🔷واللهِ ما اَنکَروا علیَّ مُنکراً ، ولا جعلوا بینی و بینَهم نَصَفا در شناسایی طلحه و زبیر حضرت می فرمایند: بخدا سوگند آنها نه منکری در کارهای من سراغ دارند که برابر آن بایستند. هر ایرادی از من داشتند همه واهی بود و نتوانستند یک منکرواقعی نسبت به من پیدا کنند و یا خلاف شرعی از من سرزده باشد. این دو نسبت به من [بین من و خودشان]انصاف را رعایت نکردند راه انصاف را نرفتند.
🔷و اِنَهم لَیَطلُبونَ حقاً هم تَرَکوهُ و دَمَاً هم سَفَکوهُ آن دو، (طلحه و زبیر)حقی را که خودشان ترک کردند را ازمن می طلبند و انتقام خونی را طالبند که خود ریخته اند. یعنی خونخواه کسی شدند که دستشان به خون او آلوده است.
در صورتی که شما بودید عثمان را رها کرده و از او دفاع نکردید. مردم را بر علیه اوشوراندید.(عایشه میگفت که بروید این پیرمرد یهودی را بکشید) حال این سه نفر که خود شریک جرم هستن خونخواه عثمان شدند فرمود :شما چه حقی دارید که در مقام قضاوت نشسته اید و بر علیه من حکم صادر میکنید که علی قاتل عثمان است و نباید خلیفه شود خودتان متهم ردیف اول هستید.
🔷فاِن کنتُ شریکَهم فیهِ فاِنَّ لهم نَصیبَهم منه به فرض محال منِ علی شریک در ماجرا بودم و در ریختن خون عثمان شریک بودم . شما چکاره اید؟ ورثه اوهستید؟ حاکم جامعه اید؟ به فرض من شریک باشم پس آنها نیز از آن سهمی دارند.
🔷واِن کانوا وُلُوهُ دُونِی فمَا الطَلِبَةُ الا قِبَلَهم اگر این دو خودشان به تنهایی متولی[وُلوُه] این قتل باشند هرمطالبه ای هست باید از آن دو نفر صورت بگیرد وآنهاحق طلبکاری ندارند. فرمود شما پیراهن عثمان عَلَم کردید و در این قصه پیراهن نسبت ناروا به من زدید و انصاف را در مورد من رعایت نکردید،
همه شما میدانید من با قتل عثمان مخالف بودم تا آنجایی که حسنین را برای محافظت وی فرستادم و آنقدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گناهکار شوم. و شما بودید که مردم را تشویق می کردید، حال چه شده که بعد از قتل عثمان ماجرا عوض شد و شما سه نفر(طلحه و زبیر و عایشه)خونخواه عثمان شدید.
🔷و اِنَّ اوَّلَ عدلهم للحکم علی انفسِهِم اول عدالت اینست که انها بر علیه خود حکم صادرکنند. اگر واقعا قاضی عادلی هستید حکم اعدام خودتان را صادر کنید بعد برای بقیه . اولین مرتبه عدالت داشتن، اینست که ابتدا برعلیه خود حکم صادرشود. در جمیع مسائل اخلاقی این یکی از اصول است، روزانه هزاران نفر را قضاوت می کنیم.
اگر این جمله سرلوحه کار ما بشود اول خود را قضاوت کن، اول به حساب خود رسیدگی کن قبل از اینکه به حساب رسیدگی کنند. اول عدالت را درمورد خود اجرا کن بعد برای بقیه، هرکسی کار خطایی کرد. اگر راهی برای توجیه پیدا میکنی توجیه کن تذکر بده امر به معروف و نهی از منکر کن ولی تا جایی که از چشمت نیفتد و بر او سوء ظن پیدا نکنی. او یا شرایطش بد بوده یا حواسش نبوده یا از دستش در رفته.
🔷واِنَّ معیَ لَبصیرتی ، ما لَبَّستُ ولا لُبِسَ علیَّ همانا آگاهی با من همراه است نه حق رااز خودپوشیده داشته ام نه بر من پوشیده بود. نه من امر را بر کسی مشتبه کردم نه کسی میتواند مرا فریب دهد. از ابتدا بصیرت همراه من بوده. طلحه و زبیر ! من نمیخواهم از پیراهن قتل عثمان برای خود حکومت دست و پا کنم
🔷و اِنَها لَلفِئَةُ الباغیَةُ فیهَا الحَماءُ والحُمَّةُ والشبهةُ المُغدِقَه آی مردم،همانا شما هم بدانید این گروهی که راه افتادند (جریان جمل) اینها یک گروه طغیانگرند. به این جمله رسول اکرم اشاره دارد : که وقتی در جمع همسرانشان فرمودند در یک روزی بسیار نزدیک یکی از همسران من در گروه باغین و ستمکار است. منطقه حُوءَب در نزدیکی بصره در حالیکه سگان حُوءَب پارس میکنند. همه همسران گفتند ما که نیستیم. تا در جریان جمل وقتی عایشه سوار بر جمل به این منطقه حُوءَب رسبد صدای سگها بلند شد عایشه بیاد آورد ، گفت اینجا کجاست؟ گفتند حُوءَب! با خود فکر کرد نکند من همان زن هستم که پیغمبر فرمود. طلحه و زبیر شاهدانی پول داده ، آوردند و قسم دروغ و شهادت دروغ دادند که اینجا حُوءَب نیست. عایشه راضی شد حال که اشتباه شده برویم ادامه کار جمل را انجام دهیم.
حضرت فرمود این گروهی که به پا خواستند انها را می شناسم، پیغمبر به من خبر داده است. میدانم در این گروه سه خصلت یا سه شخصیت وجود دارد. [حَماء]لجنی که ته حوض یا استخر پدیدار میشود. معنای خویشاوندی هم دارد. منظور زبیر پسر عم پیغمبر بود. [حُمَّة]کسی که کینه ای بد به دل دارد و معنای همسرهم دارد. در این ماجرا همسر پیامبر. [شبهه المُغدِقه] پرده ی آویزان که باعث نرسیدن نور خورشید به داخل خانه میشود یا هرچیزی که باعث تاریکی و شبهه کورکننده باشد. این گروه فئهٔ باغیه سه صفت را دارند.
عده ای از انها شبهه کورکننده مطرح میکنند که نکند علی یک نقشی بازی کرده تا عثمان بمیرد و خودش زودتر به خلافت برسد. نکند همسر پیغمبر راست میگوید. فرمود باطن آلوده ، به علاوه کینه های عمیق، به علاوه شبهه این سه مورد دست به دست هم میدهد و فئه باغیه را تشکیل میدهد. قِوام فتنه هم به شبهه است.
🔷واِنَ الاَمرَ لَواضِحٌ و قد راحَ الباطِلُ عن نِصابِهِ فرمود با همه این پرده پوشی ها زحمتی که کشیدند شاید بتوانند تعدادی از مردم رافریب دهند ولی جریان حق کجا و جریان باطل کجا!! به لطف الهی ریشه باطل را کندیم.
🔷وانقَطَعَ لِسانُهُ عن شَغَبِهِ و قطع شد شر پراکنی و فتنه انگیزی.. این فتنه را ریشه کن کردیم و زبان فتنه را بریدیم.
🔷وایمُ اللهِ لَاُفَرِطَنَّ لَهم حَوضاً اَنَا ماتِحُهُ قسم به خدا من خودم برای انها چاهی حفر می کُنم که فقط خودم بتوانم آب آنرا بکِشم [ماتِحه]و خالی کنم. (مانند ضرب المثل ؛ یک آشی بپزم که یک وجب روغن روی ان باشد)
🔷لا یَصدُرونَ عنه بِرِیّٕ انها هیچ وقت نمیتوانند بازگردند[لا یَصدُر] تا از این چشمه آبی بنوشند
🔷ولا یَعُبُونَ بعدَهُ فی حَسیٕ یَعُبُّون یک جرعه خوردن. حَسیٍ جایی که آب جمع شود . انها بعد از این نمی توانند در آبشخور دیگری هم آب بخورند. یا فرمود من درسی به اینها بدهم که از این چاه آبی،برایشان گرم نشود. من درسی به انها میدهم که جرات بازگشت به فتنه را نداشته باشند.
🔷فاَقبَلتُم الیَّ اِقبالَ العُوذِ المَطافیل علیٰ اَولادِها ای مردم بیادتان هست که روز بیعت با چه حدّت و شدّتی نزد من آمدید، شما روی آوردید به من مانند مادرانی که تازه بچه زاییده اند و به طرف بچه های خود می شتابند [عود مطافیل]
🔷تقولون : البیعة ، البیعة شعار می دادید : ما میخواهیم بیعت کنیم ما میخواهیم بیعت کنیم
🔷قَبَضتُ کفیٰ فَبَسَطتُمُوها ، و نازَعَتکم یَدیِ فَجَذَبتُموها دستم را جمع کردم، دست مشت کردم و گفتم اول، باید اتمام حجت کنم. دست مرا باز کردید[بَسَطتموها] تا با من بیعت کنید. من دستم را کنار کشیدم[نازعتُکم]شما مرا به سوی خودتان کشیدید.از یادتان که نرفته؟؟ بیعت من و شما اینگونه بود حال با یک فتنه و اوضاع دگرگون امدید که چندنفر را با خود بر علیه من همراه کنید. این نوع حکومت، فقط به ضرر شما تمام میشود.
🔷اللهم اِنَهما قَطَعانیٖ و ظَلَمانی . نَکَثا بیعَتی خدایا تو میدانی که ما با آنها خویشاوند بودیم آنان باید با من صله رحم میکردند قطع رحم کردند وقتی به حکومت رسیدم باید خوشحال میشدند که حق به حقدار رسیده ولی طلحه و زبیر تا دیدند عدالت به من رسیده چه ظلمهایی که بر من و اولادم داشتند و پیوند مرا گسستند.[قَطَعانی] هنوز بیعتم با مردم تمام نشده، جنگ جمل راه انداختند. در مدینه دست دادند و پیمان بستند ولی در کوفه عهدرا شکستند.[نَکَثا]
🔷و اَلَبا الناسَ علَیَّ وفَاحلل ما عَقَدا مردم را بر علیه من شورانیدند، خدایا اگر قرار است بیعتی بین خودشان و اطرافیان داشته باشند این بیعت را بشکن تا پا نگیرد.کاری کن بیعت و قدرتشان شکل نگیرد. خدایا آنچه را بستند تو بگشا[فاحلُل]
🔷ولا تُحکِم لَهما ما اَبرَما خدایا محکم نکن برای انها آنچه را که می خواهند ببافند. آنچه را محکم رشته اند[اَبرَم]پایدار مفرما
🔷واَرِهِمَا المَساءَةَ فیما اَمَلّا و عَمِلا و آرزویی که برای آن تلاش میکنند بر باد بده. نشان بده به انها زشتی حکومتی را که میخواهند به آن برسند.خدایا انها هیچوقت به آرزویشان نرسند.
🔷ولقدِ اسْتَثنَبتُهُما قبلَ القِتال خدایا تو میدانی که من انها راطلب کردم تا بازگردند قبل از اینکه جنگی واقع شود. خدایا تو شاهد باش. من پیش از جنگ.از آنها خواستم که بازگردند.
🔷وَاسْتَأنَیتُ بهِما اَمامَ الوِقاع خدایا من گفتم قبل از برقرار شدن جنگ صبر کنید مشورت کنید، ولی انها برنگشتند و تا هنگام شروع و آغاز جنگ انتظارشان را می کشیدم که برگردند.
🔷فَغَمِطاَ النِعمَةَ ، و رَدَّ العافیة خدایا؛ نعمتی را که به ایشان دادی کوچک شمردند[غَمِط] و به آن پشت پا زدند و بر سینه عافیت دست رد گذاشتند. چه نعمتی بالاتر از اینکه در حکومت علی خدمت کنند و نفس بکشند.
این دو نفر و امثال آنهاحکومت علی که سرشار از نعمت بود را ندیدند و خواستند خود به نوایی برسند و عافیت دین را رد کردند. حضرت میفرماید دو.چیزخیلی مهم است. ۱- کفران نعمت. ۲- پشت پا زدن به عافیت نعمت حکومت دینی این است که هرچه بخواهید از فرهنگ و عافیت و اقتصاد و... همه در ذیل حکومت دینی و الهی مطالبه کنید. مردم دنبال حکومت هستند پس چه بهتر که بجای حکومت کفار حکومت الهی باشد چون هم مومن هم کافر از این نعمت بهره مند میشوند. حکومت الهی به عافیت ختم میشود.
الحمدلله رب العالمین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
علی جان!
یک حاجی در طواف داری به دهان/ یک حیدر در مصاف داری به دهان/ یک تیغ دو دم به دست داری آقا/ یک تیغ دو دم غلاف داری به دهان/
بسم الله الرحمن الرحیم
💢 خطبه ۱۳۷ 💢
🔷واللهِ ما اَنکَروا علیَّ مُنکراً ، ولا جعلوا بینی و بینَهم نَصَفا
در شناسایی طلحه و زبیر حضرت می فرمایند: بخدا سوگند آنها نه منکری در کارهای من سراغ دارند که برابر آن بایستند. هر ایرادی از من داشتند همه واهی بود و نتوانستند یک منکرواقعی نسبت به من پیدا کنند و یا خلاف شرعی از من سرزده باشد.
این دو نسبت به من [بین من و خودشان]انصاف را رعایت نکردند راه انصاف را نرفتند.
🔷و اِنَهم لَیَطلُبونَ حقاً هم تَرَکوهُ و دَمَاً هم سَفَکوهُ
آن دو، (طلحه و زبیر)حقی را که خودشان ترک کردند را ازمن می طلبند و انتقام خونی را طالبند که خود ریخته اند. یعنی خونخواه کسی شدند که دستشان به خون او آلوده است.
در صورتی که شما بودید عثمان را رها کرده و از او دفاع نکردید. مردم را بر علیه اوشوراندید.(عایشه میگفت که بروید این پیرمرد یهودی را بکشید) حال این سه نفر که خود شریک جرم هستن خونخواه عثمان شدند
فرمود :شما چه حقی دارید که در مقام قضاوت نشسته اید و بر علیه من حکم صادر میکنید که علی قاتل عثمان است و نباید خلیفه شود خودتان متهم ردیف اول هستید.
🔷فاِن کنتُ شریکَهم فیهِ فاِنَّ لهم نَصیبَهم منه
به فرض محال منِ علی شریک در ماجرا بودم و در ریختن خون عثمان شریک بودم .
شما چکاره اید؟ ورثه اوهستید؟
حاکم جامعه اید؟
به فرض من شریک باشم پس آنها نیز از آن سهمی دارند.
🔷واِن کانوا وُلُوهُ دُونِی فمَا الطَلِبَةُ الا قِبَلَهم
اگر این دو خودشان به تنهایی متولی[وُلوُه] این قتل باشند هرمطالبه ای هست باید از آن دو نفر صورت بگیرد وآنهاحق طلبکاری ندارند.
فرمود شما پیراهن عثمان عَلَم کردید و در این قصه پیراهن نسبت ناروا به من زدید و انصاف را در مورد من رعایت نکردید،
همه شما میدانید من با قتل عثمان مخالف بودم تا آنجایی که حسنین را برای محافظت وی فرستادم و آنقدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گناهکار شوم. و شما بودید که مردم را تشویق می کردید، حال چه شده که بعد از قتل عثمان ماجرا عوض شد و شما سه نفر(طلحه و زبیر و عایشه)خونخواه عثمان شدید.
🔷و اِنَّ اوَّلَ عدلهم للحکم علی انفسِهِم
اول عدالت اینست که انها بر علیه خود حکم صادرکنند. اگر واقعا قاضی عادلی هستید حکم اعدام خودتان را صادر کنید بعد برای بقیه .
اولین مرتبه عدالت داشتن، اینست که ابتدا برعلیه خود حکم صادرشود. در جمیع مسائل اخلاقی این یکی از اصول است، روزانه هزاران نفر را قضاوت می کنیم.
اگر این جمله سرلوحه کار ما بشود اول خود را قضاوت کن، اول به حساب خود رسیدگی کن قبل از اینکه به حساب رسیدگی کنند.
اول عدالت را درمورد خود اجرا کن بعد برای بقیه، هرکسی کار خطایی کرد. اگر راهی برای توجیه پیدا میکنی توجیه کن تذکر بده امر به معروف و نهی از منکر کن ولی تا جایی که از چشمت نیفتد و بر او سوء ظن پیدا نکنی. او یا شرایطش بد بوده یا حواسش نبوده یا از دستش در رفته.
🔷واِنَّ معیَ لَبصیرتی ، ما لَبَّستُ ولا لُبِسَ علیَّ
همانا آگاهی با من همراه است نه حق رااز خودپوشیده داشته ام نه بر من پوشیده بود. نه من امر را بر کسی مشتبه کردم نه کسی میتواند مرا فریب دهد. از ابتدا بصیرت همراه من بوده.
طلحه و زبیر ! من نمیخواهم از پیراهن قتل عثمان برای خود حکومت دست و پا کنم
🔷و اِنَها لَلفِئَةُ الباغیَةُ فیهَا الحَماءُ والحُمَّةُ والشبهةُ المُغدِقَه
آی مردم،همانا شما هم بدانید این گروهی که راه افتادند (جریان جمل) اینها یک گروه طغیانگرند. به این جمله رسول اکرم اشاره دارد : که وقتی در جمع همسرانشان فرمودند در یک روزی بسیار نزدیک یکی از همسران من در گروه باغین و ستمکار است. منطقه حُوءَب در نزدیکی بصره در حالیکه سگان حُوءَب پارس میکنند. همه همسران گفتند ما که نیستیم.
تا در جریان جمل وقتی عایشه سوار بر جمل به این منطقه حُوءَب رسبد صدای سگها بلند شد عایشه بیاد آورد ، گفت اینجا کجاست؟
گفتند حُوءَب!
با خود فکر کرد نکند من همان زن هستم که پیغمبر فرمود.
طلحه و زبیر شاهدانی پول داده ، آوردند و قسم دروغ و شهادت دروغ دادند که اینجا حُوءَب نیست.
عایشه راضی شد حال که اشتباه شده برویم ادامه کار جمل را انجام دهیم.
حضرت فرمود این گروهی که به پا خواستند انها را می شناسم، پیغمبر به من خبر داده است. میدانم در این گروه سه خصلت یا سه شخصیت وجود دارد.
[حَماء]لجنی که ته حوض یا استخر پدیدار میشود. معنای خویشاوندی هم دارد. منظور زبیر پسر عم پیغمبر بود.
[حُمَّة]کسی که کینه ای بد به دل دارد و معنای همسرهم دارد. در این ماجرا همسر پیامبر.
[شبهه المُغدِقه] پرده ی آویزان که باعث نرسیدن نور خورشید به داخل خانه میشود یا هرچیزی که باعث تاریکی و شبهه کورکننده باشد. این گروه فئهٔ باغیه سه صفت را دارند.
عده ای از انها شبهه کورکننده مطرح میکنند که نکند علی یک نقشی بازی کرده تا عثمان بمیرد و خودش زودتر به خلافت برسد.
نکند همسر پیغمبر راست میگوید.
فرمود باطن آلوده ، به علاوه کینه های عمیق، به علاوه شبهه این سه مورد دست به دست هم میدهد و فئه باغیه را تشکیل میدهد.
قِوام فتنه هم به شبهه است.
🔷واِنَ الاَمرَ لَواضِحٌ و قد راحَ الباطِلُ عن نِصابِهِ
فرمود با همه این پرده پوشی ها زحمتی که کشیدند شاید بتوانند تعدادی از مردم رافریب دهند ولی جریان حق کجا و جریان باطل کجا!! به لطف الهی ریشه باطل را کندیم.
🔷وانقَطَعَ لِسانُهُ عن شَغَبِهِ
و قطع شد شر پراکنی و فتنه انگیزی.. این فتنه را ریشه کن کردیم و زبان فتنه را بریدیم.
🔷وایمُ اللهِ لَاُفَرِطَنَّ لَهم حَوضاً اَنَا ماتِحُهُ
قسم به خدا من خودم برای انها چاهی حفر می کُنم که فقط خودم بتوانم آب آنرا بکِشم [ماتِحه]و خالی کنم.
(مانند ضرب المثل ؛ یک آشی بپزم که یک وجب روغن روی ان باشد)
🔷لا یَصدُرونَ عنه بِرِیّٕ
انها هیچ وقت نمیتوانند بازگردند[لا یَصدُر] تا از این چشمه آبی بنوشند
🔷ولا یَعُبُونَ بعدَهُ فی حَسیٕ
یَعُبُّون یک جرعه خوردن. حَسیٍ جایی که آب جمع شود .
انها بعد از این نمی توانند در آبشخور دیگری هم آب بخورند. یا فرمود من درسی به اینها بدهم که از این چاه آبی،برایشان گرم نشود. من درسی به انها میدهم که جرات بازگشت به فتنه را نداشته باشند.
🔷فاَقبَلتُم الیَّ اِقبالَ العُوذِ المَطافیل علیٰ اَولادِها
ای مردم بیادتان هست که روز بیعت با چه حدّت و شدّتی نزد من آمدید،
شما روی آوردید به من مانند مادرانی که تازه بچه زاییده اند و به طرف بچه های خود می شتابند [عود مطافیل]
🔷تقولون : البیعة ، البیعة
شعار می دادید : ما میخواهیم بیعت کنیم ما میخواهیم بیعت کنیم
🔷قَبَضتُ کفیٰ فَبَسَطتُمُوها ، و نازَعَتکم یَدیِ فَجَذَبتُموها
دستم را جمع کردم، دست مشت کردم و گفتم اول، باید اتمام حجت کنم. دست مرا باز کردید[بَسَطتموها] تا با من بیعت کنید.
من دستم را کنار کشیدم[نازعتُکم]شما مرا به سوی خودتان کشیدید.از یادتان که نرفته؟؟ بیعت من و شما اینگونه بود حال با یک فتنه و اوضاع دگرگون امدید که چندنفر را با خود بر علیه من همراه کنید. این نوع حکومت، فقط به ضرر شما تمام میشود.
🔷اللهم اِنَهما قَطَعانیٖ و ظَلَمانی . نَکَثا بیعَتی
خدایا تو میدانی که ما با آنها خویشاوند بودیم آنان باید با من صله رحم میکردند قطع رحم کردند وقتی به حکومت رسیدم باید خوشحال میشدند که حق به حقدار رسیده ولی طلحه و زبیر تا دیدند عدالت به من رسیده چه ظلمهایی که بر من و اولادم داشتند و پیوند مرا گسستند.[قَطَعانی] هنوز بیعتم با مردم تمام نشده، جنگ جمل راه انداختند. در مدینه دست دادند و پیمان بستند ولی در کوفه عهدرا شکستند.[نَکَثا]
🔷و اَلَبا الناسَ علَیَّ وفَاحلل ما عَقَدا
مردم را بر علیه من شورانیدند،
خدایا اگر قرار است بیعتی بین خودشان و اطرافیان داشته باشند این بیعت را بشکن تا پا نگیرد.کاری کن بیعت و قدرتشان شکل نگیرد. خدایا آنچه را بستند تو بگشا[فاحلُل]
🔷ولا تُحکِم لَهما ما اَبرَما
خدایا محکم نکن برای انها آنچه را که می خواهند ببافند. آنچه را محکم رشته اند[اَبرَم]پایدار مفرما
🔷واَرِهِمَا المَساءَةَ فیما اَمَلّا و عَمِلا
و آرزویی که برای آن تلاش میکنند بر باد بده. نشان بده به انها زشتی حکومتی را که میخواهند به آن برسند.خدایا انها هیچوقت به آرزویشان نرسند.
🔷ولقدِ اسْتَثنَبتُهُما قبلَ القِتال
خدایا تو میدانی که من انها راطلب کردم تا بازگردند قبل از اینکه جنگی واقع شود.
خدایا تو شاهد باش. من پیش از جنگ.از آنها خواستم که بازگردند.
🔷وَاسْتَأنَیتُ بهِما اَمامَ الوِقاع
خدایا من گفتم قبل از برقرار شدن جنگ صبر کنید مشورت کنید، ولی انها برنگشتند و تا هنگام شروع و آغاز جنگ انتظارشان را می کشیدم که برگردند.
🔷فَغَمِطاَ النِعمَةَ ، و رَدَّ العافیة
خدایا؛ نعمتی را که به ایشان دادی کوچک شمردند[غَمِط] و به آن پشت پا زدند و بر سینه عافیت دست رد گذاشتند.
چه نعمتی بالاتر از اینکه در حکومت علی خدمت کنند و نفس بکشند.
این دو نفر و امثال آنهاحکومت علی که سرشار از نعمت بود را ندیدند و خواستند خود به نوایی برسند و عافیت دین را رد کردند.
حضرت میفرماید دو.چیزخیلی مهم است.
۱- کفران نعمت.
۲- پشت پا زدن به عافیت
نعمت حکومت دینی این است که هرچه بخواهید از فرهنگ و عافیت و اقتصاد و...
همه در ذیل حکومت دینی و الهی مطالبه کنید. مردم دنبال حکومت هستند پس چه بهتر که بجای حکومت کفار حکومت الهی باشد چون هم مومن هم کافر از این نعمت بهره مند میشوند. حکومت الهی به عافیت ختم میشود.
الحمدلله رب العالمین