بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه ها
۱۴۰۱/۳/۱۷ - ۷ ذی القعده
💢 خطبه ۶۷ 💢
✳️ بعد از نبی مکرم در سقیفه بنی ساعده بدون توجه به فرمایشات نبوی و بدون توجه به عقل دور هم جمع شدند و برای خود، امام و خلیفه ای انتخاب کنند.
وقتی امیرالمومنین صلوات الله علیه مشغول تجهیز و تدفین پیامبر بود برای خود به شور خلیفه نشسته بودند.
سقیفه جای مسقفی بود که معمولا مردم در آنجا جمع میشدند . اولین گروه انصار بود و رییس آنها سعد بن عُباده از قبیله خزرج، قبیله بزرگ مدینه شور کردند از بین انصار کسی را به خلافت انتخاب کنند.
تصمیم بر سعد بن عباده رییس قبیله گرفته شد. در آن ایام او بشدت بیمار بود اورا به زحمت زیاد به سقیفه آوردند خطبه آی خواند ولی صدای او را از ناتوانی کسی نمی شنید سخنگویی بر او گماردند حرفهای اورا ، بر دیگران بلند بگوید.
وصف خوبیهای انصار گفت ،چگونه اسلام ، پیامبر ، مهاجرین را یاری کردند.و قرآن در شأن آنها آیه دارد پس خلافت حق انصار می باشد.
و قرار شد اگر مهاجرین آمده و با این انتخاب مخالفت کردند بگویند « منّا امیرٌ و منکم امیرٌ» یک نفر از انصار و یک نفر از مهاجرین انتخاب وخلافت شورایی داشته باشند.
عمر از این مجلس باخبر شد بدنبال ابوبکر رفت اورا با خود همراه کرد تا سقیفه. در میان راه ابو عُبیده حراّج را دیدند هرسه نفر که با هم حشر و نشر داشتند راهی سقیفه شدند. در مسیر هم حرفهای خود را با هم یکی کردند.
ابوبکر در مجلس سقیفه خطبه ای خواند.
در ضمن احترام به انصار ، ما قائل هستیم خلافت برای مهاجرین است. انصار از دودمان پیامبر نیستند ، مهاجرین قرابت دارند و خلافت برای مهاجرین است.
مجلس هیاهوشد و معترضین همهمه کردند.
شخصی بنام بصیر بن سعد از انصار از قبیله خزرج ، زیر مجموعه عباده بود ولی با عباده اختلاف شخصی داشت.
بلند و گفت : درست است ما انصاریم اما جایگاه انصار هیچگاه به مهاجرین نمیرسد. در واقع خود از انصار بود ولی به نفع مهاجرین سخن گفت.
و عمر هم سریعا این مطلب را گرفت و گفت: شما انصار بین خود اختلاف دارید و سعد بن عباده را قبول ندارید.
خلافت به عمر پیشنهاد داده شد که گفت تا ابوبکر هست اساعه ادب نمیکنم. و رفت دست ابوبکر را بالا برد وبا او بیعت کرد.بعد از او رفیق او ابو عبیده جراح بیعت کرد و تعداد اندکی که حاضر بودند یکی بعد دیگری بیعت کردند.
ختم بیعت اعلام شد و ابو بکر به خلافت رسید.
خلافت در سقیفه بنی ساعده با جمع چهل ،پنجاه نفری با چندین نظر مخالف و نظر متفاوت حاکم انتخاب شد.
آیا این انتخاب با دموکراسی بود⁉️
بعد از آن با یک کودتای نظامی از مردم بیعت گرفتند.
خود اقرار میکنند اگر خلافت غاصبانه بود غصبی بود با دموکزاسی‼️
اما هرگز چنین نبود‼️
غصب خلافت با دمو کراسی نبود..
هیچکدام از روایات نبوی در نظر گرفته نشد. از نظر سیاست دنیای امروز هم مردود بود.
عمر در شهر هر کسی را میدید با تهدید و اجبار بیعت میگرفت یا بجرم مخالفت با حاکم اسلامی مرتد شده و کشته میشود. به این شیوه مردم را مجبور به بیعت می کرد.
✅ نکته :
سعد بن عُباده ولایت اهل بیت را رها کرده خود را ولی دانست و ادعای خلافت کرد.
اما با ابوبکر بیعت نکرد.
بعد از او با عمر هم بیعت نکرد.
شدیداً با عمر درگیر بود و گفت در شهری که عمر باشد شهر منفور است و مدینه را بقصد شام ترک کرد.بعد از مدتی در شام کشته شد.
گفتند سعد را جنیان کشتند.این خبر در بین مردم معروف شد.
اما تاریخ گواه است که خالد بن ولید شبانه حمله کرد عباد را کشت و داخل چاهی انداخت ، بعد مدتی با بوی تعفن او را بیرون کشیدند و شایع شد جنیان کشتند.
اگر کسی با حکومت آنها مخالفت میکرد فوری ترور میشد. رسماً و علناً یکی از راههای خلفا برای ثبات حکومت خودبود که انتخاب کرده بودند.
حضرت در خطبه ۲۶ فرمود:
« فَنَظَرتُ فَأِذا لَیسَ لی مُعینٌ أِلَا أَهلُ بَیتی فظننتُ بهم عنِ الموت »
نظاره کردم هیچ معینی ندارم جز اهل بیتم.
اگر بیش از این بر حقم پافشاری می کردم خودم و اهلبیتم را می کشتند.
این ظن و گمان نبود در خارج اتفاق افتاده بود
سعد بزرگ خزرج و سرشناس ، رییس قبیله تا مخالفت کرد او را کشتند.
وقتی خبر سقیفه به حضرت رسید از دوستان خود سوال کردند، نتیجه چه شد ؟!
دو گروه برای خود چه دلایلی برای انتخاب خلیفه داشتند، بر چه دلیلی خود را برحق دانستند!!!
بعد از توضیح یاران امیرالمومنین صلواة الله علیه دو دلیل متقن در رد خلافت خلفا اقامه کردند که نه مهاجرین و نه انصار لیاقت و شأنیت امامت و خلافت را ندارند و امامت مختص ماست.این خطبه را ایراد فرمود:
♦️فهَلَا احْتَجَجتُم علیهم باَنَّ رسولالله صلی الله علیه وآله وصّیٰ
به یاران خود فرمود: شما چرا به سخن پیامبر استدلال نکردید !! به وصیت و حدیث پیامبر اشاره نکردید!!
پیامبر در مورد انصار سفارشی دارد نشان میدهد که حق حکومت ندارند.
♦️ باَن یُحسَنَ الیٰ مَحسِنِهم و یُتَجاوَزَ عن مُسیئِهِم
پیامبر پایان عمر خود فرمود:
مردم این انصار زحمت کشیده زیر پرو بال اسلام گرفتند و به مهاجرین کمک کردند، نسبت به نیکوکاران انصار نیکی کرده با آنان خوب برخورد کنید [ اَن یُحسَن ]
وحتی نسبت به گنهکار انصار در گذرید، خطای آنان را نادیده بگیرید.
این سخن پیامبر را چرا به آنان باد آوری نکردید؟! این استدلال محکمی هست بر علیه انصار که جایگاهی در حکومت ندارند.
♦️قالوا: و ما فی هذا منَ الحُجةِ علیهم ؟
حاضرین جمع گفتند: این چه استدلالی ست و ارتباط آن با حکومت چیست!!
مسلمانان متوجه منظور کلام نشدند.
فرمود: این نص کلام است که انصار نباید حمومت بدست بگیرند.
♦️فقال لو کانتِِ الاِمارَةُ فیهم لم تَکنِ الوصیَةَ بهِم
اگر امامت [ اماره]در انصار بود و پیامبر صلاح می دید که انصار بعد از خود حاکم باشند هیچگاه نسبت به انصار[ بهم] توصیه نمی کرد.
(مانند پدری که به یک شخص معین سفارش فرزندان خود را میکند.بچه ها را به تو می سپارم.با آنان خوب رفتارکن.
یعنی بعد از این پدر همان شخص وصی هست.بقیه باید از او تبعیت کنند،
چون توصیه فرزندان را به او کرده.)
پیامبر هم سفارش انصار را به دیگری داده ، منظور خلیفه نیستند. اگر خلیفه بودند سفارش نمیشدند. حاکم و قدرتمند را سفارش کردن نبود.
مسلمانان تازه متوجه شدند این جمله پیامبر راجب حکومت و خلافت بوده.
✅ابن ابی الحدید:
معاویه در مجلسی جوانی بنام سعید بن عمر را دید به او گفت: ای جوان پدرتو وفات کرده تو را به چه کسی سفارش کرده ؟!
قیم و سرپرست تو چه کسی عهده دار است؟!
جوان پاسخ متقنی به معاویه داد که او را بوجد آورد و به او لقب اشدَق را داد.
گفت: پدرم بقیه را هم بمن سفارش کرده نه اینکه مرا به دیگران حواله کرده باشد.بقیه باید از من تبعیت کنند.چون مرا وصی کرده.
معاویه گفت: این پسر اشدق است.بسیار مهارت سخنوری دارد.
این جمله فقط مختص به پیامبر نیست در تمام عرب رایج است.یا وصیت بتو می کنند ، یا تو را به دیگران وصیت می کنند. و مسئولیت تو را بعهده می گیرند.
انصار آمدند حکومت بگیرند در حالیکه پیامبر با این استدلال آنها را رد کرد که جایی در حکومت ندارند.
♦️ثمَّ قال: فما ذا قالت قریش؟
سپس سوال فرمود: استدلال مهاجرین و قریش قوم پیامبر برای خلافت چه بود؟!
♦️قالوا: اِحتَجَّت باَنَّها شجَرَةِ الرسول
اصحاب گفتند: مهاجرین خود را از درخت پیامبر ، نسل و طایفه ، قرابت و خویشاوندی می دانند و تا آنها هستند خلافت به انصار نمیرسد.
♦️فقال علیه السلام: اِحتَجُّوا بالشَجَرَةِ و اَضاعُوا الثَّمرةَ
فرمود: استدلال آنها هم عجیب است ،
به درخت و اینکه از دودمان و ریشه پیامبر هستند اشاره کردند اما ثمرهٔ درخت نبوت که علی بن ابیطالب است کنار گذاشتند.[ اَضاعوا الثمره]
علی که از نسل و دودمان پیغمبر بود از بقیه هم نزدیکتر هاشمی و داماد و پسر عم او هم بود. علاوه بر آن میوهٔ درخت رسالت هم بود.
درخت بدون ثمره بدردی نمیخورد.
ارزش درخت به ثمره و میوهٔ آنست.
✅ دو دلیل متقن برای رد خلافت از دو گروه مهاجر و انصار بود.
الحمدلله رب العالمین