بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه ها
۱۴۰۱/۲/۲۶ - ۱۴ شوال
💢 خطبه ۳۵ 💢
قصه پر غصهٔ حکمیت
دومین جنگ حضرت در صفین بود معاویه و اطرافیان در شب سخت لیلة الحریر فهمیدند شکست حتمی است . با خدعه ی عمرو عاص پانصد قرآن را به نیزه کشیدند.
وهدف هم این بود یک آشفتگی و دو دستگی در بین لشکر حق بیفتد تا یک نفسی تازه و تجدید قوا کنند و دوباره به جنگ بپردازند.
شاید خودشان هم فکر نمی کردند این دسیسه کل لشکر امیرالمومنین ع را از هم بپاشد.
از یک طرف معاویه و عمرو عاص می گفتند قرآن حاکم ما باشد.
از طرفی هم در لشکر امام خائنانی مثل اشعث بن قیس فشار می آوردند که قرآن و حکمیت آن را بپذیریم.
حضرت ابتدا به آن رغبت نشان ندادند ولی کار بجایی رسید که قوم بی ادب بیست هزار نفر دور علی را گرفته ،شمشیرها بروی او کشیده و صدا زدند :
«یا علی اَجبِ القوم الیٰ کتابِ الله »
حضرت را با اسم خطاب کردند، جواب این قوم را بده که ما با شما سرقران توافق می کنیم. و حَکم بین ما قرآن باشد.
اگر اینکار نکنی بلایی که سر عثمان آمد بر سر تو می آوریم.
حضرت آنها را به آرامش دعوت کرد نصیحت کرد ، من از کودکی معاویه و عاص را می شناسم ،اصلا قرآن را قبول ندارند.
قرآن ناطق در بین شما من هستم مرا رها کرده حرف آنان گوش می کنید!
اما ستون پنجم مردم را تحریک می کردند
که امر کن مالک برگردد ،
حضرت کسی را فرستاد اما مالک پیغام داد اندکی مانده کار معاویه تمام شود ، آنقدر فشار آوردند حضرت برای بار سوم پیکی فرستاد اگر میخواهی علی را زنده ببینی برگرد.
مالک از روی اجبار و با عصبانیت برگشت ،با اشعث درگیر شد، او را با القابی که حضرت گفته بود منافق ابن کافر او را صدا کرد.
ولی کار از کار گذشته بود.
فرمود: حال که حکمیت را به اجبار تحمیل کردید ،حَکم را من انتخاب کنم ، ابتدا مالک را معرفی کرد.
نپذیرفتند ، که مالک فرد انقلابی و جنگجو ست و اهل مذاکره نیست.
عبدالله بن عباس را معرفی کرد، گفتند: از اقوام و دانش آموخته مکتب توست نمیتواند حرف دنیا را به مذاکره بنشیند. ابوموسی انتخاب شد. درحالیکه ابوموسی از ابتدا اصل جنگ راهم قبول نداشت.
جمل را هم قبول نداشت و مردم کوفه را از رفتن به جمل منع میکرد و در صفین همینطور بود همراهی نکرد. می گفت با معاویه کنار هم بنشینیم.
شرط امام این بود ،حکمیتی می پذیرم که بر اساس کتاب الهی و سنت نبوی باشد.
اگر با قرآن و سنت ثابت کنند معاویه حق است می پذیرم. و خلافت از آن معاویه باشد.
ابوموسی ضعف نفس داشت و عمرو عاص مکار از صفت او سوء استفاده کرد، در موقعیت های مختلف او را تحویل گرفت باد به غبغب او اندخت، نواز صحابی پیامبر و تعریف و تمجید ، تو اول بر منبر بنشین ، و او راابتدا به منبر فرستاد.
ابوموسی حضرت را با نظر خود از خلافت خلع کرد به گمان اینکه عاص معاویه را خلع می کند.
اما با این حربه عمرو عاص بر منبر رفت و معاویه را حاکم جامعه اسلامی انتخاب کرد.
گرچه حضرت این استدلال را نپذیرفت.ولی حکمیت تحمیل شد.
ولی اصل ماجرا خسارت زیادی بر پیکر جامعه وارد کرد.
در چنین فضایی بعد از حکمیت این خطبه را فرمود:
🔷الحمدللهِ واِن اَتَی الدَّهرُ بالخَطبِ اللفادِح
حمد مختص بخداست ، اگر چه روزگار حوادث تلخ سنگین [ فادح]و کمر شکن پیش آورد.
🔷والحدَثِ الجلیل واشهد آن لا اله الاَّ اللهُ وحده لا شریک له
گرچه روزگار حوادث جلیل و بزرگ پیش آورد اما با جام زهر باز هم خدا را شاکرم.
شهادت میدهم جز خدا اله بی نیست ،
شهادت میدهم به اصول مهم دین توحید و نبوت .
فضای خطبه حکمیت است اما ابتدا شهادت به توحید می دهد .
بدانید که توحید و نبوت شما ضعیف است ،
شما نبوت را خوب نفهمید ید ، سیره ، روایت و وصیت نبی اکرم را درک نکردید که در مقابل علی مخالفت کردید.
که اگر فهم آن ا داشتید هیچگاه بمخالفت علی قرار نمی گرفتید. توحید و نبوت شما مشکل دارد.
🔷لیس معهُ الاّٰ غیرَهُ واَنَ محمداً عبدّه و رسولُه
شهادت میدهم که جز رب عالمیان وجود ندارد و شهادت میدهم که محمد عبد و فرستادهٔ رب العالمین است.
🔷اما بعد، فاِنَ معصیةَ الناصِحِ الشفیقِ العلِمِ المُجرَّب تُورِثُ الحیرَةُ وتُعقِبُ النَدامة
بعد از حمد و ثنای الهی ،کسی که با ناصح دلسوز ، مهربان ،عالم و تجربه گر مخالفت کند
تنها چیزی که به ارث میبرد حسرت و ندامت برای او باقی می ماند.
بارها نصیحت کردم زیر بار حکمیت نروید اگر پذیرفتید ابو موسی نباشد.با کسی مشورت کنید خیر خواه مهربان باشد، عالم به همه جوانب . وتجربه هم داشته باشد.
موقعیتی را بارها تجربه کرده از روی اموری میتواند حدس بزند.
مخالفت با چنین شخصی عاقبتی جز پشیمانی ندارد.
🔷وقد کنتُ اَمَرتُکم فی هذهِ الحکومتِ اَمری
در این حکمیت امر کردم دسیسه معاویه است برای رهایی از شکست، با .جود اینکه حرف خود را صریح گفتم ، سخن دلسوزانه را نشنیده پنداشتید.
🔷ونَخَلتُ لکم مخزونَ راَیی
رای و نظر خود را بطور خالص [ نخلتُ] بدون سود شخصی و حزبی از علم مخزون ومستور از عمق جان بر شما گفتم
🔷لو کانَ یُطاعُ لِقصیرِٕ اَمرٌ
اگر حرف قصیر را گوش می کردند.
این جمله ضرب المثل عربی است. و قصه ی آن اینست.
دو پادشاهی در سرزمینی نزدیک بهم حکومت داشتند بین آنها در گیری و اختلاف افتاد .
پادشاه اول ، دیگری را کشت .
دختر شاه مقتول در صدد انتقام بود ، دسیسه ای چید و به شاه قاتل پیغام داد که پدر مرا کشتی و من حکومتداری نمیدانم با من ازدواج کن تا دو کشور بهم بپیوندد و قدرت بزرگتری را شکل بدهیم .
طمع او را گرفت و اطرافیان هم نظر اورا پذیرفتند ، جز کنیز زادهای در دربار بود بنام قصیر که مخالفت کرد. وارد سرزمین آنها نشو بوی خیانت میدهد.
به دختر شاه مقتول پیغام داد تو به سرزمین ما بیا ، جواب شنید هرگز دختری به خواستگاری مرد نمیرود باید تو بر سرزمین ما وارد شوید.
و شاه قاتل خام دختر شد با ورود به سرزمین آنها، او و اطرافیان او را کشتند و همانی شد که قصیر پیش بینی کرده بود.
بعد از آن ضرب المثل معروف شد.
اگر حرف قصیر گوش میکرد چنین اتفاقی نمی افتاد.
فرمود : مردم در همان برهه زمانی حرف مرا گوش می کردید به چنین اتفاقی مبتلا نمی شدید.
🔷فاَبیتُم علیَّ اِباءَ المخالفینَ الجُفاتِ والمُنابذینَ
شما در مقابل نظر من اِبا و مخالفت کردید ،
نظر مرا پس زدید آنهم پس زدنی مانند مخالفین جفاکار پیمان شکن [ منابذین]
🔷 حتیَ ارتابَ الناصِحِ بنُصحِهِ
آنقدر نشنیدن حرف مرا اصرار و مقاومت کردید ، حرف حق را نادیده گرفتید،
تا اینکه من که ناصح شما بودم به شک افتادم [ ارتاب]که با شما سخن بگویم یا نصیحت نکنم.
نصیحت کردم از روی لجاجت نشنیده گرفتید فهمیدم حرف حق بشما تاثیر ندارد.
🔷و ضَنَّ الزَّنَدُ بقَدحِهِ
آتشزنه و کبریت از افروختن آتش بخل می ورزد [ ضَنَ]
خود را به شی یی تشبیه می کند که علت آتش است، خروارها چوب بدون کبریت و چخماق ، نه گرما دارد نه روشنایی و نه طبخ ...
کبریت و آتشزنه است[ الزند] که علت آتش میگردد.
وجود امام مانند جرقه هایی در فکر ، فطرت ، جان با روایت و حرف پیامبر افروخته میشود اما هر بار پا روی آتش گذاشته و خاموش کردند. هر بار به بیرون پرتاب کردند مبادا گلستانی از نور درست شود.
🔷فکنتُ اناَ و ایاکم کما فال آخو هَوازِنَ
داستان من و امضای حکمیت و بعد پشیمانی شما مانند شعر برادر هوازنی ست.
🔷اَمَرتُکم اَمری بمُنعَرِجِ اللِویٰ
فلم تَستَعینوا النُصحَ الاّضُحَی الغَد
از تیره عرب قبیله هوازن شاعری شعری دارد.به آن استناد می کند.
ایمردم حرف مرا در آن سرزمین سنگریزه[ مُعترجِ اللوی] گوش نکردید جز اینکه فردا قبل ازظهر [ الاصحی الغد] بر شما وارد شوند.
داستان شعر از این قرار است:
دو برادر با قشون خود به قبیله ای حمله کرده ،طلا و حیوانات، اموالی را غارت و فرار کردند. مقداری که از شهر دور شدند ، برادر بزرگتر دستور اطراق و استراحت داد تا بساط عیش و نوش راه بیندازند.
برادر کوچکتر مخالفت کرد جای ماندن و موقعیت چنین کاری نیست اگر قبیله بر ما شبیخون بزنند راه چاره نداریم.
برادر بزرگتر مست و مغرور این فتوح بود خود را پیروز میدان دانست که اتفاقی نمی افتاد پس به عیش بپردازیم.
همان قبیله از پشت سر حمله کرده برادر بزرگتر کشته ، اموال غارتی خود را پس گرفته و برادر کوچکتر با زخم و جراحت فرار کرد.و این شعر را خواند.
اگر حرف مرا می شنیدید اینگونه نمیشد.
حال که گوش نکردید تا فردا قبل ظهر چه بلایی بر سرما آمد.
فرمود: حال که سخن مرا نادیده گرفتید ، منتظر بنشینید و ببینید معاویه با همین حکمیت چه بلایی بر سر شما میآورد. و عمروعاص در جریان صفین مصر را برای خود جور می کند.
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدر بنگر چه بارگاهی دارد