بسم الله الرحمن الرحیم شرح خطبه ها ۱۴۰۱/۴/۶ - ۲۷ ذیقعده
💢 خطبه ۸۵ 💢 در تعظیم و تمجید
خطبه دارای سه بخش : توحیدی ، موعظه و پند پذیری ، بهشت است.
💠واشهدُ اَن لا اله الاّ الله وحدهُ لا شریک له شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست . این تهلیل حضرت شعار توحید است. اذعان ، اقرار، و اعلان این شهادت خود جایگاه دارد. اینکه موحد بودن بتنهایی کافی نیست باید از آن آئین دفاع هم کرد. باید جرأت آن هم باشد که از دینداری و شرف آیین حمایت کرد. گمان نشود که دینداری موجب ضعف میشود.در حالیکه یک اعلان است شهادت میدهم بوحدانیت خدایی که شریک ندارد.
💠الاوّلُ لا شیَ قبلَه همان خدایی که اول است. اول بودن او اول عددی نیست. اگر اول عددی حساب شود دوم هم قابل تصور است. خدا اولی هست که هیچ چیز قبل از او نیست و بعد از او هم هیچ نیست.
همین که اول عددی تصور شود دوم و سومی هم متصور هست، پس او دیگر خدا نیست. تصور آن هم نشدنی است. زیرا تصور هم باید بر مبنا باشد. دو واجب الوجود اصلا شدنی نیست. او اولی هست که اول ندارد. چون اول است از جایی شروع شده باشد. ( هرگز اینگونه نیست)
💠والاخرُ لا غایَةَ له او آخری است که در آخریت انتها ندارد. اول و آخر اوست ، اما نه در اولیت اول است ، و نه در آخریت انتها دارد.
اگر چنین تصوری باشد محدود میشود. خدای محدود.. واجب الوجود و خدای محدود نمیتواند قدرت او مطلق باشد. پس آن خدا نیست. ویژگی خدا اینست: که همهٔ زمانها همه وقت باشد، حتی او خالق وقت است.
💠لا تَقَعُ الاَوهامُ لهُ علیٰ صفةِٕ خدا را بطور اجمالی میتوان شناخت اما بمعنای واقعی کلام کنه ذات خدا شناختنی نیست. نمیتوان شناخت. عقل ، وهم، اندیشه های بلندبه فهم آن نمیرسد.
لاتقع الاوهام ، نفرمود عقول به آن نمیرسد. تفاوت عقول و اوهام: عقل : یک موجود محاسبه گر معادله پذیر ، و با دو دوتا چهارتا میپذیرد. عقل به این وجه هرگز نمیتواند بفهمد. اما از عقل بالاتر وهم است. در فارسی اوهام ، توهم معنای منفی دارد. اما در نهج معنای منفی نیست. اوهام اندیشهٔ بالاست. اندیشه ای که از قید و بند محاسبه و معادله رها شده وسعت آن بیشتر شده ، او هم هیچ راهی به کنه ذات و کنه صفات خدا ندارد. کنه صفات همان کنه ذات خداست. منطقهٔ ممنوعه است که عقل بشر درک نمیکند. و برای انسان گیج کننده است. سطح فهم و درک آنقدر نیست که بتواند تحلیل کند و سرانجام سر از کفر و بی دینی در می آورد.
شناخت در مورد صفات و افعال است اما کنه صفات قابل شناخت نیست. خدا عالم است علم را میتوان شناخت ، اما نهایت علم خدا چه میزان است؟! اصل علم فهمیده میشود ، اما اندازه علم در فهم انسان نیست. مابقی صفات هم همینطور..
💠ولا تُعقَدُ القلوبُ کنه علیٰ کیفیَّتِه قلوب هم نمیتواند پی به کیفیت [ هیأت و شکل]خدا ببرد. خدا کیفیت و چگونگی ندارد.
در تعبیرات محاوره ای گفته میشود ،خدا خوشحال ، ناراحت میشود. اینها برای تشبیه و تقریب به ذهن است. اگر خدا بخواهد خوشحال و ناراحت شود خدا نیست ، چون کیفیت در مورد خدا معنا ندارد. کیفیت یعنی تغییر کردن. لحظه ای خدا از موضوعی خوشحال ، لحظهٔ بعد از شخصی ناراحت شود. در خدا تغییر و حرکت راه ندارد. خدا ثابت است و کیفیت ثابت تغییر نمی کند.
قلوب و عقول نمی توانند کیفیت او را درک کنند. کیفیت بمعنای تغییر ، شاد ، ناراحت ، در خدا راه ندارد. اگر در روایات گفته میشود فلان عمل سبب خشم خداست. نه اینکه خدا ناراحت شود. تجسم خشم الهی در عذاب است. انجام عمل قبیح صاحب عمل را مستحق عذاب میکند.. و گرنه درخدا ناراحتی راه ندارد.
فلان عمل رحمت خدا را برانگیخته و خود را مشمول رحمت خدا کرده. خدا اگر لحظه ای خوشحال و لحظه ای ناراحت شودحرکت کرده ( حرکت بمعنای فلسفی یعنی تغییر. نه حرکت از مکان به مکانی) چنین موجودی نیازمند خواهد بود. خدا کیفیت ندارد که دیگران بخواهند به کیفیت ( شکل و شمایل) خدا برسند.
💠ولا تَنالُهُ التَّجزِئَةُ واتَّتبعیضُ شامل خدا نمیشود اجزاء.. و بعض بعض شدن در خدا راه ندارد.
تجزیه بمعنای جزء عقلی در خدا راه ندارد. در علوم عقلی برای تعریف انسان گفته شده: انسان حیوان ناطق است. از جهت عقلی او را به یک جنس و فصل تقسیم کردند. در جسم با حیوان اشتراک دارد ، پس حیوان است. اما نقطهٔ امتیاز او قوهٔ فهم دارد ، ناطقه است. که بقیه حیوانات ندارند.و فصل اوست. آیابرای خداهم میتوان چنین تقسیم بندی کرد؟! آیا خدا عالِم است منتها بیشتر از علم انسان؟! آیا با انسان مشترکاتی دارد اما در حدی بهتر ؟! اصلا در مورد خدا اینگونه بودن صادق نیست!!!
لذا وقتی فرمود « لا تنالهُ تجرئه » یعنی جزء عقلی و تقسیم بندی ، جزء جزء کردن راه ندارد. همانگونه که تبعیض در مورد خدا راه ندارد. تبعیض یعنی جزء خارجی . هر دو جزء هستند آن جزء عقلی و تبعیض جزء خارجی.
از جهت عقلی انسان حیوان ناطق است . از جهت جزء خارجی از اجزاء گوش ، چشم ، دست و پا تشکیل شده . خدا، نه از جهت عقلی و نه از جهت خارجی قابل تقسیم نیست. هر موجودی که جزء داشته باشد ، محتاج به اجزاء خود است. انسان وقتی کامل است که هوش و عقل، دست و پا، در جای خود سالم باشد. اگر دست و پا نباشد انسان هست ولی اجزاء کامل نیست. کامل نبودن یعنی محتاج بودن.
خدا اگر اجزایی داشته باشد، محتاج به اجزاء خود خواهد بود. و خدای محتاج غنی نیست. و خدایی که غنی نباشد پرستیدنی نیست. خدای پرستیدنی باید بالذات غنی باشد. تصور نقص ، کمبود و نیاز در او نباشد. قدرت مطلق و غنی مطلق باشد.
💠ولا تُحیطُ بهِ الاَبصارُ والقُلوب چشمها و قلوب نمیتوانند بر خدا احاطه پیدا کنند. قلوب بمعنای عقول یعنی استدلال . واگر بمعنای قلب باشد مکاشفه و مشاهده است که هیچکس نمیتواند بخدا برسد.
با چشم میتوان خدا را دید ، خالق هستی است.نگریستن به هستی دیدن خداست. اما نمیتوان احاطه پیدا کرد. مانند موم کف دست انسان که کاملا دست بر او محیط است.و کامل بر موم احاطه دارد. عقل ، قلب ،چشم ، می تواند به خدا برسد اما احاطه هرگز میسر نیست. قلب افعال و صفات الهی را شهود می کند اما احاطه هرگز.
چون انسان محدود و خدا نا محدود است . هیچگاه وجود محدود نمیتواند به نامحدود احاطه پیدا کند.
✅ بحث توحید عظمت نهج البلاغه ، و عظمت امیرالمومنین صلواة الله علیه است. قدرت ، علم ، معجزات حضرت فضیلت است، اما بالاتر از انها اینست که :
✅ ابن ابی الحدید سنی اقرار میکند. « واعلَم اَنَّ التوحیدَ و العدلَ و المباحثِ الشریفه ما عَرَفَت الّا کلامً ما هٰذَا اارَّجل » بدانید توحید ، عدل ، مباحث الهیات را کسی نمی تواند به زیبایی علی بیان کند. توحید را واضح وبه زیبایی شرح دهد. همهٔ علوم الهی وامدار علی ست.
خطبه های توحیدی او کامل، جامع، و سرشار از نکته است.فلسفه و کلام است. حرفهای دیگران ولو اینکه صحابی پیامبر باشند. اصلا نمیتوانند از توحید حرف بزنند.
بخش دوم : موعظه پذیری و عبرت آموزی
✅ وقتی زیربنای توحیدی انسان درست شد ،صحبت از موعظه و عبرت به میان می آید خدا همان خدایی است که در طول زمان ها تغییر ندارد و بر اساس حکمت و عدالت حکم می کند .هر کس که در طول زمان گذشته نافرمانی کرد و مستوجب عذاب پروردگار قرار گرفت اگر اکنون هم فرد دیگری همان نافرمانی را کند مستوجب عذاب پروردگار می گردد
💠فاتَّعظوا عبادَ الله بالعِبَرِ النَوافِع ای مردم از عبرتهای سودمند موعظه بگیرید. عبرتها دو دسته هستند : کلی افراد و خاص هر فرد (هر کس متناسب با شرایط خود عبرت بگیرد .به طور مثال فرد عامه از سرانجام ظلم حاکم که به دلیل ظلم و ستمی گرفتار شده نفعی نمی برد . اما قصه یوسف پیامبر می تواند عبرت باشد برای سن جوان ها )
💠واعتَبِروا بِالاٰیِ السَّواطِع ای مردم از نشانه های روشن(آی جمع آیه ) و ساطع عبرت بگیرید
🔅حضرت بعد از موعظه به عبرت اشاره می فرمایند
💠وازدُجِرَ بالنُذُرِ البَوالِغ ای مردم دست بردارید از آنچه انذارهای بلیغ و گویایی که به شما رسیده ( انجام ندهید)
💠وانتَفِعُوا بالذِّکرِ والمواعِظ لباس ذکر بپوشید و با آن آراسته شوید
دو معنا برای ذکر است : ۱_معنای عام :هر آنچه که موجب یادآوری خدا و قیامت است ۲_معنای خاص :قرآن
🔅 چهار مرحله را فرمودند موعظه پذیری عبرت گرفتن . دوری کردن و دست برداشتن از گناه سود بردن از ذکر و یاد خدا
🔺سوال:چرا حضرت توصیه به چهارمر حله بالا می کنند؟!
دلیل اول
💠فَکاَن قد عَلِقتَکم مَخالِبِ المَنیَّه در همین زمان زنده بودن شما می بینم ،چنگالهای مرگ دربدنهایتان فرورفته . مانند عقاب که وقتی شکار را زیر چنگال خود گرفت ،شکار راه پس و پیش ندارد.
🔅اگر معاد و مرگ از سلسله مباحث اخلاقی بیرون رود ،اخلاق بی معنا است.معاد شاه کلید اخلاق است .اگر انسان ترس نداشته باشد ،در جایی مرتکب کار گناه میشود .
دلیل دوم
💠وانقَطَعَت منکم علائِقُ الاُمنیَّه مرگ پیوندها و گره های (علائق)آرزوها را قطع می کند .
دلیل سوم
💠و دَهَمَتکم مُفظِعاتُ الامور سنت قطعی پروردگار است که بر شما امور شدید(مرگ،سکرات موت،شب اول قبر و..)هجوم می آورند.
دلیل چهارم
💠والسِیاقَةُ الیَ الوِردِ المَورود شما را به جایگاهی که قرار است بروید(مرگ ،قبر ،جهنم ، )می برند .و سوق میدهند (سیاقه).
💠و کلُّ نفسٕ معَها سایِقٌ و شَهید 🔅اشاره به آیه ۲۱سوره ق🔅 هر انسانی در محشر یک سائق (کسی که او را از پشت سر به جلو می راند (هل میدهد)و یک گواه و راهنما(شهید )دارد که اعمال او را شهادت می دهد. جلو دار اوست و انسان پشت او حرکت میکند
💠سائِقٌ یَسوقُها الیٰ مَحشرِها و شاهدٌ یَشهَدُ علیهابعَمَلِها وقتی انسان بفهمد در محشر یک کسی او را به سمت محشر سوق می دهد و یک شاهدی نسبت به اعمال و کردار خوب یا بد او گواهی می دهد ،این برای موعظه پذیری او کافی است .
موعظه ،انتقاد سازند ه است که در عین انتقاد ،راهکار هم ارائه می شود .در حقیقت انتقاد سازنده از روی دلسوزی را موعظه گویند .پیغمبر به اصحاب سر خود می فرمود دیشب که خوابیدی. در عالم خواب چه به شما نشان دادند . بله وقتی انسان یار پیامبر صلی الله علیه و آله باشد شب که خواب می رود ، خواب سر کلاس درس است و صبح مو عظه و عبرت می گیرد .
بخش سوم راجع به بهشت سید رضی رضوان الله علیه مقداری را حذف نموده و بخشی را اورده .
💠دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلاَتٌ وَ مَنَازلُ مُتَفَاوِتَاتٌ بهشت یک بهشت نیست بلکه درجاتی مختلف دارد، که هر درجه نسبت به درجه پایین تر،فضیلت دارد .
✅ روایت :در قیامت به قاری میگویند بخوان و بالا برو .قاری کسی که عمل به قرآن دارد .با توجه به آیات زیاد قرآن ،به آن تعداد ولو بیشتر، بهشت درجات دارد در مورد بهشت ،اصل رفتن به بهشت است. کجای بهشت رفتن سخن دیگر است در دعا حضرت فاطمه معصومه سلام الله می خوانیم :«یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه» یک معنا این است که شفاعت نما که داخل بهشت رویم یک معنای دیگر آن اشاره دارد به همین که بهشت منازل گوناگون دارد. و شفاعت نما که ما را در بهشت رتبه دهند.
✅ روایت : اهل بهشت وقتی می خواهند علیّین را ببینند مانند این است که در دنیا انسان ستاره ای را در آسمان نظاره کند ،سر را بالا نگاه میدارد آنقدر درجه آنها بالا و دارای منزلت می باشد .
💠 اَیَنْقَطِعُ نَعِیمُهَا، میوه های بهشت قطع شدنی نیست
💠اَیَظْعَنُ مُقِیمُهَا کوچ کردن از بهشت وجود ندارد .کسی وارد بهشت شد از آن خروج ندارد برعکس جهنم می باشد . عده ای در جهنم پاک شده سپس خارج میشوند.
💠 وَ لاَیَهْرَمُ خَالِدُهَا، در بهشت پیری(هَرم) وجود ندارد .کسی که وارد بهشت شد میلیاردها سال و بیشتر آنجا مقیم است ولی جوان ،با نشاط و بدون افسردگی .
💠لاَیَبْأَسُ سَاکِنُهَا ساکنان بهشت هیچگاه نیازمند نمی شوند از رحمت خدا آنقدر به آنها داده می شود که مشکلی نداشته باشند .
غفر الله لی و لکم الحمدلله رب العالمین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
علی جان!
یک حاجی در طواف داری به دهان/ یک حیدر در مصاف داری به دهان/ یک تیغ دو دم به دست داری آقا/ یک تیغ دو دم غلاف داری به دهان/
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه ها
۱۴۰۱/۴/۶ - ۲۷ ذیقعده
💢 خطبه ۸۵ 💢
در تعظیم و تمجید
خطبه دارای سه بخش : توحیدی ، موعظه و پند پذیری ، بهشت است.
💠واشهدُ اَن لا اله الاّ الله وحدهُ لا شریک له
شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست .
این تهلیل حضرت شعار توحید است.
اذعان ، اقرار، و اعلان این شهادت خود جایگاه دارد. اینکه موحد بودن بتنهایی کافی نیست باید از آن آئین دفاع هم کرد.
باید جرأت آن هم باشد که از دینداری و شرف آیین حمایت کرد. گمان نشود که دینداری موجب ضعف میشود.در حالیکه یک اعلان است شهادت میدهم بوحدانیت خدایی که شریک ندارد.
💠الاوّلُ لا شیَ قبلَه
همان خدایی که اول است. اول بودن او اول عددی نیست.
اگر اول عددی حساب شود دوم هم قابل تصور است. خدا اولی هست که هیچ چیز قبل از او نیست و بعد از او هم هیچ نیست.
همین که اول عددی تصور شود دوم و سومی هم متصور هست، پس او دیگر خدا نیست. تصور آن هم نشدنی است. زیرا تصور هم باید بر مبنا باشد.
دو واجب الوجود اصلا شدنی نیست.
او اولی هست که اول ندارد.
چون اول است از جایی شروع شده باشد. ( هرگز اینگونه نیست)
💠والاخرُ لا غایَةَ له
او آخری است که در آخریت انتها ندارد.
اول و آخر اوست ، اما نه در اولیت اول است ، و نه در آخریت انتها دارد.
اگر چنین تصوری باشد محدود میشود. خدای محدود.. واجب الوجود و خدای محدود نمیتواند قدرت او مطلق باشد. پس آن خدا نیست. ویژگی خدا اینست: که همهٔ زمانها همه وقت باشد، حتی او خالق وقت است.
💠لا تَقَعُ الاَوهامُ لهُ علیٰ صفةِٕ
خدا را بطور اجمالی میتوان شناخت اما بمعنای واقعی کلام کنه ذات خدا شناختنی نیست. نمیتوان شناخت.
عقل ، وهم، اندیشه های بلندبه فهم آن نمیرسد.
لاتقع الاوهام ، نفرمود عقول به آن نمیرسد.
تفاوت عقول و اوهام:
عقل : یک موجود محاسبه گر معادله پذیر ، و با دو دوتا چهارتا میپذیرد. عقل به این وجه هرگز نمیتواند بفهمد.
اما از عقل بالاتر وهم است.
در فارسی اوهام ، توهم معنای منفی دارد.
اما در نهج معنای منفی نیست. اوهام اندیشهٔ بالاست. اندیشه ای که از قید و بند محاسبه و معادله رها شده وسعت آن بیشتر شده ، او هم هیچ راهی به کنه ذات و کنه صفات خدا ندارد.
کنه صفات همان کنه ذات خداست.
منطقهٔ ممنوعه است که عقل بشر درک نمیکند. و برای انسان گیج کننده است.
سطح فهم و درک آنقدر نیست که بتواند تحلیل کند و سرانجام سر از کفر و بی دینی در می
آورد.
شناخت در مورد صفات و افعال است اما کنه صفات قابل شناخت نیست.
خدا عالم است علم را میتوان شناخت ، اما نهایت علم خدا چه میزان است؟!
اصل علم فهمیده میشود ، اما اندازه علم در فهم انسان نیست. مابقی صفات هم همینطور..
💠ولا تُعقَدُ القلوبُ کنه علیٰ کیفیَّتِه
قلوب هم نمیتواند پی به کیفیت [ هیأت و شکل]خدا ببرد. خدا کیفیت و چگونگی ندارد.
در تعبیرات محاوره ای گفته میشود ،خدا خوشحال ، ناراحت میشود. اینها برای تشبیه و تقریب به ذهن است.
اگر خدا بخواهد خوشحال و ناراحت شود خدا نیست ، چون کیفیت در مورد خدا معنا ندارد.
کیفیت یعنی تغییر کردن.
لحظه ای خدا از موضوعی خوشحال ، لحظهٔ بعد از شخصی ناراحت شود.
در خدا تغییر و حرکت راه ندارد. خدا ثابت است و کیفیت ثابت تغییر نمی کند.
قلوب و عقول نمی توانند کیفیت او را درک کنند. کیفیت بمعنای تغییر ، شاد ، ناراحت ، در خدا راه ندارد.
اگر در روایات گفته میشود فلان عمل سبب خشم خداست. نه اینکه خدا ناراحت شود. تجسم خشم الهی در عذاب است. انجام عمل قبیح صاحب عمل را مستحق عذاب میکند.. و گرنه درخدا ناراحتی راه ندارد.
فلان عمل رحمت خدا را برانگیخته و خود را مشمول رحمت خدا کرده.
خدا اگر لحظه ای خوشحال و لحظه ای ناراحت شودحرکت کرده ( حرکت بمعنای فلسفی یعنی تغییر. نه حرکت از مکان به مکانی) چنین موجودی نیازمند خواهد بود.
خدا کیفیت ندارد که دیگران بخواهند به کیفیت ( شکل و شمایل) خدا برسند.
💠ولا تَنالُهُ التَّجزِئَةُ واتَّتبعیضُ
شامل خدا نمیشود اجزاء.. و بعض بعض شدن در خدا راه ندارد.
تجزیه بمعنای جزء عقلی در خدا راه ندارد.
در علوم عقلی برای تعریف انسان گفته شده:
انسان حیوان ناطق است.
از جهت عقلی او را به یک جنس و فصل تقسیم کردند. در جسم با حیوان اشتراک دارد ، پس حیوان است. اما نقطهٔ امتیاز او قوهٔ فهم دارد ، ناطقه است. که بقیه حیوانات ندارند.و فصل اوست.
آیابرای خداهم میتوان چنین تقسیم بندی کرد؟!
آیا خدا عالِم است منتها بیشتر از علم انسان؟!
آیا با انسان مشترکاتی دارد اما در حدی بهتر ؟!
اصلا در مورد خدا اینگونه بودن صادق نیست!!!
لذا وقتی فرمود « لا تنالهُ تجرئه » یعنی جزء عقلی و تقسیم بندی ، جزء جزء کردن راه ندارد. همانگونه که تبعیض در مورد خدا راه ندارد. تبعیض یعنی جزء خارجی .
هر دو جزء هستند آن جزء عقلی و تبعیض جزء خارجی.
از جهت عقلی انسان حیوان ناطق است . از جهت جزء خارجی از اجزاء گوش ، چشم ، دست و پا تشکیل شده .
خدا، نه از جهت عقلی و نه از جهت خارجی قابل تقسیم نیست.
هر موجودی که جزء داشته باشد ، محتاج به اجزاء خود است. انسان وقتی کامل است که هوش و عقل، دست و پا، در جای خود سالم باشد. اگر دست و پا نباشد انسان هست ولی اجزاء کامل نیست.
کامل نبودن یعنی محتاج بودن.
خدا اگر اجزایی داشته باشد، محتاج به اجزاء خود خواهد بود. و خدای محتاج غنی نیست. و خدایی که غنی نباشد پرستیدنی نیست.
خدای پرستیدنی باید بالذات غنی باشد. تصور نقص ، کمبود و نیاز در او نباشد. قدرت مطلق و غنی مطلق باشد.
💠ولا تُحیطُ بهِ الاَبصارُ والقُلوب
چشمها و قلوب نمیتوانند بر خدا احاطه پیدا کنند.
قلوب بمعنای عقول یعنی استدلال .
واگر بمعنای قلب باشد مکاشفه و مشاهده است که هیچکس نمیتواند بخدا برسد.
با چشم میتوان خدا را دید ، خالق هستی است.نگریستن به هستی دیدن خداست. اما نمیتوان احاطه پیدا کرد.
مانند موم کف دست انسان که کاملا دست بر او محیط است.و کامل بر موم احاطه دارد.
عقل ، قلب ،چشم ، می تواند به خدا برسد اما احاطه هرگز میسر نیست.
قلب افعال و صفات الهی را شهود می کند اما احاطه هرگز.
چون انسان محدود و خدا نا محدود است .
هیچگاه وجود محدود نمیتواند به نامحدود احاطه پیدا کند.
✅ بحث توحید عظمت نهج البلاغه ، و عظمت امیرالمومنین صلواة الله علیه است.
قدرت ، علم ، معجزات حضرت فضیلت است، اما بالاتر از انها اینست که :
✅ ابن ابی الحدید سنی اقرار میکند.
« واعلَم اَنَّ التوحیدَ و العدلَ و المباحثِ الشریفه ما عَرَفَت الّا کلامً ما هٰذَا اارَّجل »
بدانید توحید ، عدل ، مباحث الهیات را کسی نمی تواند به زیبایی علی بیان کند.
توحید را واضح وبه زیبایی شرح دهد.
همهٔ علوم الهی وامدار علی ست.
خطبه های توحیدی او کامل، جامع، و سرشار از نکته است.فلسفه و کلام است.
حرفهای دیگران ولو اینکه صحابی پیامبر باشند. اصلا نمیتوانند از توحید حرف بزنند.
بخش دوم : موعظه پذیری و عبرت آموزی
✅ وقتی زیربنای توحیدی انسان درست شد ،صحبت از موعظه و عبرت به میان می آید
خدا همان خدایی است که در طول زمان ها تغییر ندارد و بر اساس حکمت و عدالت حکم می کند .هر کس که در طول زمان گذشته نافرمانی کرد و مستوجب عذاب پروردگار قرار گرفت اگر اکنون هم فرد دیگری همان نافرمانی را کند مستوجب عذاب پروردگار می گردد
💠فاتَّعظوا عبادَ الله بالعِبَرِ النَوافِع
ای مردم از عبرتهای سودمند موعظه بگیرید.
عبرتها دو دسته هستند :
کلی افراد و خاص هر فرد (هر کس متناسب با شرایط خود عبرت بگیرد .به طور مثال فرد عامه از سرانجام ظلم حاکم که به دلیل ظلم و ستمی گرفتار شده نفعی نمی برد . اما قصه یوسف پیامبر می تواند عبرت باشد برای سن جوان ها )
💠واعتَبِروا بِالاٰیِ السَّواطِع
ای مردم از نشانه های روشن(آی جمع آیه ) و ساطع عبرت بگیرید
🔅حضرت بعد از موعظه به عبرت اشاره می فرمایند
💠وازدُجِرَ بالنُذُرِ البَوالِغ
ای مردم دست بردارید از آنچه انذارهای بلیغ و گویایی که به شما رسیده ( انجام ندهید)
💠وانتَفِعُوا بالذِّکرِ والمواعِظ
لباس ذکر بپوشید و با آن آراسته شوید
دو معنا برای ذکر است :
۱_معنای عام :هر آنچه که موجب یادآوری خدا و قیامت است
۲_معنای خاص :قرآن
🔅 چهار مرحله را فرمودند
موعظه پذیری
عبرت گرفتن .
دوری کردن و دست برداشتن از گناه
سود بردن از ذکر و یاد خدا
🔺سوال:چرا حضرت توصیه به چهارمر حله بالا می کنند؟!
دلیل اول
💠فَکاَن قد عَلِقتَکم مَخالِبِ المَنیَّه
در همین زمان زنده بودن شما می بینم ،چنگالهای مرگ دربدنهایتان فرورفته . مانند عقاب که وقتی شکار را زیر چنگال خود گرفت ،شکار راه پس و پیش ندارد.
🔅اگر معاد و مرگ از سلسله مباحث اخلاقی بیرون رود ،اخلاق بی معنا است.معاد شاه کلید اخلاق است .اگر انسان ترس نداشته باشد ،در جایی مرتکب کار گناه میشود .
دلیل دوم
💠وانقَطَعَت منکم علائِقُ الاُمنیَّه
مرگ پیوندها و گره های (علائق)آرزوها را قطع می کند .
دلیل سوم
💠و دَهَمَتکم مُفظِعاتُ الامور
سنت قطعی پروردگار است که بر شما امور شدید(مرگ،سکرات موت،شب اول قبر و..)هجوم می آورند.
دلیل چهارم
💠والسِیاقَةُ الیَ الوِردِ المَورود
شما را به جایگاهی که قرار است بروید(مرگ ،قبر ،جهنم ، )می برند .و سوق میدهند (سیاقه).
💠و کلُّ نفسٕ معَها سایِقٌ و شَهید
🔅اشاره به آیه ۲۱سوره ق🔅
هر انسانی در محشر یک سائق (کسی که او را از پشت سر به جلو می راند (هل میدهد)و یک گواه و راهنما(شهید )دارد که اعمال او را شهادت می دهد. جلو دار اوست و انسان پشت او حرکت میکند
💠سائِقٌ یَسوقُها الیٰ مَحشرِها و شاهدٌ یَشهَدُ علیهابعَمَلِها
وقتی انسان بفهمد در محشر یک کسی او را به سمت محشر سوق می دهد و یک شاهدی نسبت به اعمال و کردار خوب یا بد او گواهی می دهد ،این برای موعظه پذیری او کافی است .
موعظه ،انتقاد سازند ه است که در عین انتقاد ،راهکار هم ارائه می شود .در حقیقت انتقاد سازنده از روی دلسوزی را موعظه گویند
.پیغمبر به اصحاب سر خود می فرمود دیشب که خوابیدی. در عالم خواب چه به شما نشان دادند .
بله وقتی انسان یار پیامبر صلی الله علیه و آله باشد شب که خواب می رود ، خواب سر کلاس درس است و صبح مو عظه و عبرت می گیرد .
بخش سوم راجع به بهشت
سید رضی رضوان الله علیه مقداری را حذف نموده و بخشی را اورده .
💠دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلاَتٌ وَ مَنَازلُ مُتَفَاوِتَاتٌ
بهشت یک بهشت نیست بلکه درجاتی مختلف دارد، که هر درجه نسبت به درجه پایین تر،فضیلت دارد .
✅ روایت :در قیامت به قاری میگویند بخوان و بالا برو .قاری کسی که عمل به قرآن دارد .با توجه به آیات زیاد قرآن ،به آن تعداد ولو بیشتر، بهشت درجات دارد
در مورد بهشت ،اصل رفتن به بهشت است. کجای بهشت رفتن سخن دیگر است
در دعا حضرت فاطمه معصومه سلام الله می خوانیم :«یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه»
یک معنا این است که شفاعت نما که داخل بهشت رویم یک معنای دیگر آن اشاره دارد به همین که بهشت منازل گوناگون دارد. و شفاعت نما که ما را در بهشت رتبه دهند.
✅ روایت : اهل بهشت وقتی می خواهند علیّین را ببینند مانند این است که در دنیا انسان ستاره ای را در آسمان نظاره کند ،سر را بالا نگاه میدارد آنقدر درجه آنها بالا و دارای منزلت
می باشد .
💠 اَیَنْقَطِعُ نَعِیمُهَا،
میوه های بهشت قطع شدنی نیست
💠اَیَظْعَنُ مُقِیمُهَا
کوچ کردن از بهشت وجود ندارد .کسی وارد بهشت شد از آن خروج ندارد
برعکس جهنم می باشد . عده ای در جهنم پاک شده سپس خارج میشوند.
💠 وَ لاَیَهْرَمُ خَالِدُهَا،
در بهشت پیری(هَرم) وجود ندارد .کسی که وارد بهشت شد میلیاردها سال و بیشتر آنجا مقیم است ولی جوان ،با نشاط و بدون افسردگی .
💠لاَیَبْأَسُ سَاکِنُهَا
ساکنان بهشت هیچگاه نیازمند نمی شوند از رحمت خدا آنقدر به آنها داده می شود که مشکلی نداشته باشند .
غفر الله لی و لکم الحمدلله رب العالمین