بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه ها
۱۴۰۱/۳/۱ - ۲۲ شوال
💢 خطبه ۴۴ 💢
در باب عدالت علی
✳️ ماجرای یک اتفاق تاریخی:
یکی از اتفاقات تلخی که در حکومت حضرت می افتاد و چندین بار تکرار شد.
فرار سران حکومت و فرماندهان نظامی بود و غرض همه تطمیع مالی بود که معاویه به آنها وعده میداد، تا بتواند یاران حضرت را از اطراف امام دور کند.
وبرخی چون سست ایمان بودندو از عدالت امیرالمومنین لذت نمی بردند این انحراف در آنها بوجود می آمد.
بسمت معاویه می رفتند.
یکی از این افراد مَصقلة بن هُبیرة الشیبانی بود.
✳️ ماجرای این خطبه:
بعد از جنگ صفین و حکمیت خوارج بوجود آمدند. غیر خوارج یک گروهی هم به حکمیت اعتراض داشتندو همان مسیر خوارج را طی میکردند.
فرمانده این گروه خِرّیت بن راشد از طایفه بنی ناجیه، هم مسلمان داشتند و هم مسیحی.
خِرّیث مسلمان بود ولی در بارهٔ حکمیت به حضرت ، معترض بود که چرا پذیرفته است.
با لحن تندی با حضرت صحبت کرد که دیگر پشت تو نماز نمی خوانیم و اینجا را ترک میکنیم واز تو تبعیت نمیکنیم.
حضرت برای او اجمالی توضیح داد واو را به روز بعد دعوت کرد تا اصل جریان رابرای او بازگو کند.اشتباه خود را متوجه شود.اما او با اعتراض از حضرت دور شد.
حضرت فردی را مامور کرد بنام مَعقل بن غیث به تعقیب او فرستاد ،مراقب باشد کجا و به چه سمتی میرود.
معقل فرستاده حضرت ، در تعقیب و گریز از کوفه تا نزدیکی بحرین جنوب ایران با او درگیر شد و خریت بن راشد با عده ای کشته شدند. بقیه افراد اسیر شدند.
آنهایی که مسلمان بودند با ارشاد ، توبه و تذکر به اشتباهاتشان آزاد کرد و پانصد نفر مسیحی را بعنوان اسیر به همراه خود سمت کوفه راه افتادند.
معقل بن غیث اسرا راعبور میداد در بین راه به استان فارس ایران رسیدند. شهری بود بنام اردشیر خُرّه ، مکان وسیع و پردرآمد و با مالیات زیاد حاصل از سوددهی باغات،
فرماندار این شهر مصقلة بن هُبیره بود.
وقتی معقَل فرستاده حضرت در سر راه به این شهر اردشیر خُرّه یکی از نواحی حکومت حضرت بود رسید.
فرماندار قضیه را از معقل جویا شد وقتی قضیه اسیران را فهمید.
به معقل گفت ،من از پول شخصی خود این اسرا را خریده و در راه خدا آزاد میکنم.
اما چون پول نقد نداشت وعدهْ پرداخت آن را به آینده موکول کرد.
معقل بن غیث را به کوفه نزد حضرت روانه کرد تا پیغام و وعدهْ پرداخت پول اسرا را به حضرت بگوید.
مدتی گذشت خبری از ارسال پول نشد.
حضرت پیغام فرستاد بازهم خبری نشد
زمان طولانی شد.
تا اینکه حضرت فردی را بنزد او فرستاد که پول بیت المال را بگیرد یا او را کت بسته نزد حضرت بیاورد.
مصقلة بن هُبیره نزد حضرت آمد.
اعلام کرد همه پول را ندارم اما نزدیک به نیمی از بدهی خود را به حضرت پرداخت کرد.
وقرار شد مابقی را تهیه کرده و پس بدهد.
اما شبانه پنهانی فرار کرد و بسمت معاویه رفت.
(این جریان مصقله در خطبه ۱۸۱ هم بیان شده
و نامهْ ۴۳ نهج البلاغه هم مربوط به همین مصقلة بن هبیره است که عملی را انجام داده بود حضرت به او نامه نوشت.)
🔷قَبَّحَ اللهُ مُصقَلَةَ فعَلَ فِعلَ السّادةِ و فَرَّ فِرارَ للعَبید
خدا روی مصقله را سیاه گرداند.
آن لحظه که اسرا را خرید و آزاد کرد عمل بزرگی انجام داد.بزرگواری و جوانمردی کرد، ولی مانند بردگان شبانه از کوفه فرار کرد.
🔷 فما اَنطَقَ مادِحَهُ حتیٰ اَسکَتَهُ
هنوز به نطق درنیاورده بود نطق کننده را ناگهان او را ساکت کرد.[ اسکته]
مادحین هنوز از عمل نیک او در مدح و تعریف سخن نگفته بودند که خبر رسید او فرار کرد و ناگهان دهان مادحین بسته شد.
🔷ولا صَدَّقَ واصِفَهُ حتیٰ بَکَته
هنوز واصف و توصیف کننده دهان به تعریف او باز نکرده بود که خیلی زود
او را مذمت کرد.[ بکَّته]
🔷ولو اَقامَ لاَخَذنا مَیسوره
اگر مصقله می ماند و فرصتی طلب می کرد برای ادای دین خود ، به او مهلت می دادیم
او مسلمان بود به عهده گرفته در ضمان او بود.
ما با او مدارا میکردیم و فرصت می دادیم ،بخشی از بدهی را میداد و مابقی در فرصت مقرر پرداخت می کرد.
اما او فرار کرد.
🔷وانتَظَرنا بمالِهِ وُفُورَهُ
و منتظر می ماندیم تا مال او وفور پیدا کند.
« و اِن کانَ دو عُسرَةٕ فنَظِرَةٌ الیٰ مَیسَره بقره. - ۲۸۰ »
طبق آیات قرآن عمل می کردیم.
اگر بدهکار ی در سختی قرار گرفته مو قدرت پرداخت بدهی ندارد به او مهلت بدهید تا میسر شود.
✳️ نکته :
در فارسی ضرب المثلی هست، (اگر مصقله به طبرستان برسد)
اشاره به همین ماجرا دارد، معاویه وقتی او را پذیرفت بسیار اکرام کرد. معاویه در جریان لشکر کشی به ایران و طبرستان ،فرماندهی سپاه را به مصقله سپرد ، اگر پیروز شد و طبرستان را فتح کرد محل حکومت مصقله باشد.
اما علویون طبرستان در مقابل او ایستادند و شکست خورد.
این ضرب المثل معروف شد.( کاری که نشده و انجام نمی گیرد اگر مصقله به طبرستان رسید اینکار هم انجام می گیرد.)
الحمدلله رب العالمین