بسم الله الرحمن الرحیم شرح نامه ها ۱۴۰۲/۲/۲۴ - ۲۳ شوال
💢 نامه ۱۰💢 پاسخ به نامه معاویه
معاویه یک نامه توهین آمیز به امام نوشت که در آن جایگاه خاصی برای خود قائل بود. 🔺🔺ابتدا نامه معاویه به حضرت : أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکَ الْمَطْبُوعُ عَلَى قَلْبِکَ اما بعد، تو قلب خود را برای فهمیدن بسته ای الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِکَ دیده بصیرت تو بسته شده است، الشَّرُّ مِنْ شِیمَتِکَ خلق و خو رفتار تو از شر است . وَ الْعُتُوُّ مِنْ خَلِیقَتِکَ و سرکشی جزو اخلاق توست، فَشَمِّرْ لِلْحَرْبِ پس برای جنگ آماده باش. وَ اصْبِرْ لِلضَّرْبِ وبرای ضربات کاری من صبوری کن. فَوَ اللَّهِ لَیَرْجِعَنَّ الْأَمْرُ إِلَى مَا عَلِمْتَ بدان به خدا سوگندحکومت قطعاً به کسی میرسد که خود میدانی . (اشاره به خود میکند) وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ و عاقبت از آن پرهیزکاران است، هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَخْطَأَکَ مَا تَمَنَّى وَ هَوَى قَلْبُکَ فِیمَا هَوَى دریغا، تو را هوای نفس و زیاده خواهی و آرزوها بدینجا رسانده آنچه که دلت آن را تمنا کرد تو را به اشتباه انداخت؛ فَارْبَعْ عَلَى ظَلْعِکَ پایت را به اندازه گلیمت دراز کن، وَ قِسْ شِبْرَکَ بِفَتْرِکَ اندازه خود را نگهدار! تَعْلَمْ أَیْنَ حَالُکَ مِنْ حَالِ مَنْ یَزِنُ الْجِبَالَ حِلْمُهُ نسبت تعادل و نوازن من با کوهها انگونه است که بردباری من از کوه سنگینتر است . وَ یَفْصِلُ بَیْنَ أَهْلِ الشَّکِّ عِلْمُهُ و بواسطه علم من مشکلات اهل شک وجهل برطرف میشود وَ السَّلَامُ. سلام علیک هم نمی گوید یعنی برای تو شآنی قائل نیستم.
شاید نامه معاویه مفصل تر بوده باشد. چون حضرت در پاسخ به جریان عثمان هم اشاره می کند گر چه در نامه معاویه ظاهرا به این مورد اشاره نشده است.
پاسخ نامه حضرت که بخشی از آن در نهج البلاغه سید رضی نیاورده است فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَمَّا بَعْدُ یَا ابْنَ الصَّخْرِ یَا ابْنَ اللَّعِینِ یَزِنُ الْجِبَالَ فِیمَا زَعَمْتَ حِلْمُکَ اما بعد ای پسر لعین که به گمان خود بردباری ات را با کوهها می سنجی . وَ یَفْصِلُ بَیْنَ أَهْلِ الْجَهْلِ عِلْمُکَ وَ أَنْتَ الْجَاهِلُ الْقَلِیلُ الْفِقْهِ تو گمان کردی جاهل و نادان را تو علم می آموزی . الْمُتَفَاوِتُ الْعَقْلِ الشَّارِدُ عَنِ الدِّین درحالی که تو جاهل کم دانش، صاحب خردی متفاوت و منحرف از دین هستی .چیزی از دین نمیدانی. (حضرت جواب او را با صراحت میدهد.)
🔺🔺 و اما پاسخ امیرالمومنین از نامه ۱۰ : امام در جواب یاوه گویی معاویه ابتدا با جملاتی معنوی و اخلاقی او را انذار می دهد. که اگر غافل است هوشیار شود و دست از مسیر اشتباه بردارد.
🔶کیفَ انتَ صانعٌ اذا تَکَشَفَت عنک جَلابیبُ در آن لحظه ای که لباس دنیا از روی تو بیفتد و پرده کنار رود ،سرای آخرت تو آغاز شود،چه خواهی کرد!!
🔶ما انتَ فیه من الدنیا قد َتَبَهَجَت بِزنتِها در حالیکه دنیای تو زینت داده شده،[تَبهَجَت]دنیا با خوش گذرانی برای تو لذت آرایی کرده .
🔶و خَدَعَت بلَدَّتِها دنیا با همین لذتها تو را فریب داده.
🔶دَعَتَکَ فَاَجَبتَها دنیا تورا دعوت کرد [دعَتکَ]و تو آنرا اجابت کردی .
🔶وقادَتکَ فاَتبَعَتها ،و اَمَرَتکَ فاَطَعَتها تو پیرو دنیا بودی و او تو را رهبری میکرد.[قادَتکَ] وقتی امر میکند او را اطاعت می کنی،آنچنان غرق شدی که حساب و کتاب آخرت نکردی..
دنیا ابتدا دعوت میکند وقتی اجابت شد ،جلوه نمایی میکند که رهبری دنیا پذیرفته شود.پذیرفته که شد امر میکند تا اطاعت شود.
🔶انهُ یُوشَکُ اَن یَقِفَکَ واقفٌ بدان ،بزودی [یُوشَک]کسی تورا نگه میدارد [یَقِفَک]و آن مرگ و حسابرسی قیامت است ،این امر خیلی نزدیک است.
🔶عَلیٰ ما یُنجِیکَ منهُ مُنجٕ در آن لحظه هیچکس نمیتواند تورا نجات دهد.و هیچ سپری[مُنجِِ] برای عذاب آتش بعد از مرگ وجود ندارد. اعمال نجات دهنده است، که تو هیچ صلاحیتی نداری و کدام عمل خیر تو مینواند دست تو را بگیرد!!
🔶 فَاقْعَسَ عَن هذَاَ الاَمرِ با توجه به دنیا گرایی و رفاه طلبی تو ،برای اینکه آخرت خود را آباد کنی ،از امر حکومت عقب نشینی کن.[فاقعَس] چنان خیزی برداشتی که به حکومت برسی، خود را از آن عقب بکش.
🔶و خُذ اُهبَةَ الحِسابِ وسایل حساب و کتاب و رفتن خود را آماده کن.[اُهبَهَ] وسائلی که روز حساب بتوانی به آنها تمسک بجویی و وزنهٔ اعمال تو را سنگین کند.
🔶و شَمِّر لِما قَد نَزَلَ بِک دامن همت به کمر زن[شنَِر] و برای اتفاقات ناگواری که در آینده برای تو رخ خواهد داد.آماده باش باید پاسخگو باشی به جرم و جنایت خود.
🔶ولا تُمَکِنُ الغُواةَ مِن سَمعِک در این مسیر همنشین و همراهان بدی داری که تورا بیشتر تحریک و سرعت می بخشند. به سخنان گمراهان[غواه] اطراف خود گوش نکن. [یعنی عمرو عاص و مروان بن حکم]
🔶و اِلّا تَفعَل عِلمُکَ ما اَغفَلتَ مِن نفسِک اگر نصایح و انذار مرا اجرایی نکنی[الّا تفعَل] تورا از آن غفلتی که در آن فرو رفته ای آگاه خواهم کرد.
🔶فاِنُّکَ مُترَفُُ قد اَخذَ الشیطانُ منکَ مَاخَذَه انچه را که غافل شدی و باعث سرنگونی تو شده، خوشگذرانی [مترف]که تو را به طغیان می کشد. 《اِنَّ الاِنسانَ لَیَطغی اِن رَاهُ استَغنی》 لحظه ای که انسان احساس بی نیازی کند طغیان می کند. از شدت نعمت مست نعمت میشودد [مترفین]
🔶و بَلَغَ فیکَ اَمَلَه تو مترفی هستی که شیطان در مورد تو به آرزوی خود رسیده. نهایت گمراهی هر کس ، آرزوی شیطان است.
🔶وجریٰ منکَ مَجریَ الرُوحِ والدَّم با عملیاتی کردن آرزوهای شیطان، چنان در وجود تو شیطان جاری شده همانگونه که روح و خون در تمام پیکرهٔ وجود تو جاریست [جَری]،تمام پیکر تورا شیطان تسخیر کرده
اشاره به قسمتی از نامه معاویه میکند که گفته بود حکومت را خواهد گرفت.
🔶ومَتیٰ کُنتُم یا مُعاویه ساسَةَ الرَعِیَّه تو ادعای حکومت و خلافت داری شما خاندان را چه به حکومت و سیاستمداری.[ساسَهَ] بر مردم [رعیَّه]
🔶 و وُلاةَ الاَمرِ الاُمةِ چگونه خودرا شایسته ی حاکم و ولایت مداران می دانی که بر امت حکومت کنی.
🔶بِغیرِ قدَمٕ سابِقٕ ولا شرَفٕ باسِقٕ شما هیچ گذشته درخشان و سابقه ی پر فروغی ندارید . هیچ شرافت و بزرگی[باسِق] نداری که به آن افتخار کنی. نه از پدر ، نه از مادر ،و نه از طایفه که به آن فخر کنی.
🔶و نعوذُ بالله من لُزُومِ سَوابقِ الشِقاءِ بخدا پناه می بریم از ملازمت سوابق سوء و گرفتارشدن به شقاوتهای دیرینه. پناه می بریم بخدا از اخلاق زشتی که در نهان انسان مخفی و کم فروغ است.امادر موقعیت خاص و شرایط بحرانی مانند خاکستر زیر آتش دوباره گر می گیرد. و اخلاق رذیله سر برون می آورد.
🔶 و اُحَذِرُکَ اَن تَکونَ مُتَمادِیاً فی غِرَةِ الاُمنِیَّة، مختَلِفَ العَلانیَهِ و السَّریرَه تورا برحذر میدارم(یعنی حواس تو جمع باشد در وسط معرکه هستی.) از اینکه مداومت کنی[متمادیاً] در حرکت بسوی غفلتها که در اثر آرزوهای طولانی پیش آمده. تورا برحذر میدارم از غفلتی که در آرزوهای طولانی فرو روی که آثار آن فراموشی از مرگ و قیامت است.
🔶مختَلِفَ العَلانیَهِ و السَّریرَه دست از اختلاف ظاهر و باطن بردار منافق گونه است ظاهر و باطن تو باید یکی باشد.
حکمت۴۵ فرمود : لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی اگر با ضربه شمشیر بر بینی مومن بزنم دست از محبت من بر نمی دارد. وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی و اگر دنیا را بپای منافق بریزم از غضب و سخط بر من دست نمی کشد. وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِق. بر زبان مبارک پیامبر جاری شده، علی جان هیچگاه مومن بر تو خشم نمی گیرد و منافق محبت تو را نمی گیرد.
🔶و قد دَعَوتَ اِلیَ الحَربِ فَدَعِ الناسَ جانِباً واخرُج اِلیَّ معاویه مرا دعوت بجنگ کردی اگر مرد میدانی ،و راست میگویی مردم را کنار بگذار[دَع] و خود تنها بیا باهم بجنگیم
🔶واَعفِ الفَریقَینِ منَ القِتالِ لِیُعلَمَ اَیُنَا المِریَنُ علیَ قلبِهِ و المُغَطّیَ عَلی بصَرِه هر دو گروه از مردم را برای جنگ عفو و رها کن هر دو مقابل هم قرار بگیریم تا معلوم شود کدامیک از ما چشم بر حقیقت بسته[المُغَطی] و قلب چه کسی قفل شده و هدایت نمیشود. اگر من کشته شدم تو پیروز میدانی و اگر تو کشته شدی یک جامعه راحت میشود.
🔶فاَنا ابوالحسَن قاتلُ جَدِّک و خالِکَ واَخیکَ شدخَاً یومَ بَدرِِ مرا دعوت به جنگ میکنی ،بدان من همان ابوالحسن هستم ( وقتی حضرت هیبت و غضب خود را نشان میدهد خود را ابو حسن معرفی میکند) قاتل جد تو ،(عُتبَه بن ربیعه)برادر تو، (عُبیدِه)ودایی تو (عُتبه)در جنگ بدر هستم .
🔺سوابق معاویه: خَرَجَ مُعَاوِیَةُ مِنْ فَجٍّ قَالَ فَنَظَرَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِلَى أَبِی سُفْیَانَ وَ هُوَ رَاکِبٌ وَ مُعَاوِیَةُ وَ أَخُوهُ أَحَدُهُمَا قَائِدٌ وَ الْآخَرُ سَائِقٌ روزی ابوسفیان بر مرکبی سواره و معاویه جلوی مرکب و برادر او پشت مرکب راه میرفتند فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُمَّ روزی ابوسفیان الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ الرَّاکِب نظر پیامبر بر آنها افتاد فرمود : خدا لعنت کند سواره ، سابق و لاحق این مرکب را ، یعنی هر سه بر زبان مبارک پیامبر لعن شدند.
روایت دوم : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَا مُعَاوِیَةَ لِیَکْتُبَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَدَافَعَ بِأَمْرِهِ روزی پیامبر شخصی را فرستاد دنبال معاویه به حضور بیاید وَ اعْتَلَّ بِطَعَامِهِ او بخاطر طعام خوردن سرپیچی و معطل کرد و نیامد. فَقَالَ ص لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ فَبَقِیَ لَا یَشْبَعُ پیانبر او را نفرین کرد هیچگاه شکم تو سیر نشود. وَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا أَتْرُکُ الطَّعَامَ شِبَعاً وَ لَکِنْ إِعْیَاء دعای پیامبر بر او اصابت کرد و تا آخر عمر هر چه میخورد سیر نمیشد.
روایت سوم : أَنَّهُ ص قَالَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنْ جَهَنَّمَ پیامبر فرمود: معاویه در یک تابوتی در قعر جهنم قرار دارد یُنَادِی یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ فَیُقَالُ لَهُ آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِین ندا میزند خدا را یا حنان یا منان خدا خطاب میکند آیا الان وقت توبه و ندا کردن است تو از قبل عصیان کردی وجزو مفسدان بودی .
🔺مکالمه معاویه و عمرو عاص: قَالَ مُعَاوِیَةُ یَوْماً لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَیُّنَا أَدْهَى یک روز معاویه به عمرو عاص گفت: ای ابا عبد اللّه کدام ما زیرک تر هستیم؟ قَالَ عَمْرٌو أَنَا لِلْبَدِیهَةِ وَ أَنْتَ لِلرَّوِیَّةِ عمرو گفت: من مرد تصمیمات لحظه ای هستم و تو مرد اندیشه. قَالَ مُعَاوِیَةُ قَضَیْتَ لِی عَلَى نَفْسِکَ وَ أَنَا أَدْهَى مِنْکَ فِی الْبَدِیهَةِ معاویه گفت به نفع من قضاوت کردی و من فی البداهه هم از تو زیرکترم. قَالَ عَمْرٌو فَأَیْنَ کَانَ دَهَاؤُکَ یَوْمَ رَفَعْتُ الْمَصَاحِفَ عمرو گفت: این زیرکی تو روز بالا بردن قرآنها کجا بود؟ قَالَ بِهَا غَلَبْتَنِی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ فَلَا أَسْأَلُکَ عَنْ شَیْءٍ تَصْدُقُنِی فِیهِ معا ویه گفت: تو در آن ، بر من غلبه کردی و اکنون میخواهم از تو چیزی بپرسم و در جواب با من راست بگو. قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْکَذِبَ لَقَبِیحٌ فَاسْأَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ أَصْدُقْکَ گفت: بخدا دروغ زشت است هر چه خواهی بپرس که با تو راست گویم. فَقَالَ هَلْ غَشَشْتَنِی مُنْذُ نَصَحْتَنِی معاویه گفت: از روزی که با من همراه شدی به من دغلی کردی یا نه؟ قَالَ لَا گفت: نه. قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ غَشَشْتَنِی أَمَا إِنِّی لَا أَقُولُ فِی کُلِّ الْمَوَاطِنِ وَ لَکِنْ فِی مَوْطِنٍ وَاحِدٍ گفت بخدا سوگند به من دغل کرده ای، نمیگویم در همه میدانها ولی در یک میدان. قَالَ وَ أَیُّ مَوْطِنٍ گفت: کدام میدان؟ قَالَ یَوْمَ دَعَانِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لِلْمُبَارَزَةِ فَاسْتَشَرْتُکَ فَقُلْتُ مَا تَرَى یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ روزی که علی بن ابی طالب مرا به میدان خود طلبید با تو مشورت کردم و گفتم چه رأی میدهی؟ فَقُلْتَ کُفْوٌ کَرِیمٌ فَأَشَرْتَ عَلَیَّ بِمُبَارَزَتِهِ گفتی همآوردت کریم است و بمن نظر دادی که بمیدان او بروم وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَنْ هُوَ فَعَلِمْتُ أَنَّکَ غَشَشْتَنِی و تو او را بخوبی میشناختی و من دانستم که با من دغلی کردی. قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ دَعَاکَ رَجُلٌ إِلَى مُبَارَزَةٍ عَظِیمُ الشَّرَفِ جَلِیلُ الْخَطَرِ گفتی : امیر المؤمنین مردی عظیم الشرف و بلند مقام تو را بمبارزه دعوت کرده بود وَ کُنْتَ مِنْ مُبَارَزَتِهِ عَلَى إِحْدَى الحسنین و یکی از دو سرانجام خوش را داشتی إِمَّا أَنْ تَقْتُلَهُ فَتَکُونَ قَدْ قَتَلْتَ قِتَالَ الْأَقْرَانِ وَ تَزْدَادُ بِهِ شَرَفاً إِلَى شَرَفِکَ وَ تَخْلُو بِمُلْکِکَ یا او را میکشتی و پهلوانی میکردی و شرف بر شرفت میافزود و در سلطنت خود بیرقیب میشدی وَ إِمَّا أَنْ تَعْجَلَ إِلَى مُرَافَقَةِ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً و یا به همراهی شهیدان و صالحان که چه خوب رفیقانند میشتافتی. قَالَ مُعَاوِیَةُ هَذِهِ شَرٌّ مِنَ الْأُولَى وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنِّی لَوْ قَتَلْتُهُ دَخَلْتُ النَّارَ معاویه گفت این از اولی بدتر است بخدا میدانستم که اگر علی را بکشم بدوزخ میروم وَ لَوْ قَتَلَنِی دَخَلْتُ النَّارَ و اگر هم او مرا بکشد بدوزخ میروم. قَالَ لَهُ عَمْرٌو فَمَا حَمَلَکَ عَلَى قِتَالِهِ عمرو گفت: پس چه باعث بود که با او بجنگی؟ قَالَ الْمُلْکُ عَقِیمٌ وَ لَنْ یَسْمَعَهَا مِنِّی أَحَدٌ بَعْدَکَ. گفت ملک عقیم است و نباید این سخن را از من جز تو کسی بشنود.
🔶وذالِک السَّیفُ مَعِیَ روز بدر من بودم اقوام کافر تورا بر زمین زدم . از یاد تو که نرفته ،مرا امر به جنگ می کنی.در جنگ بدر بعلت ناتوانی و تو خالی بودن طایفه ی تو آنها را گرفتار و نابود کردم.
🔶 وبذالکَ القلبِ اَلقیٰ عَدوی با همان قلب و قدرت شجاعت که در بدر داشتم امروز هم به ملاقات دشمنان میروم
🔶مَا اِستَبدَلتَ دِیناَ ، ولَا اِستَحدَثتُ نبیّا نه دین خود عوض کردم و نه پیغمبر جدیدی انتخاب کردم
🔶واِنیٖ لَعَلَی المِنهاج بر همان مسیری که بودم ،هستم
🔶الذی تَرَکتُموهُ طائعین شما آنروز مقابل اسلام بودید امروز هم هستید. من مدافع اسلام بودم امروز هم هستم. همان اسلامی که امروز با اختیار از آن خارج شدید.
🔶و دَخَلتُم فیهِ مُکرَهین با بدعتها از دین خارج شدید در حالیکه داخل شدن شما از روی اجبار و ترس بود. در جریان فتح مکه از شدت ترس اسلام آوردید.
🔶و زَعَمتَ انَّکَ جِئتَ ثائِرَاً بعثمان معاویه آیا انتظار داری باور کنم که تو خونخواه [ثائراً]عثمان هستی ،
🔶ولقَد عَلِمتَ حَیثُ وَقَعَ دَمُ عثمان در حالیکه به یقین میدانی که خون عثمان در کجا ریخته شد ، و چه کسانی خون ریختند،
🔶فاَطلُبُهُ مِن هُناکَ اِن کُنتَ طالِبا تو خود یکی از عاملان قتل عثمان هستی اگر راستگویی و خونخواه عثمان، قاتلان را پیگیری کن ،برای احقاق حق از خود و مروان شروع کن.
دو پیشگویی برای معاویه دارد. هر دو در جریان جنگ صفین بوقوع پیوست ،قبل از صفین در این نامه اورا از خبر آگاه میکند.
🔶فکَاَنی قَد راَیتُکَ تَضِجُ مِنَ الحَربِ اِذا عَضَّتکَ تو را میبینم که ضجه و ناله میزنی در روزی که جنگ تورا گاز گرفته .[عَضّتک] زمانیکه شدت و سختی جنگ بالا کشیده و از پس جنگ بر نمی آیی و وضجه تو بلند شده است .
🔶ضَجیجَ الجِمالِ بِالاَثقالِ ناله ی تو مانند ضجه شتران بارکش [جِمال] که از سنگینی بار عظیم و طاقت فرسا در زیر بار ضجه میزنند.
این اتفاق در شب لیلة الهریر آخرین شب از جنگ صفین را تاریخ ثبت کرده.
پیشگویی دوم :
🔶 کَاَنی بجَماعتِکَ تَدعونیٖ الیٰ کتاب الله می بینم روزی را که تو و اطرافیان، مرا به کتاب خدا دعوت می کنید [ جریان قرآن به نی و حکمیت قرآن بین دو طرف ] (جَزَعَاً مِنَ الضَربِ المُتَتابِع، و القَضاءِ الواقِع ، و مَصارِعَ بعدَ مَصارِع)
🔶وهیَ کافرةٌ جاحِدَه این جماعت اطراف تو انسان کافر و انکار کننده ی [جاحد]اصل بیعت با من هستند.
🔶اَو مُبایِعَةٌ حائدَه یا گروهی که بیعت کردند اما قول و قرار خود زیر پا گذاشته بیعت را شکستند.
شجاعت امیرالمومنین:
در جریان صفین بُسر ابن اَرطاه و عمرو عاص با رجزهای تندی میخواستند با حضرت روبرو شوند ولی همین که حضرت با آنها روبرو میشد ومیخواست کار آنها را تمام کند عورت خودشان را آشکار میکردند تا حضرت حیا کند و از آنها بگذرد. قَالَ مُعَاوِیَةُ لِعَمْرٍو یَوْماً بَعْدَ اسْتِقْرَارِ خِلَافَتِهِ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَا أَرَاکَ إِلَّا وَ یَغْلِبُنِی الضَّحِکُ معاویه روزی بعداز استقرار خلافتش به عمرو عاص گفت: ای عبدالله تو را نمی بینم مگر اینکه خنده بر من غالب می شود. قَالَ بِمَا ذَا گفت: چرا؟ قَالَ أَذْکُرُ یَوْمَ حَمَلَ عَلَیْکَ أَبُو تُرَابٍ فِی صِفِّینَ فَأَزْرَیْتَ نَفْسَکَ فَرَقاً مِنْ شَبَا سِنَانِهِ وَ کَشَفْتَ سَوْأَتَکَ لَهُ گفت: چرا؟ گفت: روزی را به یاد می آورم که ابوتراب در صفین بر تو حمله کرد و برای رهایی از نوک نیزه او، خود را خوار کردی و عورتت را برای او نمایان ساختی. فَقَالَ عَمْرٌو أَنَا مِنْکَ أَشَدُّ ضَحِکاً پس عمرو عاص گفت: مرا بیش از تو خنده آید، إِنِّی لَأَذْکُرُ یَوْمَ دَعَاکَ إِلَى الْبِرَازِ فَانْتَفَخَ سَحْرُکَ من روزی را به یاد می آورم که تو را به هماوردی فراخواند، پس رگ های گردنت باد کرد وَ رَبَا لِسَانُکَ فِی فَمِکَ وَ غَصَصْتَ بِرِیقِکَ و زبانت در دهانت جانگرفت و آب دهانت در گلویت گیر کرد وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُکَ وَ بَدَا مِنْکَ مَا أَکْرَهُ و چهار ستونت لرزید و آنچه که نمی پسندم از تو نمایان شد. فَقَالَ مُعَاوِیَةُ بَعْدَ مَا جَرَى بَیْنَهُمَا، پس معاویه بعداز آنچه که میان آن دو گذشت، گفت: الْجُبْنُ وَ الْفِرَارُ مِنْ عَلِیٍّ لَا عَارَ عَلَى أَحَد در ترس و برای فرار از دست علی بر کسی ننگ و عاری نیست.
🔺ابن ابی الحدید در مورد این پیش گویی حضرت میگوید: إما أن یکون فراسة نبویة صادقة و هذا عظیم و إما أن یکون إخبارا عن غیب مفصل و هو أعظم و أعجب و على کلا الأمرین فهو غایة العجب اینجملات را پیامبر به حضرت آموخته یا از اخبار غیبی است که هر دو عجیب است.
🔺اما نظر امامیه در مورد علم امام خیلی بالاتر است: لْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ قَالَ سَأَلْتُ الْحُسَیْنَ ع فَقُلْتُ سَیِّدِی أَسْأَلُکَ عَنْ شَیْءٍ (اصبغ بن نباته می گوید: به امام حسین علیه السّلام گفتم: ای آقای من! من راجع به موضوعی از تو جویا می شوم که به آن یقین دارم و آن از اسرار خدا است و تو از آن آگاهی. أَنَا بِهِ مُوقِنٌ وَ إِنَّهُ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ أَنْتَ الْمَسْرُورُ إِلَیْهِ ذَلِکَ السِّرَّ که به آن یقین دارم و آن از اسرار خدا است و تو از آن آگاهی. فَقَالَ یَا أَصْبَغُ أَ تُرِیدُ أَنْ تَرَى مُخَاطَبَةَ رَسُولِ اللَّهِ- لِأَبِی دُونٍ یَوْمَ مَسْجِدِ قُبَا فرمود: ای اصبغ! هدف تو این است که از گفتگویی که پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در مسجد قبا با پدرم کرد آگاه شوی؟ قَالَ هَذَا الَّذِی أَرَدْتُ قَالَ قُمْ گفت: آری. فرمود: برخیز! فَإِذَا أَنَا وَ هُوَ بِالْکُوفَةِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا الْمَسْجِدُ گفت: آری. فرمود: برخیز! وقتی برخاستم ناگاه دیدم با آن حضرت در کوفه هستم و مسجد را مشاهده نمودم. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیَّ بَصَرِی فَتَبَسَّمَ فِی وَجْهِی امام حسین علیه السّلام پس از اینکه لبخندی به صورت من زد فرمود: ثُمَّ قَالَ یَا أَصْبَغُ إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ أُعْطِیَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ فرمود: ای اصبغ! خدا باد را در اختیار حضرت سلیمان پیغمبر قرار داد که صبحگاه به قدر یک ماه و شبانگاه هم به قدر یک ماه راه طی می کرد. وَ أَنَا قَدْ أُعْطِیتُ أَکْثَرَ مِمَّا أُعْطِیَ سُلَیْمَانُ به من بیشتر از آن چه به سلیمان داده شده بود عطا شد. فَقُلْتُ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ گفتم: یا ابن رسول اللّه! راست می گویی . فَقَالَ نَحْنُ الَّذِینَ عِنْدَنَا عِلْمُ الْکِتَابِ وَ بَیَانُ مَا فِیهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ مَا عِنْدَنَا امام حسین علیه السّلام فرمود: ماییم که علم و بیان قرآن نزد ما است، آنچه که نزد ما است نزد احدی از خلق نیست. لِأَنَّا أَهْلُ سِرِّ اللَّهِ فَتَبَسَّمَ فِی وَجْهِی ثُمَّ قَال چون ما اهل بیت شایستگی اسرار خدا را داریم. سپس به صورت من خندید و فرمود: نَحْنُ آلُ اللَّهِ وَ وَرَثَةُ رَسُولِهِ ما آل اللّه و وارث های رسول او هستیم. فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى ذَلِکَ گفتم: خدای را سپاس گزارم، قَالَ لِی ادْخُلْ فَدَخَلْتُ آنگاه به من فرمود: داخل مسجد شو! فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ ص مُحْتَبِئٌ فِی الْمِحْرَابِ بِرِدَائِهِ وقتی داخل شدم دیدم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ردای خود را جمع کرده و در میان محراب نشسته. فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَابِضٌ عَلَى تَلَابِیبِ الْأَعْسَرِ همچنین نگاه کردم و دیدم علی بن ابی طالب علیه السّلام دامن خلیفه اول را گرفته است. فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَعَضُّ عَلَى الْأَنَامِلِ وَ هُوَ یَقُولُ پیغمبر خدا انگشت عبرت به دندان گرفته و به خلیفه اول می فرماید: بِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفْتَنِی أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ عَلَیْکُمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَتِی تو و یارانت بد خلیفه ای بودید برای من. لعنت خدا و من بر شما باد...
اللهم نعوذ بک من شرور انفسنا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
علی جان!
یک حاجی در طواف داری به دهان/ یک حیدر در مصاف داری به دهان/ یک تیغ دو دم به دست داری آقا/ یک تیغ دو دم غلاف داری به دهان/
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح نامه ها
۱۴۰۲/۲/۲۴ - ۲۳ شوال
💢 نامه ۱۰💢
پاسخ به نامه معاویه
معاویه یک نامه توهین آمیز به امام نوشت که در آن جایگاه خاصی برای خود قائل بود.
🔺🔺ابتدا نامه معاویه به حضرت :
أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکَ الْمَطْبُوعُ عَلَى قَلْبِکَ
اما بعد، تو قلب خود را برای فهمیدن بسته ای
الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِکَ
دیده بصیرت تو بسته شده است،
الشَّرُّ مِنْ شِیمَتِکَ
خلق و خو رفتار تو از شر است .
وَ الْعُتُوُّ مِنْ خَلِیقَتِکَ
و سرکشی جزو اخلاق توست،
فَشَمِّرْ لِلْحَرْبِ
پس برای جنگ آماده باش.
وَ اصْبِرْ لِلضَّرْبِ
وبرای ضربات کاری من صبوری کن.
فَوَ اللَّهِ لَیَرْجِعَنَّ الْأَمْرُ إِلَى مَا عَلِمْتَ
بدان به خدا سوگندحکومت قطعاً به کسی میرسد که خود میدانی . (اشاره به خود میکند)
وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ
و عاقبت از آن پرهیزکاران است،
هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَخْطَأَکَ مَا تَمَنَّى وَ هَوَى قَلْبُکَ فِیمَا هَوَى
دریغا، تو را هوای نفس و زیاده خواهی و آرزوها بدینجا رسانده آنچه که دلت آن را تمنا کرد تو را به اشتباه انداخت؛
فَارْبَعْ عَلَى ظَلْعِکَ
پایت را به اندازه گلیمت دراز کن،
وَ قِسْ شِبْرَکَ بِفَتْرِکَ
اندازه خود را نگهدار!
تَعْلَمْ أَیْنَ حَالُکَ مِنْ حَالِ مَنْ یَزِنُ الْجِبَالَ حِلْمُهُ
نسبت تعادل و نوازن من با کوهها انگونه است که بردباری من از کوه سنگینتر است .
وَ یَفْصِلُ بَیْنَ أَهْلِ الشَّکِّ عِلْمُهُ
و بواسطه علم من مشکلات اهل شک وجهل برطرف میشود
وَ السَّلَامُ.
سلام علیک هم نمی گوید یعنی برای تو شآنی قائل نیستم.
شاید نامه معاویه مفصل تر بوده باشد. چون حضرت در پاسخ به جریان عثمان هم اشاره می کند گر چه در نامه معاویه ظاهرا به این مورد اشاره نشده است.
پاسخ نامه حضرت که بخشی از آن در نهج البلاغه سید رضی نیاورده است
فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَمَّا بَعْدُ یَا ابْنَ الصَّخْرِ یَا ابْنَ اللَّعِینِ یَزِنُ الْجِبَالَ فِیمَا زَعَمْتَ حِلْمُکَ
اما بعد ای پسر لعین که به گمان خود بردباری ات را با کوهها می سنجی .
وَ یَفْصِلُ بَیْنَ أَهْلِ الْجَهْلِ عِلْمُکَ وَ أَنْتَ الْجَاهِلُ الْقَلِیلُ الْفِقْهِ
تو گمان کردی جاهل و نادان را تو علم می آموزی .
الْمُتَفَاوِتُ الْعَقْلِ الشَّارِدُ عَنِ الدِّین
درحالی که تو جاهل کم دانش، صاحب خردی متفاوت و منحرف از دین هستی .چیزی از دین نمیدانی.
(حضرت جواب او را با صراحت میدهد.)
🔺🔺 و اما پاسخ امیرالمومنین از نامه ۱۰ : امام در جواب یاوه گویی معاویه ابتدا با جملاتی معنوی و اخلاقی او را انذار می دهد. که اگر غافل است هوشیار شود و دست از مسیر اشتباه بردارد.
🔶کیفَ انتَ صانعٌ اذا تَکَشَفَت عنک جَلابیبُ
در آن لحظه ای که لباس دنیا از روی تو بیفتد و پرده کنار رود ،سرای آخرت تو آغاز شود،چه خواهی کرد!!
🔶ما انتَ فیه من الدنیا قد َتَبَهَجَت بِزنتِها
در حالیکه دنیای تو زینت داده شده،[تَبهَجَت]دنیا با خوش گذرانی برای تو لذت آرایی کرده .
🔶و خَدَعَت بلَدَّتِها
دنیا با همین لذتها تو را فریب داده.
🔶دَعَتَکَ فَاَجَبتَها
دنیا تورا دعوت کرد [دعَتکَ]و تو آنرا اجابت کردی .
🔶وقادَتکَ فاَتبَعَتها ،و اَمَرَتکَ فاَطَعَتها
تو پیرو دنیا بودی و او تو را رهبری میکرد.[قادَتکَ] وقتی امر میکند او را اطاعت می کنی،آنچنان غرق شدی که حساب و کتاب آخرت نکردی..
دنیا ابتدا دعوت میکند وقتی اجابت شد ،جلوه نمایی میکند که رهبری دنیا پذیرفته شود.پذیرفته که شد امر میکند تا اطاعت شود.
🔶انهُ یُوشَکُ اَن یَقِفَکَ واقفٌ
بدان ،بزودی [یُوشَک]کسی تورا نگه میدارد [یَقِفَک]و آن مرگ و حسابرسی قیامت است ،این امر خیلی نزدیک است.
🔶عَلیٰ ما یُنجِیکَ منهُ مُنجٕ
در آن لحظه هیچکس نمیتواند تورا نجات دهد.و هیچ سپری[مُنجِِ] برای عذاب آتش بعد از مرگ وجود ندارد.
اعمال نجات دهنده است، که تو هیچ صلاحیتی نداری و کدام عمل خیر تو مینواند دست تو را بگیرد!!
🔶 فَاقْعَسَ عَن هذَاَ الاَمرِ
با توجه به دنیا گرایی و رفاه طلبی تو ،برای اینکه آخرت خود را آباد کنی ،از امر حکومت عقب نشینی کن.[فاقعَس] چنان خیزی برداشتی که به حکومت برسی، خود را از آن عقب بکش.
🔶و خُذ اُهبَةَ الحِسابِ
وسایل حساب و کتاب و رفتن خود را آماده کن.[اُهبَهَ]
وسائلی که روز حساب بتوانی به آنها تمسک بجویی و وزنهٔ اعمال تو را سنگین کند.
🔶و شَمِّر لِما قَد نَزَلَ بِک
دامن همت به کمر زن[شنَِر] و برای اتفاقات ناگواری که در آینده برای تو رخ خواهد داد.آماده باش
باید پاسخگو باشی به جرم و جنایت خود.
🔶ولا تُمَکِنُ الغُواةَ مِن سَمعِک
در این مسیر همنشین و همراهان بدی داری که تورا بیشتر تحریک و سرعت می بخشند. به سخنان گمراهان[غواه] اطراف خود گوش نکن.
[یعنی عمرو عاص و مروان بن حکم]
🔶و اِلّا تَفعَل عِلمُکَ ما اَغفَلتَ مِن نفسِک
اگر نصایح و انذار مرا اجرایی نکنی[الّا تفعَل] تورا از آن غفلتی که در آن فرو رفته ای آگاه خواهم کرد.
🔶فاِنُّکَ مُترَفُُ قد اَخذَ الشیطانُ منکَ مَاخَذَه
انچه را که غافل شدی و باعث سرنگونی تو شده، خوشگذرانی [مترف]که تو را به طغیان می کشد.
《اِنَّ الاِنسانَ لَیَطغی اِن رَاهُ استَغنی》
لحظه ای که انسان احساس بی نیازی کند طغیان می کند. از شدت نعمت مست نعمت میشودد [مترفین]
🔶و بَلَغَ فیکَ اَمَلَه
تو مترفی هستی که شیطان در مورد تو به آرزوی خود رسیده.
نهایت گمراهی هر کس ، آرزوی شیطان است.
🔶وجریٰ منکَ مَجریَ الرُوحِ والدَّم
با عملیاتی کردن آرزوهای شیطان، چنان در وجود تو شیطان جاری شده همانگونه که روح و خون در تمام پیکرهٔ وجود تو جاریست [جَری]،تمام پیکر تورا شیطان تسخیر کرده
اشاره به قسمتی از نامه معاویه میکند که گفته بود حکومت را خواهد گرفت.
🔶ومَتیٰ کُنتُم یا مُعاویه ساسَةَ الرَعِیَّه
تو ادعای حکومت و خلافت داری شما خاندان را چه به حکومت و سیاستمداری.[ساسَهَ] بر مردم [رعیَّه]
🔶 و وُلاةَ الاَمرِ الاُمةِ
چگونه خودرا شایسته ی حاکم و ولایت مداران می دانی که بر امت حکومت کنی.
🔶بِغیرِ قدَمٕ سابِقٕ ولا شرَفٕ باسِقٕ
شما هیچ گذشته درخشان و سابقه ی پر فروغی ندارید .
هیچ شرافت و بزرگی[باسِق] نداری که به آن افتخار کنی. نه از پدر ، نه از مادر ،و نه از طایفه که به آن فخر کنی.
🔶و نعوذُ بالله من لُزُومِ سَوابقِ الشِقاءِ
بخدا پناه می بریم از ملازمت سوابق سوء و گرفتارشدن به شقاوتهای دیرینه.
پناه می بریم بخدا از اخلاق زشتی که در نهان انسان مخفی و کم فروغ است.امادر موقعیت خاص و شرایط بحرانی مانند خاکستر زیر آتش دوباره گر می گیرد. و اخلاق رذیله سر برون می آورد.
🔶 و اُحَذِرُکَ اَن تَکونَ مُتَمادِیاً فی غِرَةِ الاُمنِیَّة، مختَلِفَ العَلانیَهِ و السَّریرَه
تورا برحذر میدارم(یعنی حواس تو جمع باشد در وسط معرکه هستی.) از اینکه مداومت کنی[متمادیاً] در حرکت بسوی غفلتها که در اثر آرزوهای طولانی پیش آمده.
تورا برحذر میدارم از غفلتی که در آرزوهای طولانی فرو روی که آثار آن فراموشی از مرگ و قیامت است.
🔶مختَلِفَ العَلانیَهِ و السَّریرَه
دست از اختلاف ظاهر و باطن بردار منافق گونه است ظاهر و باطن تو باید یکی باشد.
حکمت۴۵ فرمود : لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی
اگر با ضربه شمشیر بر بینی مومن بزنم دست از محبت من بر نمی دارد.
وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی
و اگر دنیا را بپای منافق بریزم از غضب و سخط بر من دست نمی کشد.
وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِق.
بر زبان مبارک پیامبر جاری شده، علی جان هیچگاه مومن بر تو خشم نمی گیرد و منافق محبت تو را نمی گیرد.
🔶و قد دَعَوتَ اِلیَ الحَربِ فَدَعِ الناسَ جانِباً واخرُج اِلیَّ
معاویه مرا دعوت بجنگ کردی اگر مرد میدانی ،و راست میگویی مردم را کنار بگذار[دَع] و خود تنها بیا باهم بجنگیم
🔶واَعفِ الفَریقَینِ منَ القِتالِ لِیُعلَمَ اَیُنَا المِریَنُ علیَ قلبِهِ و المُغَطّیَ عَلی بصَرِه
هر دو گروه از مردم را برای جنگ عفو و رها کن هر دو مقابل هم قرار بگیریم تا معلوم شود کدامیک از ما چشم بر حقیقت بسته[المُغَطی] و قلب چه کسی قفل شده و هدایت نمیشود.
اگر من کشته شدم تو پیروز میدانی و اگر تو کشته شدی یک جامعه راحت میشود.
🔶فاَنا ابوالحسَن قاتلُ جَدِّک و خالِکَ واَخیکَ شدخَاً یومَ بَدرِِ
مرا دعوت به جنگ میکنی ،بدان من همان ابوالحسن هستم
( وقتی حضرت هیبت و غضب خود را نشان میدهد خود را ابو حسن معرفی میکند) قاتل جد تو ،(عُتبَه بن ربیعه)برادر تو، (عُبیدِه)ودایی تو (عُتبه)در جنگ بدر هستم .
🔺سوابق معاویه:
خَرَجَ مُعَاوِیَةُ مِنْ فَجٍّ قَالَ فَنَظَرَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِلَى أَبِی سُفْیَانَ وَ هُوَ رَاکِبٌ وَ مُعَاوِیَةُ وَ أَخُوهُ أَحَدُهُمَا قَائِدٌ وَ الْآخَرُ سَائِقٌ
روزی ابوسفیان بر مرکبی سواره و معاویه
جلوی مرکب و برادر او پشت مرکب راه میرفتند
فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُمَّ روزی ابوسفیان الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ الرَّاکِب
نظر پیامبر بر آنها افتاد فرمود :
خدا لعنت کند سواره ، سابق و لاحق این مرکب را ، یعنی هر سه بر زبان مبارک پیامبر لعن شدند.
روایت دوم :
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَا مُعَاوِیَةَ لِیَکْتُبَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَدَافَعَ بِأَمْرِهِ
روزی پیامبر شخصی را فرستاد دنبال معاویه به حضور بیاید
وَ اعْتَلَّ بِطَعَامِهِ
او بخاطر طعام خوردن سرپیچی و معطل کرد و نیامد.
فَقَالَ ص لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ فَبَقِیَ لَا یَشْبَعُ
پیانبر او را نفرین کرد هیچگاه شکم تو سیر نشود.
وَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا أَتْرُکُ الطَّعَامَ شِبَعاً وَ لَکِنْ إِعْیَاء
دعای پیامبر بر او اصابت کرد و تا آخر عمر هر چه میخورد سیر نمیشد.
روایت سوم :
أَنَّهُ ص قَالَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنْ جَهَنَّمَ
پیامبر فرمود: معاویه در یک تابوتی در قعر جهنم قرار دارد
یُنَادِی یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ فَیُقَالُ لَهُ آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِین
ندا میزند خدا را یا حنان یا منان
خدا خطاب میکند آیا الان وقت توبه و ندا کردن است تو از قبل عصیان کردی وجزو مفسدان بودی .
🔺مکالمه معاویه و عمرو عاص:
قَالَ مُعَاوِیَةُ یَوْماً لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَیُّنَا أَدْهَى
یک روز معاویه به عمرو عاص گفت: ای ابا عبد اللّه کدام ما زیرک تر هستیم؟
قَالَ عَمْرٌو أَنَا لِلْبَدِیهَةِ وَ أَنْتَ لِلرَّوِیَّةِ
عمرو گفت: من مرد تصمیمات لحظه ای هستم و تو مرد اندیشه.
قَالَ مُعَاوِیَةُ قَضَیْتَ لِی عَلَى نَفْسِکَ وَ أَنَا أَدْهَى مِنْکَ فِی الْبَدِیهَةِ
معاویه گفت به نفع من قضاوت کردی و من فی البداهه هم از تو زیرکترم.
قَالَ عَمْرٌو فَأَیْنَ کَانَ دَهَاؤُکَ یَوْمَ رَفَعْتُ الْمَصَاحِفَ
عمرو گفت: این زیرکی تو روز بالا بردن قرآنها کجا بود؟
قَالَ بِهَا غَلَبْتَنِی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ فَلَا أَسْأَلُکَ عَنْ شَیْءٍ تَصْدُقُنِی فِیهِ
معا ویه گفت: تو در آن ، بر من غلبه کردی و اکنون میخواهم از تو چیزی بپرسم و در جواب با من راست بگو.
قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْکَذِبَ لَقَبِیحٌ فَاسْأَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ أَصْدُقْکَ
گفت: بخدا دروغ زشت است هر چه خواهی بپرس که با تو راست گویم.
فَقَالَ هَلْ غَشَشْتَنِی مُنْذُ نَصَحْتَنِی
معاویه گفت: از روزی که با من همراه شدی به من دغلی کردی یا نه؟
قَالَ لَا گفت: نه.
قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ غَشَشْتَنِی أَمَا إِنِّی لَا أَقُولُ فِی کُلِّ الْمَوَاطِنِ وَ لَکِنْ فِی مَوْطِنٍ وَاحِدٍ
گفت بخدا سوگند به من دغل کرده ای، نمیگویم در همه میدانها ولی در یک میدان.
قَالَ وَ أَیُّ مَوْطِنٍ
گفت: کدام میدان؟
قَالَ یَوْمَ دَعَانِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لِلْمُبَارَزَةِ فَاسْتَشَرْتُکَ فَقُلْتُ مَا تَرَى یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ
روزی که علی بن ابی طالب مرا به میدان خود طلبید با تو مشورت کردم و گفتم چه رأی میدهی؟
فَقُلْتَ کُفْوٌ کَرِیمٌ فَأَشَرْتَ عَلَیَّ بِمُبَارَزَتِهِ
گفتی همآوردت کریم است و بمن نظر دادی که بمیدان او بروم
وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَنْ هُوَ فَعَلِمْتُ أَنَّکَ غَشَشْتَنِی
و تو او را بخوبی میشناختی و من دانستم که با من دغلی کردی.
قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ دَعَاکَ رَجُلٌ إِلَى مُبَارَزَةٍ عَظِیمُ الشَّرَفِ جَلِیلُ الْخَطَرِ
گفتی : امیر المؤمنین مردی عظیم الشرف و بلند مقام تو را بمبارزه دعوت کرده بود
وَ کُنْتَ مِنْ مُبَارَزَتِهِ عَلَى إِحْدَى الحسنین
و یکی از دو سرانجام خوش را داشتی
إِمَّا أَنْ تَقْتُلَهُ فَتَکُونَ قَدْ قَتَلْتَ قِتَالَ الْأَقْرَانِ وَ تَزْدَادُ بِهِ شَرَفاً إِلَى شَرَفِکَ وَ تَخْلُو بِمُلْکِکَ
یا او را میکشتی و پهلوانی میکردی و شرف بر شرفت میافزود و در سلطنت خود بیرقیب میشدی
وَ إِمَّا أَنْ تَعْجَلَ إِلَى مُرَافَقَةِ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً
و یا به همراهی شهیدان و صالحان که چه خوب رفیقانند میشتافتی.
قَالَ مُعَاوِیَةُ هَذِهِ شَرٌّ مِنَ الْأُولَى وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنِّی لَوْ قَتَلْتُهُ دَخَلْتُ النَّارَ
معاویه گفت این از اولی بدتر است بخدا میدانستم که اگر علی را بکشم بدوزخ میروم
وَ لَوْ قَتَلَنِی دَخَلْتُ النَّارَ
و اگر هم او مرا بکشد بدوزخ میروم.
قَالَ لَهُ عَمْرٌو فَمَا حَمَلَکَ عَلَى قِتَالِهِ
عمرو گفت: پس چه باعث بود که با او بجنگی؟
قَالَ الْمُلْکُ عَقِیمٌ وَ لَنْ یَسْمَعَهَا مِنِّی أَحَدٌ بَعْدَکَ.
گفت ملک عقیم است و نباید این سخن را از من جز تو کسی بشنود.
🔶وذالِک السَّیفُ مَعِیَ
روز بدر من بودم اقوام کافر تورا بر زمین زدم .
از یاد تو که نرفته ،مرا امر به جنگ می کنی.در جنگ بدر بعلت ناتوانی و تو خالی بودن طایفه ی تو آنها را گرفتار و نابود کردم.
🔶 وبذالکَ القلبِ اَلقیٰ عَدوی
با همان قلب و قدرت شجاعت که در بدر داشتم امروز هم به ملاقات دشمنان میروم
🔶مَا اِستَبدَلتَ دِیناَ ، ولَا اِستَحدَثتُ نبیّا
نه دین خود عوض کردم و نه پیغمبر جدیدی انتخاب کردم
🔶واِنیٖ لَعَلَی المِنهاج
بر همان مسیری که بودم ،هستم
🔶الذی تَرَکتُموهُ طائعین
شما آنروز مقابل اسلام بودید امروز هم هستید.
من مدافع اسلام بودم امروز هم هستم.
همان اسلامی که امروز با اختیار از آن خارج شدید.
🔶و دَخَلتُم فیهِ مُکرَهین
با بدعتها از دین خارج شدید در حالیکه داخل شدن شما از روی اجبار و ترس بود.
در جریان فتح مکه از شدت ترس اسلام آوردید.
🔶و زَعَمتَ انَّکَ جِئتَ ثائِرَاً بعثمان
معاویه آیا انتظار داری باور کنم که تو خونخواه [ثائراً]عثمان هستی ،
🔶ولقَد عَلِمتَ حَیثُ وَقَعَ دَمُ عثمان
در حالیکه به یقین میدانی که خون عثمان در کجا ریخته شد ، و چه کسانی خون ریختند،
🔶فاَطلُبُهُ مِن هُناکَ اِن کُنتَ طالِبا
تو خود یکی از عاملان قتل عثمان هستی اگر راستگویی و خونخواه عثمان،
قاتلان را پیگیری کن ،برای احقاق حق از خود و مروان شروع کن.
دو پیشگویی برای معاویه دارد. هر دو در جریان جنگ صفین بوقوع پیوست ،قبل از صفین در این نامه اورا از خبر آگاه میکند.
🔶فکَاَنی قَد راَیتُکَ تَضِجُ مِنَ الحَربِ اِذا عَضَّتکَ
تو را میبینم که ضجه و ناله میزنی در روزی که جنگ تورا گاز گرفته .[عَضّتک]
زمانیکه شدت و سختی جنگ بالا کشیده و از پس جنگ بر نمی آیی و وضجه تو بلند شده است .
🔶ضَجیجَ الجِمالِ بِالاَثقالِ
ناله ی تو مانند ضجه شتران بارکش [جِمال] که از سنگینی بار عظیم و طاقت فرسا در زیر بار ضجه میزنند.
این اتفاق در شب لیلة الهریر آخرین شب از جنگ صفین را تاریخ ثبت کرده.
پیشگویی دوم :
🔶 کَاَنی بجَماعتِکَ تَدعونیٖ الیٰ کتاب الله
می بینم روزی را که تو و اطرافیان، مرا به کتاب خدا دعوت می کنید
[ جریان قرآن به نی و حکمیت قرآن بین دو طرف ]
(جَزَعَاً مِنَ الضَربِ المُتَتابِع، و القَضاءِ الواقِع ، و مَصارِعَ بعدَ مَصارِع)
🔶وهیَ کافرةٌ جاحِدَه
این جماعت اطراف تو انسان کافر و انکار کننده ی [جاحد]اصل بیعت با من هستند.
🔶اَو مُبایِعَةٌ حائدَه
یا گروهی که بیعت کردند اما قول و قرار خود زیر پا گذاشته بیعت را شکستند.
شجاعت امیرالمومنین:
در جریان صفین بُسر ابن اَرطاه و عمرو عاص با رجزهای تندی میخواستند با حضرت روبرو شوند ولی همین که حضرت با آنها روبرو میشد ومیخواست کار آنها را تمام کند عورت خودشان را آشکار میکردند تا حضرت حیا کند و از آنها بگذرد.
قَالَ مُعَاوِیَةُ لِعَمْرٍو یَوْماً بَعْدَ اسْتِقْرَارِ خِلَافَتِهِ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَا أَرَاکَ إِلَّا وَ یَغْلِبُنِی الضَّحِکُ
معاویه روزی بعداز استقرار خلافتش به عمرو عاص گفت: ای عبدالله تو را نمی بینم مگر اینکه خنده بر من غالب می شود.
قَالَ بِمَا ذَا گفت: چرا؟
قَالَ أَذْکُرُ یَوْمَ حَمَلَ عَلَیْکَ أَبُو تُرَابٍ فِی صِفِّینَ فَأَزْرَیْتَ نَفْسَکَ فَرَقاً مِنْ شَبَا سِنَانِهِ وَ کَشَفْتَ سَوْأَتَکَ لَهُ
گفت: چرا؟ گفت: روزی را به یاد می آورم که ابوتراب در صفین بر تو حمله کرد و برای رهایی از نوک نیزه او، خود را خوار کردی و عورتت را برای او نمایان ساختی.
فَقَالَ عَمْرٌو أَنَا مِنْکَ أَشَدُّ ضَحِکاً
پس عمرو عاص گفت: مرا بیش از تو خنده آید،
إِنِّی لَأَذْکُرُ یَوْمَ دَعَاکَ إِلَى الْبِرَازِ فَانْتَفَخَ سَحْرُکَ
من روزی را به یاد می آورم که تو را به هماوردی فراخواند، پس رگ های گردنت باد کرد
وَ رَبَا لِسَانُکَ فِی فَمِکَ وَ غَصَصْتَ بِرِیقِکَ
و زبانت در دهانت جانگرفت و آب دهانت در گلویت گیر کرد
وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُکَ وَ بَدَا مِنْکَ مَا أَکْرَهُ
و چهار ستونت لرزید و آنچه که نمی پسندم از تو نمایان شد.
فَقَالَ مُعَاوِیَةُ بَعْدَ مَا جَرَى بَیْنَهُمَا،
پس معاویه بعداز آنچه که میان آن دو گذشت، گفت:
الْجُبْنُ وَ الْفِرَارُ مِنْ عَلِیٍّ لَا عَارَ عَلَى أَحَد
در ترس و برای فرار از دست علی بر کسی ننگ و عاری نیست.
🔺ابن ابی الحدید در مورد این پیش گویی حضرت میگوید:
إما أن یکون فراسة نبویة صادقة و هذا عظیم و إما أن یکون إخبارا عن غیب مفصل و هو أعظم و أعجب و على کلا الأمرین فهو غایة العجب
اینجملات را پیامبر به حضرت آموخته یا از اخبار غیبی است که هر دو عجیب است.
🔺اما نظر امامیه در مورد علم امام خیلی بالاتر است:
لْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ قَالَ سَأَلْتُ الْحُسَیْنَ ع فَقُلْتُ سَیِّدِی أَسْأَلُکَ عَنْ شَیْءٍ
(اصبغ بن نباته می گوید: به امام حسین علیه السّلام گفتم: ای آقای من! من راجع به موضوعی از تو جویا می شوم
که به آن یقین دارم و آن از اسرار خدا است و تو از آن آگاهی.
أَنَا بِهِ مُوقِنٌ وَ إِنَّهُ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ أَنْتَ الْمَسْرُورُ إِلَیْهِ ذَلِکَ السِّرَّ
که به آن یقین دارم و آن از اسرار خدا است و تو از آن آگاهی.
فَقَالَ یَا أَصْبَغُ أَ تُرِیدُ أَنْ تَرَى مُخَاطَبَةَ رَسُولِ اللَّهِ- لِأَبِی دُونٍ یَوْمَ مَسْجِدِ قُبَا
فرمود: ای اصبغ! هدف تو این است که از گفتگویی که پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در مسجد قبا با پدرم کرد آگاه شوی؟
قَالَ هَذَا الَّذِی أَرَدْتُ قَالَ قُمْ
گفت: آری. فرمود: برخیز!
فَإِذَا أَنَا وَ هُوَ بِالْکُوفَةِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا الْمَسْجِدُ
گفت: آری. فرمود: برخیز! وقتی برخاستم ناگاه دیدم با آن حضرت در کوفه هستم و مسجد را مشاهده نمودم.
مِنْ قَبْلِ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیَّ بَصَرِی فَتَبَسَّمَ فِی وَجْهِی
امام حسین علیه السّلام پس از اینکه لبخندی به صورت من زد فرمود:
ثُمَّ قَالَ یَا أَصْبَغُ إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ أُعْطِیَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ
فرمود: ای اصبغ! خدا باد را در اختیار حضرت سلیمان پیغمبر قرار داد که صبحگاه به قدر یک ماه و شبانگاه هم به قدر یک ماه راه طی می کرد.
وَ أَنَا قَدْ أُعْطِیتُ أَکْثَرَ مِمَّا أُعْطِیَ سُلَیْمَانُ
به من بیشتر از آن چه به سلیمان داده شده بود عطا شد.
فَقُلْتُ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
گفتم: یا ابن رسول اللّه! راست می گویی .
فَقَالَ نَحْنُ الَّذِینَ عِنْدَنَا عِلْمُ الْکِتَابِ وَ بَیَانُ مَا فِیهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ مَا عِنْدَنَا
امام حسین علیه السّلام فرمود: ماییم که علم و بیان قرآن نزد ما است، آنچه که نزد ما است نزد احدی از خلق نیست.
لِأَنَّا أَهْلُ سِرِّ اللَّهِ فَتَبَسَّمَ فِی وَجْهِی ثُمَّ قَال
چون ما اهل بیت شایستگی اسرار خدا را داریم. سپس به صورت من خندید و فرمود:
نَحْنُ آلُ اللَّهِ وَ وَرَثَةُ رَسُولِهِ
ما آل اللّه و وارث های رسول او هستیم.
فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى ذَلِکَ
گفتم: خدای را سپاس گزارم،
قَالَ لِی ادْخُلْ فَدَخَلْتُ
آنگاه به من فرمود: داخل مسجد شو!
فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ ص مُحْتَبِئٌ فِی الْمِحْرَابِ بِرِدَائِهِ
وقتی داخل شدم دیدم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ردای خود را جمع کرده و در میان محراب نشسته.
فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَابِضٌ عَلَى تَلَابِیبِ الْأَعْسَرِ
همچنین نگاه کردم و دیدم علی بن ابی طالب علیه السّلام دامن خلیفه اول را گرفته است.
فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَعَضُّ عَلَى الْأَنَامِلِ وَ هُوَ یَقُولُ
پیغمبر خدا انگشت عبرت به دندان گرفته و به خلیفه اول می فرماید:
بِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفْتَنِی أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ عَلَیْکُمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَتِی
تو و یارانت بد خلیفه ای بودید برای من. لعنت خدا و من بر شما باد...
اللهم نعوذ بک من شرور انفسنا