: بسم الله الرحمن الرحیم شرح نامه ها ۱۴۰۲/۲/۲۱ - ۲۰شوال
💢 نامه ۸ 💢
🔶و من کتاب له (علیه السلام) إلى جریر بن عبد الله البجلی لَمّا أرسله إلى معاویة: حضرت ابتدا که خواست نامه ای برای معاویه بفرستد جریر این مسئولیت را پذیرفت و گفت: اِبْعَثْنِی إِلَى مُعَاوِیَةَ فَإِنَّهُ لَمْ یَزَلْ لِی مُسْتَنْصِحاً وَ وُدّا... من پیشینه دوستی با معاویه دارم نامه را از من می پذیرد.
مالک اشتر با این انتخاب که نماینده حضرت باشد برای بردن نامه مخالف بود و میگفت: لَا تَبْعَثْهُ وَ دَعْهُ وَ لَا تُصَدِّقْهُ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ وَ نِیَّتَهُ نِیَّتَهُم جریر قابل اعتماد نیست وخواسته ها و نیت او همانند نیت اهل شام است .
حضرت نظر مالک را نپذیرفت و او را به سمت معاویه فرستاد. وقتی جریر به شام رسید معاویه از پاسخ دادن به نامه جریر امتناع میکرد و آن را به تاخیر می انداخت. حضرت خطبه 43 را فرمود: ْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً وَ الرَّأْیُ عِنْدِی مَعَ الْأَنَاة. برای جریر وقت معین کردم ، منتظر میمانیم اگر در موعد مقرر نیامد یا عصیان کرده و یا فریب معاویه خورده و منحرف شده.
إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ رَأْیاً قَالَ هَاتِهِ سرانجام معاویه تصمیم گرفت به جریرگفت: قَالَ اُکْتُبْ إِلَى صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ الشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَةً من به دو شرط حکومت علی را میپذیرم: ۱. مصر و شام را به من بدهد. فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ بَیْعَةً فِی عُنُقِی ۲. .من بعد از علی با هیچ کسی بیعتی ندارم. خود خلیفه باشم.
🔺🔺حضرت در پاسخ معاویه نوشت: فَکَتَبَ عَلِیٌّ إِلَى جَرِیرٍ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَةُ أَلَّا یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ وَ أَنْ یَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ معاویه میخواهد تو را معطل کند تا به هدفش برسد. وَ إِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَةَ عَلَى الشَّامِ و مغیره بن شعبه در مدینه این پیشنهاد را به من داده بود که شام را به معاویه واگذار کنم وَ أَنَا بِالْمَدِینَةِ فَأَبَیْتُ ذَلِکَ عَلَیْهِ تا او با من صلح کند وَ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً . ولی خدا نکند(آن روز نیاید) که من گمراهی را به عنوان یاور خودم انتخاب کنم.
و نامه ۸ خطاب به معاویه : 🔶أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَاحْمِلْ مُعَاوِیَةَ عَلَى الْفَصْلِ جریر؛ هر گاه نامه من بدست تو رسید به معاویه بگو، هیچ سازشی با تو نیست ، با او اتمام حجت کن .[علیَ الفصل]
🔶وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ او را به گرفتن یک تصمیم جدی امر کن، تا کار متناسب با تصمیم او بگیریم.
🔶ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَةٍ _ او را بین دو راه مخیر کن. یا او را اخراج از وطن [مُجلیه] می کنیم جنگی که شام را از دست او خارج میکند.
🔶أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَةٍ _ یا صلحی که [سلم] با برکناری او[مُخزیه] و حتی محاکمه او همراه باشد؛ در صلح هم باید پای قانون بایستدو پاسخگوی اعمال خود باشد تا بررسی شود.
🔶فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَیْه چنانچه اگر معاویه خواهان جنگ بود نامه را به سوی او پرتاب کن. (اعلام جنگ کن)،
✅در گذشته اگر دو قبیله پیمان نامه صلح داشتند، بعد از اتمام، نامه صلح را به قبیله دیگر پرتاب می کردند.بمنزله کار از کار گذشت و صلح تمام شد.و اعلان جنگ است.
🔶وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَیْعَتَهُ، و اگر معاویه بنای صلح داشت از او بیعت بگیرو برگرد . 🔶 وَ السَّلَام.
معاویه پس از نامه حضرت اعلام جنگ کرد و منبر رفت و گفت :أ ایُّهَا النَّاسُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی خَلِیفَةُ عُمَرَ وَ خَلِیفَةُ عُثْمَانَ وَ قَدْ قُتِلَ عُثْمَانُ مَظْلُوماً ای مردم می دانید که من خلیفه عمر و عثمان هستم و می دانید که عثمان مظلوم کشته شد. وَ أَنَا وَلِیُّهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِطَلَبِ دَمِهِ. و من پسر عمو و خونخواه او، و سزاوارترین فرد به انتقام او هستم.
🔺تحلیل : این که معاویه خلیفه عمر و عثمان بود درست است .ولی اولا عثمان مظلومانه کشته نشد . و ثانیا او به هیچ وجه ولیّ دم عثمان نبود. عثمان خانواده و فرزند داشت آنها ولی دم بودند، نه معاویه. فَمَا ذَا رَأْیُکُمْ؟ فَقَالُوا نَحْنُ طَالِبُونَ بِدَمِهِ. معاویه خطاب به مردم شام گفت : نظر شما چیست؟ گفتند: ما نیز خواستار انتقام خون او هستیم. فَدَعَا عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ عَلَى أَنْ یُطْعِمَهُ مِصْرَ پس عمرو عاص را فرا خواند که اگر کمک کردی و جنگ را پیروز شدیم ، مصر از آن تو باشد. فَکَانَ عَمْرٌو یَأْمُرُ بِالْحَمْلِ وَ الْحَطِّ مِرَاراً عمروعاص بارها عهده دار ولایت مناطق حمل و حطّ شده بود. فَقَالَ لَهُ غُلَامُهُ وَرْدَانُ تَفَکَّرْ غلام عاص «وردان» به وی گفت: بیاندیش و تفکر کن، إِنَّ الْآخِرَةَ مَعَ عَلِیٍّ ع وَ الدُّنْیَا مَعَ مُعَاوِیَةَ چرا که آخرت با علی و دنیا با معاویه است. فَقَالَ عَمْرٌو لَا قَاتَلَ اللَّهُ وَرْدَاناً وَ فِطْنَتَهُ أَبْدَى عمرو گفت: خدا «وردان» و چاره گری های او را مرگ دهد، لَعَمْرِی مَا فِی الصَّدْرِ وَرْدَان به جان خودم که «وردان» با این زیرکی آنچه در ضمیر من خلجان داشت ، به زبان آورد. سرانجام دنیا را گرفت و عاقبت را رها کرد.
✅ سرانجام جریر:
جریر پس از چند ماه به کوفه بازگشت ولی مردم کوفه نسبت به او بدبین بودند و او را نفوذی معاویه میدانستند، او نیز ناراحت شد و به منطقه قرقیسیا رفت. اجْتَمَعَ جَرِیرٌ وَ الْأَشْتَرُ عِنْدَ عَلِیٍّ ع فَقَالَ الْأَشْتَرُ أَ لَیْسَ قَدْ نَهَیْتُکَیَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ جریر و مالک اشتر نزد علی علیه السلام آمدند. اشتر گفت: ای امیرمؤمنان! أَنْ تَبْعَثَ جَرِیراً وَ أَخْبَرْتُکَ بِعَدَاوَتِهِ وَ غِشِّهِ آیا من از روز اول با فرستادن او مخالفت نکردم ،و از دشمنی و بدخواهی او آگاه نکرده بودم؟ وَ أَقْبَلَ الْأَشْتَرُ یَشْتِمُهُ وَ یَقُولُ یَا أَخَا بَجِیلَةَ إِنَّ عُثْمَانَ اشْتَرَى مِنْکَ دِینَکَ بِهَمَدَانَ سپس اشتر جریر را مخاطب قرار داد و با درشتی به او گفت: ای مرد بجلی، عثمان دینت را (در برابر حکومت) بر همدان از تو خرید. وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَهْلِ أَنْ تَمْشِیَ فَوْقَ الْأَرْضِ حَیّاً إِنَّمَا أَتَیْتَهُمْ لِتَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً بِمَسِیرِکَ إِلَیْهِمْ و به خدا سوگند تو شایسته زنده ماندن نیستی. تو نزد آنان رفتی تا راه پیوستن خود را به ایشان هموار کنی و نزدشان به چیزی برسی. ثُمَّ رَجَعْتَ إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِمْ تُهَدِّدُنَا بِهِمْ وَ أَنْت سپس از پیش آنان نزد ما آمدی که ما را از صلابت ایشان بترسانی. وَ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ لَا أَرَى سَعْیَکَ إِلَّا لَهُمْ به خدا سوگند که تو خود از آنانی، و من معتقدم به سود آنان دست و پا میزنی وَ لَئِنْ أَطَاعَنِی فِیکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَیَحْبِسَنَّکَ وَ أَشْبَاهَکَ فِی مَحْبِسٍ لَا تَخْرُجُونَ مِنْهُ اگر امیر مؤمنان علیه السلام نظر مرا در حق تو می پذیرفت، تو و امثال تو را به زندانی می افکند که از آن بیرون نیایید، حَتَّى تَسْتَبِینَ مِنْ هَذِهِ الْأُمُورِ وَ یُهْلِکَ اللَّهُ الظَّالِمِینَ تا این مسائل روشن شود و خدا ستمگران را هلاک کند. قَالَ :فَلَمَّا سَمِعَ جَرِیرٌ ذَلِکَ لَحِقَ بِقِرْقِیسَا وَ لَحِقَ بِهِ أُنَاسٌ مِنْ قَیْسٍ راوی میگوید: وقتی جریر این سخنان را شنید ناراحت شد و به قرقیسیا رفت و جمعی از قوم قیس به او پیوستند. وَ لَمْ یَشْهَدْ صِفِّینَ مِنْ قَیْسٍ غَیْرُ تِسْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا از قبیله قیس فقط نوزده نفر در صفّین حاضر بودند. وَ لَکِنَّ أَحْمَسَ شَهِدَهَا مِنْهُمْ سَبْعُمِائَةِ رَجُل ولی از احمس قبیله دیگر هفتصد مرد در صفّین حاضر بودند.
✅ میرزا مهدی صادقی: فقط ۱۹ نفر بر علیه حضرت رفتند چون از شدت و حدت مالک اشتر میترسیدند. اقول: با توجه به قول، ۱۹ نفر به کمک امام رفتند نه کمک معاویه . (طبق تاریخ از قبیله بجلیه هم دشمن سپاه حضرت بودند هم معاویه)
اللهم نعوذ بک من شرور انفسنا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
علی جان!
یک حاجی در طواف داری به دهان/ یک حیدر در مصاف داری به دهان/ یک تیغ دو دم به دست داری آقا/ یک تیغ دو دم غلاف داری به دهان/
:
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح نامه ها
۱۴۰۲/۲/۲۱ - ۲۰شوال
💢 نامه ۸ 💢
🔶و من کتاب له (علیه السلام) إلى جریر بن عبد الله البجلی لَمّا أرسله إلى معاویة:
حضرت ابتدا که خواست نامه ای برای معاویه بفرستد جریر این مسئولیت را پذیرفت و گفت:
اِبْعَثْنِی إِلَى مُعَاوِیَةَ فَإِنَّهُ لَمْ یَزَلْ لِی مُسْتَنْصِحاً وَ وُدّا...
من پیشینه دوستی با معاویه دارم نامه را از من می پذیرد.
مالک اشتر با این انتخاب که نماینده حضرت باشد برای بردن نامه مخالف بود و میگفت:
لَا تَبْعَثْهُ وَ دَعْهُ وَ لَا تُصَدِّقْهُ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ وَ نِیَّتَهُ نِیَّتَهُم
جریر قابل اعتماد نیست وخواسته ها و نیت او همانند نیت اهل شام است .
حضرت نظر مالک را نپذیرفت و او را به سمت معاویه فرستاد.
وقتی جریر به شام رسید معاویه از پاسخ دادن به نامه جریر امتناع میکرد و آن را به تاخیر می انداخت.
حضرت خطبه 43 را فرمود: ْ
قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً وَ الرَّأْیُ عِنْدِی مَعَ الْأَنَاة.
برای جریر وقت معین کردم ، منتظر میمانیم اگر در موعد مقرر نیامد یا عصیان کرده و یا فریب معاویه خورده و منحرف شده.
إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ رَأْیاً قَالَ هَاتِهِ
سرانجام معاویه تصمیم گرفت به جریرگفت:
قَالَ اُکْتُبْ إِلَى صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ الشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَةً
من به دو شرط حکومت علی را میپذیرم:
۱. مصر و شام را به من بدهد.
فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ بَیْعَةً فِی عُنُقِی
۲. .من بعد از علی با هیچ کسی بیعتی ندارم. خود خلیفه باشم.
🔺🔺حضرت در پاسخ معاویه نوشت:
فَکَتَبَ عَلِیٌّ إِلَى جَرِیرٍ
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَةُ أَلَّا یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ وَ أَنْ یَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ
معاویه میخواهد تو را معطل کند تا به هدفش برسد.
وَ إِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَةَ عَلَى الشَّامِ
و مغیره بن شعبه در مدینه این پیشنهاد را به من داده بود که شام را به معاویه واگذار کنم
وَ أَنَا بِالْمَدِینَةِ فَأَبَیْتُ ذَلِکَ عَلَیْهِ
تا او با من صلح کند
وَ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً .
ولی خدا نکند(آن روز نیاید) که من گمراهی را به عنوان یاور خودم انتخاب کنم.
و نامه ۸ خطاب به معاویه :
🔶أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَاحْمِلْ مُعَاوِیَةَ عَلَى الْفَصْلِ
جریر؛ هر گاه نامه من بدست تو رسید به معاویه بگو، هیچ سازشی با تو نیست ، با او اتمام حجت کن .[علیَ الفصل]
🔶وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ
او را به گرفتن یک تصمیم جدی امر کن،
تا کار متناسب با تصمیم او بگیریم.
🔶ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَةٍ
_ او را بین دو راه مخیر کن.
یا او را اخراج از وطن [مُجلیه] می کنیم جنگی که شام را از دست او خارج میکند.
🔶أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَةٍ
_ یا صلحی که [سلم] با برکناری او[مُخزیه] و حتی محاکمه او همراه باشد؛ در صلح هم باید پای قانون بایستدو پاسخگوی اعمال خود باشد تا بررسی شود.
🔶فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَیْه
چنانچه اگر معاویه خواهان جنگ بود
نامه را به سوی او پرتاب کن. (اعلام جنگ کن)،
✅در گذشته اگر دو قبیله پیمان نامه صلح داشتند، بعد از اتمام، نامه صلح را به قبیله دیگر پرتاب می کردند.بمنزله کار از کار گذشت و صلح تمام شد.و اعلان جنگ است.
🔶وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَیْعَتَهُ،
و اگر معاویه بنای صلح داشت از او بیعت بگیرو برگرد
.
🔶 وَ السَّلَام.
معاویه پس از نامه حضرت اعلام جنگ کرد و منبر رفت و گفت :أ
ایُّهَا النَّاسُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی خَلِیفَةُ عُمَرَ وَ خَلِیفَةُ عُثْمَانَ وَ قَدْ قُتِلَ عُثْمَانُ مَظْلُوماً
ای مردم می دانید که من خلیفه عمر و عثمان هستم و می دانید که عثمان مظلوم کشته شد.
وَ أَنَا وَلِیُّهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِطَلَبِ دَمِهِ.
و من پسر عمو و خونخواه او، و سزاوارترین فرد به انتقام او هستم.
🔺تحلیل :
این که معاویه خلیفه عمر و عثمان بود درست است .ولی
اولا عثمان مظلومانه کشته نشد .
و ثانیا او به هیچ وجه ولیّ دم عثمان نبود. عثمان خانواده و فرزند داشت آنها ولی دم بودند، نه معاویه.
فَمَا ذَا رَأْیُکُمْ؟ فَقَالُوا نَحْنُ طَالِبُونَ بِدَمِهِ.
معاویه خطاب به مردم شام گفت :
نظر شما چیست؟ گفتند: ما نیز خواستار انتقام خون او هستیم.
فَدَعَا عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ عَلَى أَنْ یُطْعِمَهُ مِصْرَ
پس عمرو عاص را فرا خواند که اگر کمک کردی و جنگ را پیروز شدیم ، مصر از آن تو باشد.
فَکَانَ عَمْرٌو یَأْمُرُ بِالْحَمْلِ وَ الْحَطِّ مِرَاراً
عمروعاص بارها عهده دار ولایت مناطق حمل و حطّ شده بود.
فَقَالَ لَهُ غُلَامُهُ وَرْدَانُ تَفَکَّرْ
غلام عاص «وردان» به وی گفت: بیاندیش و تفکر کن،
إِنَّ الْآخِرَةَ مَعَ عَلِیٍّ ع وَ الدُّنْیَا مَعَ مُعَاوِیَةَ
چرا که آخرت با علی و دنیا با معاویه است.
فَقَالَ عَمْرٌو لَا قَاتَلَ اللَّهُ وَرْدَاناً وَ فِطْنَتَهُ أَبْدَى
عمرو گفت: خدا «وردان» و چاره گری های او را مرگ دهد،
لَعَمْرِی مَا فِی الصَّدْرِ وَرْدَان
به جان خودم که «وردان» با این زیرکی آنچه در ضمیر من خلجان داشت ، به زبان آورد.
سرانجام دنیا را گرفت و عاقبت را رها کرد.
✅ سرانجام جریر:
جریر پس از چند ماه به کوفه بازگشت ولی مردم کوفه نسبت به او بدبین بودند و او را نفوذی معاویه میدانستند، او نیز ناراحت شد و به منطقه قرقیسیا رفت.
اجْتَمَعَ جَرِیرٌ وَ الْأَشْتَرُ عِنْدَ عَلِیٍّ ع فَقَالَ الْأَشْتَرُ أَ لَیْسَ قَدْ نَهَیْتُکَیَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ
جریر و مالک اشتر نزد علی علیه السلام آمدند. اشتر گفت: ای امیرمؤمنان!
أَنْ تَبْعَثَ جَرِیراً وَ أَخْبَرْتُکَ بِعَدَاوَتِهِ وَ غِشِّهِ
آیا من از روز اول با فرستادن او مخالفت نکردم ،و از دشمنی و بدخواهی او آگاه نکرده بودم؟
وَ أَقْبَلَ الْأَشْتَرُ یَشْتِمُهُ وَ یَقُولُ یَا أَخَا بَجِیلَةَ إِنَّ عُثْمَانَ اشْتَرَى مِنْکَ دِینَکَ بِهَمَدَانَ
سپس اشتر جریر را مخاطب قرار داد و با درشتی به او گفت: ای مرد بجلی، عثمان دینت را (در برابر حکومت) بر همدان از تو خرید.
وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَهْلِ أَنْ تَمْشِیَ فَوْقَ الْأَرْضِ حَیّاً إِنَّمَا أَتَیْتَهُمْ لِتَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً بِمَسِیرِکَ إِلَیْهِمْ
و به خدا سوگند تو شایسته زنده ماندن نیستی. تو نزد آنان رفتی تا راه پیوستن خود را به ایشان هموار کنی و نزدشان به چیزی برسی.
ثُمَّ رَجَعْتَ إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِمْ تُهَدِّدُنَا بِهِمْ وَ أَنْت
سپس از پیش آنان نزد ما آمدی که ما را از صلابت ایشان بترسانی.
وَ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ لَا أَرَى سَعْیَکَ إِلَّا لَهُمْ
به خدا سوگند که تو خود از آنانی، و من معتقدم به سود آنان دست و پا میزنی
وَ لَئِنْ أَطَاعَنِی فِیکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَیَحْبِسَنَّکَ وَ أَشْبَاهَکَ فِی مَحْبِسٍ لَا تَخْرُجُونَ مِنْهُ
اگر امیر مؤمنان علیه السلام نظر مرا در حق تو می پذیرفت، تو و امثال تو را به زندانی می افکند که از آن بیرون نیایید،
حَتَّى تَسْتَبِینَ مِنْ هَذِهِ الْأُمُورِ وَ یُهْلِکَ اللَّهُ الظَّالِمِینَ
تا این مسائل روشن شود و خدا ستمگران را هلاک کند.
قَالَ :فَلَمَّا سَمِعَ جَرِیرٌ ذَلِکَ لَحِقَ بِقِرْقِیسَا وَ لَحِقَ بِهِ أُنَاسٌ مِنْ قَیْسٍ
راوی میگوید: وقتی جریر این سخنان را شنید ناراحت شد و به قرقیسیا رفت و جمعی از قوم قیس به او پیوستند.
وَ لَمْ یَشْهَدْ صِفِّینَ مِنْ قَیْسٍ غَیْرُ تِسْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا
از قبیله قیس فقط نوزده نفر در صفّین حاضر بودند.
وَ لَکِنَّ أَحْمَسَ شَهِدَهَا مِنْهُمْ سَبْعُمِائَةِ رَجُل
ولی از احمس قبیله دیگر هفتصد مرد در صفّین حاضر بودند.
✅ میرزا مهدی صادقی:
فقط ۱۹ نفر بر علیه حضرت رفتند چون از شدت و حدت مالک اشتر میترسیدند.
اقول: با توجه به قول، ۱۹ نفر به کمک امام رفتند نه کمک معاویه .
(طبق تاریخ از قبیله بجلیه هم دشمن سپاه حضرت بودند هم معاویه)
اللهم نعوذ بک من شرور انفسنا