شما دفاع کنید. حَتّى تَلقاهُم وَ تَسمَع مِنهُم
باید حرف حق را به گوش آنها برسانی
وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنانِهِم عَلى قِتالِهِم
مبادا به خاطر بغض درون با آنها وارد مبارزه شوی
قَبلَ دُعائِهِم وَ الإعذار إلیهِم مَرَّه بَعدَ مَرَّه
انها را نه یکبار،بلکه مکرر تذکر بده، خطبه بخوان وبه حق دعوت کن.
وَ اجعَل عَلى مَیمَنَتُک زیادا، وَ عَلى مَیسَرَتِکَ شُرَیحا،
سمت راست خود را زیاد و سمت چپ را شریح قرار بده، این دو فرمانده را هم بکار گیر .
✅️در آخرین جملات نامه ۱۲ هم همین دستورها آمده است .حضرت فرمود: مواظب باشید که شما شروع کننده جنگ نباشید . بغض و کینه شخصی باعث نشود که با دشمن بجنگید. آنها را اتمام حجت کنید و دعوت کنید.
✅️ بعضی از شارحان نهج البلاغه قائلند که نامه ۱۲ در واقع بخشی از نامه ۱۳ بوده .یعنی هر دونامه برای مالک اشتر و در همین جریان زیاد بن نضر وشریح بن هانی ارسال شده است.
ولی سید رضی شاید به اشتباه نامه ۱۲ را به معقل بن قیس نوشته است.
اما بعضی از شارحان می گویند این درست نسیت .حتما حجت بر سید رضی تمام شده که نوشته، این نامه برای معقل بن قیس، وآن دیگری برای شخص دیگر است.
وشاید امیر المومنین به خاطر اهمیت موضوع، هر نامه ای که به فرماندهان نظامی می نوشته این جملات را تذکر می داده است.
واما متن نامه نهج البلاغه :
💠و من کتاب له (علیه السلام) إلى أمیرَین من أمراء جَیشه:
واز نامه آنحضرت است به دو تن از امیران سپاه
💠وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَى مَنْ فِی حَیِّزِکُمَا مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ، فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا
دو فرمانده من، زیاد بن نضر و شریح بن هانی،
امارت و حکومت دادم بر شما[اَمرتُ علیکما] و بر هر کسی که زیر نظر، در حوزه[حیِّزکم] شما بوده وهست و خود شما یک امیری دارید وامارت شما را به دست مالک اشتر دادم.
💠فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا
بشنوید و از او اطاعت داشته باشید.
✅️ وظیفه هر مامومی نسبت به امامش، هر زیر دستی نسبت به فرماندهش این است که حرف او را بشنود و اطاعت کند.
بلافاصله فرمود:
💠 وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً،
دو فرمانده، مالک را به عنوان زره [درع] و به عنوان مِجَنّاً[سپر] قرار دهید.
فرمانده هر سپاهی مثل زره و مثل سپر برای آن سپاه است. همانطور که شما حق و وظیفه ای در قبال حکومت و فرماندهان دارید، باید بشنوید و اطاعت کنید، فرماندهان هم نسبت به شما وظایفی دارند .وظایف انها این است که سپر و زرهی برای شما بوده و از شما دفاع کنند.
✅️فرمانده باید مواظب باشد مبادا لشگریانش کشته شوند. درست است که شهادت آرزوی هر رزمنده است ولی فرمانده جنگ باید تلاش و تدبیر کند که کمترین تلفات را بدهد.
تعبیری که حضرت از زره و سپر برای فرمانده استفاده کرد درواقع دو نکته را برای ما به یادگار دارد:
۱. هدف از جنگ دفاع است نه حمله، هدف از جنگ این است که ظالم سرجایش بنشیند و نه خون ریزی و کشت و کشتار شود.
۲. باید فرماندهان درمقابل این رزمندگان طوری برنامه ریزی کنند که از کمترین هزینه، بیشترین استفاده بدست آید. و این به اصول مدیریت برمیگردد که برنامه ریزی باید چنان باشد که کمترین هزینه و بیشترین بازدهی را داشته باشد.
از،اینجا به بعد حضرت در توصیف مالک اشتر میفرماید:
💠 فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ، وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ، وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ.
من مالک اشتر را به سمت شما فرستادم. فرمانده شما، مالک است.
او از کسانی است که من هیچ ترسی بر وهن و سستی او ندارم تا مالک در میدان است، ضعف و سستی نیست. با تمام قدرت و شجاعت میجنگد. من هیچ نگران سقوط[ لَا سَقْطَتُهُ] و لغزش مالک نیستم.
💠وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ، مالک کسی است که کندی نمیکند،
[بُطْؤُ] آنجایی که سرعت داشته در آنجا نزدیک به حق، استحکام دارد [أَحْزَمُ]یعنی موجب استحکام بیشتری است.
در میدان جنگ بعضی وقتها باید لحظهای تصمیم گرفت.
💠وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ، اگر جایی کندی، تامل و مشورت کرد، مالک آنجا هیچ اصرار و عجلهای ندارد، هیچ سرعتی ندارد. انجایی که باید آرام باشد، آرام است، آنجایی که أَمْثَلُ[افضل] است، آنجایی که با تامل کار پیش میرود آرام است.
✅️ یکی از اتهاماتی که به مالک میزنند این است که مالک عصبانی و انقلابی است و سریع میخواهد همه را بکشد، حضرت فرمود ابدا این طور نیست. مالک به موقع آرام و دقیق است و در جایی که لازم است سریع مثل باز شکاری حرکت کرده و دشمن را غافلگیر میکند.
مالک خود معیار حق است، چون با علی همراه و در مسیر امیرالمومنین اطاعت محض بوده است.
دو مطلب مهم قابل تذکر است:
۱. اعتماد امیرالمومنین به مالک اشتر، حضرت بسیار به مالک اشتر علاقه و اعتماد داشته است.
(از کتاب الاستیعاب نقل شده است)
قیلَ لِعلیّ لَمّا کُتِبَ الصَّحیفَه
بعد از جریان حکمیت، به امیرالمومنین گفته شد
اِنَّ الاَشتَر لَم یَرضَ بِما فی الصَّحیفه،
مالک اشتر به حرف های مهر و امضا شده اعتماد و اعتقاد ندارد.
وَ لا یَری اِلا قِتالَ القَوم،
و روی حرف خود ایستاده که باید با آنها بجنگد..
فرمودند بَلی اِنَّ الاَشتَر لِیَرضی اِذا رَضیتُ وَ رَضیتُ
شاید مالک در ذهنش اینطور باشدکه بگوید من می خواهم بجنگم اما اگر من بگویم راضی به حکمیت شدم ، او میگوید من هم راضی ام. اصلا روی حرف من حرفی ندارد.
القَولُ مِنّی فی جَمیعِ الاَشیاء قولُ آل محمد (ص)
مالک میگوید باید به معاویه حمله کنیم، ولی اگر بروید به مالک بگویید امیرالمومنین راضی به حکمیت شد،می گوید: "عَلی الرَاسِ وَ العَین " به روی سر و دیده. اگر حضرت راضی شده، من هم راضی هستم.
"و لا یَصلَحُ الرُجوعُ بعدَ الرِّضا"
مالک کسی است که اگر چیزی را ما به او تعهد دادیم، دیگر از او برنمیگردد.
"وَ لا التَّبدیلُ بَعدَ الاِقرار"، وقتی اقرار به حکمیت کردیم، دیگر دست از او نمیکشد.
شما آمدید پشت سر مالک حرف زدید ولی شما نمیدانید مالک کیست.
"و اَمّا الَّذی ذَکرتُم مِن تَرکِهِ اَمری وَ ما اَنا عَلیه"
بخدا قسم من هیچگاه سراغ ندارم مالک با من مخالفتی کرده باشد، و یا مالک خلاف حرف و عمل من کار انجام داده باشد.
وَ لا اَعرِفُهُ عَلی ذلِک وَ لَیتَ فیکُم مِثلَه اِثنان"
کاش میان شما دو مالک داشتم.
"بَل لَیتَ فیکُم مِثلَه واحِد."
کاش یک مالک دیگر داشتم.مالک پیدا نمی شود.
"مالِک وَ ما مالِک"
مالک تک، فرد و یگانه است.
اگر یک مالک دیگر داشتم بار شما بر من سبک میشد. بار بزرگی از دوش من برمیداشت.
"اِذاً لَخَفَّت مئونتکم عَلیَّ"
بار شما بر من سبک میشد.
✅️ بار از دوش امام برداشتن، مهم است. بار روی دوش امام نباشیم.
" رَجَوْتُ أَنْ یَسْتَقِیمَ لِی بَعْضُ أَوَدِکُمْ "
اگر مالک یکی مثل خودش راداشت ، من شما را اصلاح می کردم، تیر کج را صاف می کردم، ولی نبود.
✅️ همانطور که فرمود مادران ناتوان هستند از اینکه همانند علی بن ابی طالب بزایند، در مورد مالک هم همینطور است، مالک هم مرد یگانه ایست که بازگشت پذیر نیست.
در نهج البلاغه حضرت راجع به مالک چهار یا پنج جا صحبت دارد.
یکی در نامه ۱۳ که فرمود، من میان جنگ فرماندهی برای شما میفرستم و او مالک است و شروع کرد اوصاف مالک را گفتن.
دوم در نامه ۳۴ نهج البلاغه فرمود:
إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ
من او را به عنوان فرماندار مصر انتخاب کردم،
کَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً
دلسوز است
وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً
نسبت به دشمنان سختگیر است.
فَرَحِمَهُ اللَّهُ، فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ وَ لَاقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ،
او به شهادت رسید و من از دست او راضی هستم.
سومی نامه ۳۸ نهج البلاغه:
فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ،
ای مردم مصر، من کسی را به سمت شما فرستادم ،او عبدی است از عباد الله
لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ
در ایام جنگ خواب به چشمش نمیرود.
وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ
هیچ فرار و عقب نشینی ندارد
سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ،
بر دشمنان از آتش تند و تیز تر است.
وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ
و او مالک بن حارث است.
✅️ امام پای برنامه زندگی مالک اشتر را مهر تایید زد.
اینکه امام زمان شهادت بر خوب بودن کسی بدهد و بگوید که خیالش از مالک راحت است، این خیلی مقام والایی برای مالک است. مالک و ما مالک، چه کسی مالک را میشناسد.
ودر حکمت ۴۴۳ در مورد مالک، حضرت فرمود:
وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْیُ الْأَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ:
وقتی خبر شهادت مالک اشتر به امیرالمومنین رسید فرمود:
مَالِکٌ، وَ مَا مَالِکٌ! وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ جَبَلًا لَکَانَ فِنْداً،
مالک چه کسی بود، اگر کوه بود یگانه بود
وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً؛
اگر سنگ بود، بی مانند بود.
لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ، وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ
چنان بلند است که هیچ پرنده بلند پروازی به او نمیرسد.
🔺عظمت مالک اشتر و این ماجرا را در کتب فراوانی اعم از تاریخی و حدیثی ذکر کرده اند.
"لَمّا حَضَرَت اَباذَر الوَفات و هُوَ بِالرَّبَذَه"
ابوذر در ربذه تبعید بود و روزهای آخر عمر را به تنهایی در بیابان ربذه با همسر میگذراند.
"بَکَت زَوجه اُمّ ذَر"
همسر ابوذر شروع کرد به گریه.
ابوذر پرسید: چرا گریه میکنی، مشکلت چیست؟
گفت چرا گریه نکنم،
"ما لی لااَبکی وَ اَنتَ تَموتَ بِفلاتِِ مِن الاَرض وَ لَیسَ عِندی ثَوب یَسَعُک"
تو از دنیا میروی، و من تکه پارچه ای ندارم تا تو را کفن کنم. تو آرامی به من میگویی گریه نکن.
"وَ لا بُدَّ مِن القیام بِجَهازِک"
من که نمیتوانم جنازه تو را بر زمین بگذارم و بماند.
🔺مسلمان صحابی پیغمبر ولی آنقدر زندگی بر آنها سخت گرفت، انقدر خلیفه سوم بر او ظلم کرد، ابوذری که باید تشیع جنازه انچنانی میشد و به فرموده پیامبر ابوذری که بهشت مشتاق اوست، ابوذری که راستگوتر از او زیر آسمان وجود ندارد، این ابودر تنها در ربذه جان میدهد و تکه پارچه ای برای کفن ندارد. و همسرش گریه میکند.
و" قال اَبشِری و لا تَبکی"
ابوذر گفت، گریه ندارد، من از دنیا میروم، باید به من بشارت دهی.
همسرش گفت چرا؟
ابوذر گفت من از پیامبر شنیدم که فرمود:
"لایَموتُ بَینَ الاِمرَاَئین مُسلِمَین وَلدان اَو ثَلاث، فَیَصبِران وَ یَحتَسِبان فَیَرَیان النّارً اَبدا"
اگر کسی دو یا سه فرزند خود را از دست بدهد و در این مصیبت سخت، صبوری کند هیچ وقت آتش را نمی بیند، این آدم بهشتی است.
"وَ قَد ماتَ لَنا ثَلاثَةَ مِنَ الوَلَد"
همانا سه فرزند از بچه های ما از دنیا رفته اند و ما صبوری کرده ایم.
تو به من وعده بهشت بده، زیرا مرگ من خوشحالی است.
ابوذر به همسرش گف، پیغمبر به من فرمود
"لِنَفرِِ و اَنا فیهِم"،
زمانی جمعی دور هم نشسته بودیم. پیغمبر رو کرد به ما و فرمود، یکی از شما است که
" لَیَموتَنَّ اَحَدُکُم بِفَلاتِِ مِنَ الاَرض یَشهَدُه عِصابَةُ مِن المُومِنین"
یکی از شما هستند که در بیابانی دور دست از دنیا میرود و کسانی او را تشییع و تدفین و تکفین میکنند که آنها مومنین واقعی اند.
ابوذر به همسرش میگوید جمعی که میان آنها نشسته بودیم، همه در شهر از دنیا رفته اند و فقط من از آن جمع زنده ماندم که در بیابان از دنیا خواهم رفت.
این وعده پیغمبر است
" و ما کَذَبتُ وَ لا کُذِبت"
نه من دروغ میگویم و نه پیغمبر به من. دروغ گفت. این وعده حقی است.
" فَانظُری الطَّریق"
به این مسیرچشم بینداز و نگاه کن.
ام ذر گفت الان ایام حج گذشته و حاجیان رفته اند و در بیابان برهوت کسی نیست.
اباذر گفت مسیر را نگاه کن.
همسر اباذر از بالای بلندی نگاه کرد، و دید عدهای به همان سمت در حال حرکت هستند. به اباذر گفت راست گفتی.
تا اینکه آن جمعیت آمدند و گفتند
" یا اَمَتِ الله، ما لَکِ"
ای کنیز خدا، چرا پریشان هستی؟
گفت یک نفر از مسلمانان از دنیا میرود و کسی نیست که او را تجهیز کند، گفتند چه کسی است؟
گفت او ابوذر است.
"قالوا صاحِبی رَسول الله"
گفتند ابوذر معروف ، یار پیامبر،
"قُلتَ نَعَم" گفت بله
"فَفَداهُ بِآبائِهِم و اُمَّهاتِهِم"
گفتند پدر و مادر فدای ابوذر باد ما آمده ایم اینجا که در خدمت ابوذر باشیم.
" وَ اَسرَعوا اِلیه حَتّی دَخَلوا عَلیه"
در خیمه امدند و کنار ابوذر نشستند.
ابوذر شروع کرد به تعریف کردن:
من کسی هستم که پیغمبر وعده داد جمعی از مومنان برای تشییع من می آیند
" وَ لَو کانَ عِندی ثَوبُ یَسَعُنی کَفَناً لی اَو لِامرَاَتی لَم اُکَفِّنَ اِلاّ فی ثَوبِ لی اَو لَها"
اگر میبینید من یک کفن از شما میگیرم برای این است که من به اندازه کفنی از این دنیا مال ندارم، وگرنه از شما درخواست نمیکردم. از شما میخواهم به اندازه کفنی به من کمک کنید و بدن من را بپوشانید و در قبر بگذارید.
آمدید مرا غسل وکفن کنید، دفن کنید ولی قسم میدهم به شما،
" اِنّی اُنشِدُکُم الله اَن لا یُکَفّننی رَجُل مِنکُم کان اَمیراً، اَو عَریفاً اَو بَریداً اَو نَقیباً"
به خدا قسم اگر یکی از شما با حاکمان ظالم نسبتی داشته فرماندار، استاندار، پیک ، نگهبان، کمک کار،نامه رسان، بودید
اگر یکی از شما روزی را در دستگاه خلفا سپری کرده و کمک به ظالم کرده دست به جنازه من نزند. من یک عمر با خلفا مبارزه کردم و الان نمیخواهم یکی از شما ولو به اندازه رساندن نامه به دستگاه ظالم کمک کرده باشد .
جمعیت کم کم پراکنده شدند و فقط دو نفر باقی ماندند.
و آنها گفتند ما حاضریم تورا کفن کنیم، "اِلاّ فَتی مِن الاَنصار"
جوانمردی گفت:
"اَنا اُکَفِّنُکَ یا اَنفی رِدائی"
من دو تکه پارچه دارم که مادرم بافته و یقین دارم که صحیح و سالم و پاک است و من هیچ کمکی به ظلمه نکرده ام و مسئولیت غسل تورا به عهده میگیرم. ابوذر گفت از تو قبول کردم، تو مسئول غسل من باش. از دنیا رفت و این دو نفر، حُجربن عَدی و مالک اشتر بودند.
که او را غسل دادند و کفن کردند.
✅️ امیر المومنین از مالک اشتر راضی و پیغمبر ایمان او را تایید کرده است.
پیغمبر فرموده: مومنین ابوذر را غسل می دهند. جایگاه مالک اینست.
مالک در عمر خود لحظه ای از،ظلمه دفاع نکرد .هرچه بود دفاع از امیر المومنین بود و مقاومت در مقابل ظلمه بود.
ابوذر ، روحیه ظلم ستیزی داشت حتی حاضر نیست انصار ظلمه بعد از مرگ در تشییع او باشند ودست به جنازه او بزنند.
اللهم اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره