بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه ها
۱۴۰۱/۶/۲۲ - ۱۶ صفر
💢 خطبه ۱۲۲ 💢
موضوع خطبه در جریان حکمیت است و روی سخن با خوارجی که خشک مغزانی بودند، از ماجرای صفین سر برون آوردند . همانهایی که امام را مجبور به صلح و پذیرش حکمیت کردند.
چیزی نگذشت که از کردهٔ خود و اصل حکمیت و انتخاب ابو موسی پشیمان شدند.
لذا گفتند هرکس گناه کند از دین خارج شده باید توبه کند و دوباره به دین برگردد.
ما توبه کرده ایم و علی هم باید توبه کند و به دین برگردد.
بعد از برگشت از صفین گروهی تشکیل داده از کوفه خارج شدند ودر منطقه ی حرورا اردو زدند.
مکاتباتی بین حضرت و خوارج بود گاهی عبدالله بن عباس ، گاه امام مجتبی (ع) را برای گفتگو میفرستاد.
مواردی هم خود حضرت رفته و مستقیم با آنان صحبت می کرد.از جمله این خطبه یکی از همان گفتگوهای حضرت با خوارج است.
حضرت بسمت حرورا حرکت کرد و در خیمه گاه [مُعَسکَرِه] آنها رفت در حالیکه انها بشدت بر انکار حکمیت پافشاری و ایستادگی [مُقیمُون] می کردند.
قائل بودند ، ما اشتباه کردیم اگر علی امام بود و می دانست نباید حرف اشتباه مارا می پذیرفت وباید با درخواست ما مخالفت می کرد.
نزدیک به ۱۲۰۰۰ نفر جمعیت انبوهی بودند. خطاب به آنها فرمود:
آیا همهٔ شما در صفین بودید ؟
گفتند ، عدهای حاضر و عدهای در صفین نبودند.شرایط هر دو گروه با هم متفاوت است.
بین جریان حکمیت تا جنگ با خوارج (نهروان) فاصله زیادی نبود. اما در این مدت کوتاه یار گیری کرده بودند. چون عده ای در صفین حاضر نبودند ولی اکنون با خوارج اردو زدند.
خطاب به جمع فرمود :
دو گروه از هم جدا شوید [اِمتازُوا] حاضران در صفین یک طرف ، غائبین در صفین طرف دیگر.
✅ نکته مهم: امام در مورد هر گروه جداگانه صحبت میکند.یعنی یک حرف را در هر موقعیتی نمیتوان گفت یا هر طوری نمیشود گفت. با هر گروه در هر موقعیت و با یک روش خاص باید سخن گفت.
در واقع آنهایی که در صفین حاضر نبودند، اصل ماجرا بر اساس شنیده ها جسته و گریخته دهان بدهان به آنها رسیده بود. حضرت اصل ماجرا را با هرکدام با کلام مخصوصی توضیح می دهد[حتیٰ اُکَلِم] تا نظر ها عوض شود، کما اینکه همینطور هم شد.
همهمه ایی در لشکر خوارج بپا شد.
عده ای میگفتند مارا با علی کاری نیست ، بین ما حرفی باقی نمانده جز شمشیر. او مرتد شده تا توبه نکند با او کاری نداریم.
عده ای معترض بودند که با استدلال حرف بزنیم ما بر ضد علی سخن داریم او نمیتواند پاسخ بدهد او را محکوم می کنیم.
فرمود: همهمه نکنید ساکت باشید [اَمسِکوا] خوب به حرفهای من گوش کنید.[اَنصِتوا]
با قلب خود متوجه کلام من باشید [اَقبِلوا]
شنیدن بتنهایی هیچ کمکی بشما نمیکند. با توجه وقلب استماع کنید
هدایت در گرو شنیدن با جان و دل است.
در اثنای کلام، شما را برای شهادت دادن طلب میکنم[نَشَدناهُ] اقرار به شهادت کنید اما توام با علم باشد[فَلیَقُل بعِلمِها]
ظن و گمان، شنیده ها ، انگار و شاید ، دلیل نمیشود.انچه را که دیده اید شهادت بدهید.
« ولا یَأبَ الشُهداءُ اذا ما دُعُوا بقره - ۲۲۷ »
یکی از محرمات دین ابا کردن در شهادت دادن است. با وجود حضور و یا دیدن اصل ماجرا.
خطبه طولانی تر از این مقدار بوده که سید رضی رحمة الله بخشی از آن را آورده است.
🔺اَلم تقولوا عندَ رَفعِهِمُ المَصاحِف
آیا در آن لحظه ای که معاویه و سپاه او قرآن را [مَصاحِف] را به نیزه کردند حاضر نبودید؟
شما نبودید که میگفتید آنها برادران ما و مسلمان هستند!!!
🔺حیلةً و غِیلَةً و مکرراً و خَدیعَةً ، اِخوانُنا و اهلُ دعوتِنا
منظور از قرآن بالاکردن یعنی ما با هم برادریم می گفتید ما برادر کشی نداریم و انها دعوت دینی و اسلام را پذیرفته آند [دعوتنا]
در حالیکه از نگاه من حیله ای بیش نبود.
غافلگیری بود [غیله] چون در تنگنا قرار گرفتند نیرنگی زدند تا از مهلکه نجات پیدا کنند. و مارا غافلگیر کردند. یک مکر و خدعه بود.
از ابتدا حکمیت را بد و نیرنگ می دانستم شما گفتید علی بدعت در دین میکند. جنگ مسلمان با مسلمان شروع میکند.
🔺اِستَقالونا
انها طلب کردند که معامله را پس بزنند [اِستَقالوا]شما گفتید معاویه اشتباهی کرده عذر خواهی میکند. با هم مذاکره کنیم تا جنگ را تمام کنیم.
🔺واستَحالوا الیٰ کتابِ اللهِ سبحانه
مگر شما نبودید میگفتید راحتی و صلح را طلب کنیم [استحالو] راضی بودید زیر سایه قرآن صلح کنیم؟!!
وهمه سکوت کردند.
🔺فالرایُ القبولُ منهم ، والتَّنفیسُ عَنهم
فکر و نظر درست و مقبول اینست :
انها حکمیت قرآن را گفتند ، ما هم پذیرفتیم .
اما شما قرآن مجسم علی را رها کرده ، ورقهای صامت را پذیرفتید.
گفتید یک نفسی بکشیم و گشایشی ایجاد بشود[ تَنفیس]
شما این بلا را بر سر حکومت و جامعه مسلمین وارد کردید. و اکنون طلبکار هم هستید و فتنهٔ دیگری شروع می کنید.
دقیقا چیزی بود که عمرو عاص می خواست و محقق هم شد. بهیچ وجه دنبال اصلاح نبودند ، شکست قطعی بود با این ترفند سیاسی ، جنگ صد در صد شکست خورده را به پیروزی مبدل کردند.
معاویه هیچگاه حکم قرآن را نپذیرفت ، و هیچگاه دلسوز قرآن نبود. و سبب شد خوارج را به جان حضرت و حکومت انداخت و در پایان به دست یکی از همین خوارج به شهادت رسید.
✅ معاویه بود و یک قرآن به نیزه ، ولی در آن جنگ بود. شهادت امام بود. خارج شدن حکومت از دست امام بود. اما شما فریب ظاهر را خوردید و من از ابتدا می دانستم.
🔺فقلتُ لکم ، هذا اَمرٌ ظاهرُهُ ایمانٌ و باطنُهُ عدوان
برای شما گفتم ظاهر قرآن به نیزه کردن ، ایمان است، جمع شدن زیر بیرق قران است ، اما باطن آن دشمنی و نزاع مجدد بود . و همینطور هم شد.
✅ دشمن هر جا که بخواهد ما را زمینگیر کند با ترفند های دینی وارد میشود. با همین جملات دینی و استدلال از فلان عالِم دینی ، جامعه را بجان هم می اندازد.و شکست را تبدیل به پیروزی می کند.
بصیرت یعنی اگر امری ظاهر آن ایمان است، ایا باطن آنهم ایمان و رشد جامعه هست یا باطن عدوان است!!!
🔺واولُهُ رحمه، و اخرُهُ نَدامَه
قرآن به نیزه کردن ، اول آن زیبا و رحمت است ولی آخر آن پشیمانی است. همانگونه که شما خوارج پشیمان شدید، چه کار غلط و اشتباهی کردید که حکمیت را پذیرفتید.
🔺فاَقیموا علیٰ شَأنکم ، و اَلزِموا طریقتَکم
بشما گفتم ؛ بمانید و به همین امری که هست (جنگ)پایمردی کنید .شمشیر از دست شما نیفتد و کار را تا سرانجام آن ادامه دهید.
وبه راه و روشی که دارید بچسبید [اَلزِموا]
🔺و عَضُّوا علیَ الجِهاد بنَواجِذِکُم
دندانها [نواجذ]را بهم بفشارید وبا تمام قدرت به قلب دشمن بزنید.
🔺ولا تَلتَفَتِوُا الیٰ ناعقٕ نَعَق
ملتفت و متوجه نباشید به صدایی که از طرف معاویه بلند میشود.
چوپانی [ ناعِق] که فریاد بلند میکند. صدای خاصی که برای جمع کردن چهار پایان در می آورد.[نَعَق]
معاویه کسانی را تحت تاثیر قرار می دهد که حیوان صفت باشند، او حیوان را هدایت می کند.معاویه و عمرو عاص با فریاد قرآن شما را گول میزنند.
🔺اِن اُجیبَ اَضلَّ ، وان تُرِکَ ذَلَّ
اگر درخواست او اجابت شود گمراه میکند. زندگی را بر شما سخت ،و سرگردان میکند.
واگر به او بی اعتنایی شود ذلیل و خوار خواهد شد.
🔺و قد کانت هذهِ الفَعلَه
ولی آن چیزی که نباید میشد، شد.
شما حکمیت را پذیرفتید
🔺وقد رَاَیتُکم اَعطَیتُموها
ومن دیدم که چطور برای حکمیت دست وپا زده ، تلاش می کردید، تابه هر نحوی حکمیت را اجرایی کنید مرا تهدید به قتل کزدید برای اینکه حکمیت تحقق پذیرد .
🔺واللهِ لئِن اَبَیتُها ما وجَبَت علیَّ فریضَتُها
حضرت در اینجا دونکته مهم را بیان کردند.
١- اگر من از همان لحظه اول حکمیت را نمیپذیرفتمو ابا میکردم [ ابیتها]از پذیرفتن حکمیت، چیزی بر من واجب نمی شد .
خوارج میگفتند حَکم انتخاب کنیم من می گفتم اصلا حکمیت را قبول ندارم چه برسد به انتخاب حکم ومفاد قطع نامه پایبند بودن ، متعهد بودن به لوازم(فریضه) این قانون وقول وقرار برمن واجب نبود
🔺ولا حَمَّلَنِی اللهُ ذَنیِها
اگر من هیچ کدام از این حرفها را قبول نمی کردم خدا گناهی برایم نمی نوشت.
حالت اول این است اگر شمااز لحظه اول همراه وپا در رکاب من بودید وحرف مرا می شنیده وحکمیت را قبول نمی کردید ما هیچ گناهی نکرده بودیم عین عدالت وکار حسنه بود وداشتیم با دشمن می جنگیدیم
🔺و واللهِ اِن جِئتُها اِنی لِلمُحِقُّ الذی یُتَّبَعُ
٢- بخدا قسم آن زمانی که حکمیت را پذیرفتم باز حق بامن بود. چه زمانی که گفتم حکمیت را نپذیرید ، حق با من بود وچه زمان قبول حکمیت باز حق با من بود.من محقی هستم که همه باید از من تبعیت کنند .
جمله حضرت این بود اگر لحظه اول نمی پذیرفتم هیچ خطایی نکرده بودم واز طرف خدا مواخذه نمی شدم و پایبند لوازم قرارداد هم نبودم چون نپذیرفته بودم. ولی وقتی شرایط مرا مجبور به پذیرش حکمیت کرد من پایبند به لوازم قرارداد هستم ونمی توانم زیر قرارداد بزنم. پس در هر دو حالت محق هستم.
عده ای شبهه وارد کرده اند:
چطور حضرت زمانی که گفت حکمیت قبول نیست محق باشد ودر زمان پذیرش حکمیت هم باز حق با علی باشد. بالاخره حکمیت خوب است یا بد؟
اکر در یک قضیه انسان بگوید حق با من است وهم حق با من نیست این غیر ممکن است ولی این امر، دو قضیه است لحظه اول حضرت فرمود نمی پذیرم همه باید تبعیت کنند ولی شرایط که عوض شد مردم قیام کرده ، جان حضرت و اصل حکومت علوی بخطر افتاد وجنگ داخلی در حال شکل گیری بود حضرت حکمیت را باتوجه به شرایط موجود پذیرفت. وقتی حکمیت را پذیرفت به آن پایبند شد وبه هیچ وجه حاضر به سرپیچی نشدند .
حضرت به ابو موسی وعمروعاص گفت من شما را حَکم قرار دادم که طبق قرآن فتوا صادر کنید در حالیکه آن دو حرف خودرا زده وحضرت راخلع ، معاویه را حاکم معرفی کردند.
فرمود قبول نیست من شرط ضمن عقد گذاشته بودم گفتم قرآن راسراسر جستجو کنید اگر آیه ای بود که بگوید معاویه بر من اولیٰ وحکومت حق معاویه است می پذیرم .
ابو موسی اشعری مغلوب زیرکی وشیطان صفتی عمروعاص شد. فرمود؛ من به هیچ وجه نمی پذیرم چون طبق قرآن عمل نکردید
🔺و اِنَ الکتابَ لَمعیَ ما فا دَقتُهُ مُذ صَحِبتُهُ
این نکته خطاب به خوارج است خوارجی که قرآن سرنیزه رادیدند ولی قرآن ناطق( علی) را ندیدند .
حضرت فرمود قرآن با من وهمراه من است از وقتی قرآن نازل شد ومن مصاحبت با قرآن پیدا کردم لحظه ای از قرآن جدا نشدم [مفارقته]
باید با قرآن مصاحبت کرد عرب به رفیق میگوید صاحب باید با قرآن رفاقت وحشرو نشر کرد از زمان نزول قرآن من از قرآن جدا نشدم شما قرآن روی نیزه رامی بینید ومی پذیرید ولی من که همه وجودم قرآن است نمی بینید
🔺فلقد کنّا معَ رسولِ الله (صلی الله علیه واله) واِنَ القتلَ لَیَدورَ علیَ الاباءِ ولاَبناءِ والاِخوانِ والغَرابات
از اینجا حضرت گویی به شبهه ای پاسخ می دهند . وان شبهه چیست؟
خوارج می گفتند ما با معاویه نمی جنگیم چون انها مسلمان وبرادران ما هستند وما نمی توانیم با برادران خود بجنگیم. لذا حضرت میگویند: اینگونه نیست به صدر اسلام برگردید، مرگ بر آبا وابنا دور میزد [لِیَدور] ، پدر با پسر ،برادران باهم ،قوم وخویشی باهم می جنگیدند ، برادری به ایمان واسلام واقعی است کسی که ادعای برادری می کند وبین برادران تفرقه می اندازد برادر نیست گرگ در لباس میش است وقابل پذیرش نیست .
معاویه اسم مسلمان وباطن او از هر مشرکی بدتر است ، ریشه اسلام را میزند سکوت در برابر او جایز نیست کما اینکه روز اولی که اسلام آمد ما در مقابل برادران تنی خود، اگر مشرک بود ومی خواست پیامبر را اذیت کند ساکت نبودیم .
حمزه سیدالشهدا پسر عموی خود راکشت امیرالمومنین بسیاری از طایفه ی قریش را کشت برای همین بغض حضرت را به دل گرفتند اگر کسی مسلمان وایمان حقیقی داشت با ما برادر ولی اگر کسی از هر مشرکی بدتر باشد قابل پذیرش نیست.
🔺فما تَزدادُ علیٰ کلِ مصیبَةٕ وشدةٕ اِلّا ایمانا
امروز که شما را به جنگ دعوت میکنم بهم می ریزید واز اینکه با انسان خبیثی مثل معاویه بجنگید دست وپایتان می لرزد روز اول وقتی ما با شما می جنگیدیم هیچ مصیبت ورنج وجراحتی بر ماوارد نمیشد مگر اینکه ایمانمان زیاد میشد . زیاد نمی کرد[ما نزداد] هر مصیبت وشدتی مگر اینکه یک ایمان جدید برایمان نشان می داد
🔺و مُضیَّاً علیَ الحقِ ، وتسلیماً للاَمرِ
ما با اقوام می جنگیدیم ولی ایمانمان بالا وراههای ملکوت جلو پایمان روشن می شد . هر چه بیشتر می جنگیدیم وخدارو بیشتر در نظر میگرفتیم تسلیم ما در مقابل امر خدا بیشتر میشد وبیشتر مطیع امر خدا می شدیم
🔺وصبراً علیٰ مَضَضِ الجِراح
وبر سختی ها وبر درد جراحت ها صبور تر می شدیم .
در راه حق هر چه بجنگیم ( با نزدیکان) وهر چه زخم بخوریم ایمان است هر چه درد بکشیم وتلاش کنیم شیرینی ورشد وتعالی است.
بیشتر مطیع امر خدا می شویم شما مطیع نیستید ومزه ایمان را نچشیدیدفقط ظاهر را میبیند . اگر ظاهر بین باشید هیچ کس حق ندارد با پدر وبرادر بجنگد اگر ایمان وشرک ملاک است ، معاویه بت فروش است.و بت فروش امیر مسلمین نمی شود .
🔺ولکنّا اِنَما اَصبحنا نُقاتِلُ اِخوانَنا فی الاسلامِ علیٰ ما دَخلَ فیهِ منَ الزَیغِ والاِعوِجاجِ والشُّبهَةِ و التاویل
دیروز با مشرکین وامروز با برادران ظاهری می جنگیم البته این برادران ما مخلوط دارند ( دخل فیه) در اسلام آنها چیزی وارد شده ، اسلام ناب وبی غش ندارند.
امروز برادرانی که فقط نام برادری دارند می جنگیم. برادری که دچار انحراف[زیغ] از نظر قلبی واز نظر عمل دچار نادرستی[اعوجاج] هستند .
وجود آنها راشبهه گرفت. تأویل است به نص قرآن عمل نمی کنند ودنبال تأویل وواژگون کردن هستند می جنگیم، با این برادران نمی شود صلح کرد
🔺فاذا طَمِعنا فی خَصلَةِٕ یَلُمُّ اللهُ بها شَعَثَنا ونَتَدانیٰ بها الیَ البقیَةِ فیما بینَنا
ما دنبال وحدت هستیم هر جا بوی وحدت باشد پیشگام هستیم. اما چیزی که به اسم وحدت به ما تحمیل کردید ( جریان حکمیت)وحدت نبود. وحدتی بود که دشمن برای تقویت خود می خواست که با قدرت جدید برگردد وبجنگد.
صلح شما برای تقویت دشمن نبود درحالیکه اگر صبر کرده بودیدجنگ تمام وپیروزی از آن ما بود حضرت می گوید ما دنبال چنین صبری نیستیم این کج فهمی ونادانی است دشمن در لحظه شکست ، آتش بس می دهد آتش بس به قصد تجدید قوا. اگر دنبال صلح هستید قبل از آن باید صلح می کردید.
اگراحساس کنیم در چیزی( فی خصلة، منظور حکمیت) حکمیت به صلاح بود خدا به سبب ان پراکندگی[شعث] مارا جمع میکرد. اگر بدانیم امری باعث اجتماع میشود .
🔺رَغِبنا فیها ، واَمسَکنا عَمّا سِواها
وباعث نزدیک شدن به یکدیگر می شود، ما به این وحدت رغبت داریم وازهر کاری که موجب جدایی است دست برمی داریم . امساک میکنیم [امسکنا] خوارج دنبال وحدت یک طرفه در جهت تقویت معاویه بودند که سودی برای امیرالمومنین نداشت.
حضرت می گوید ابتدا نپذیرفتم بعد هم به اصرار شما پذیرفتم که پشیمان شدیدولی اگر جایی وحدت حقیقی که اجتماع جامعه رادارد این وحدت را می پذیریم .
حضرت فردی شجاع بودند که دنبال جنگ نبودند ، خواهان صلح بودند . مشکل این بود که انان دنبال وحدت نبوده دنبال صلح به منظور تجدید قوا بودند .
در برخی منابع آمده که بعد این سخنرانی ٤٠٠٠ نفر ودر سخنرانی های بعد ٤٠٠٠ نفر دیگر از ١٢٠٠٠ نفریعنی دو سوم با حرف وموعظه برگشتند و٤٠٠٠ نفر ماندند وبا حضرت جنگیدند
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
الحمدلله رب العالمین