بسم الله الرحمن الرحیم شرح خطبه ها ۱۴۰۱/۲/۲۴ - ۱۲شوال
💢 خطبه ۳۳ 💢
این خطبه هنگام آماده ی پیکار در جنگ جمل در منطقه ذی قار ایراد شده. خطبه در دو بخش ، یک گفتگوی دو نفره با جناب عبدالله بن عباس و بخش دوم آن خطابه ای با مردم ایراد شده است:
در شرح ابن ابی الحدید، و کتاب ارشاد مفید آمده ، وقتی حضرت برای جنگ جمل در بصره آماده میشد. از شهر مدینه محل سکونت خود خارج و سمت کوفه عازم شد. اهل جمل مرکز خلافت ادعایی و تخیلی خود را در شهر بصره قرار داده بودند. حضرت در مسیر بین بصره و کوفه منطقه ذی قار خیمه زده و منتظر بودند تا عده ای از مردم کوفه ملحق شوند.
منطقه ذی قار [ قیر و سیاه]دارای آب زلال نبود آب سیاه و کدری داشت که به این نام معروف شده بود.
♦️قال عبدالله عباس دخلتُ علی بن امیرالمومنین علیه السلام بذی قارٕ وهو یَخصِفُ نَعله روزی عبدالله بن عباس بر حضرت وارد شد در همان منطقه ذی قار در حالیکه امیرالمومنین نعلین خود را ترمیم و وصله[ یَخصف] میزد.
عبدالله بن عباس: به امام گفتم چندین روز ماندن ما در این منطقه بیفایده است ،اگر بنا بود کسی بما بپیوندد تا بحال آمده بودند.بهتر است بسوی بصره برویم تا جنگ آغاز شود. امکانات را در این مکان صرف نکنیم.
امیرالمومنین فرمود: حرف تو درست نیست بزودی شش هزار و پانصد و شصت و پنج نفر بما ملحق میشوند. لحظه ای جا خوردم و ترسیدم . چون تعداد اندکی با ما بودند که صدای امیرالمومنین را شنیدند . ترسیدم که نکند این تعداد بر ما وارد نشوند. در فکر و خیال بودم که امام مجدد تاکید کرد حتما این تعداد می آیند.
چند روز بعد صدای همهمه ، گردو خاک و صدای مرکب حیوانات شنیده شد که از مردم کوفه بسمت ما آمدند. دیدم در بهترین موقعیت و محل عبور از گذرگاهی آنان را شمارش کنم.و دقیقا همان تعدادی بود که امیرالمومنین صلوات الله علیه فرموده بود. نه یک نفر کمتر و نه یک نفر بیشتر.
♦️فقال ما قیمةُ عده النَّعل فقلتُ : لا قیمةَ لَها بر امام که وارد شدم در حال وصله ی نعلین بود فرمود: عبدالله بن عباس قیمت این نعل چقدر است؟ گفتم: قیمتی برای او نیست ارزشی ندارد. استفاده شده و آنقدر وصله و ترمیم شده از ارزش آن کاسته شد.
آنقدر لباس و کفش خود را وصله میزد که فرمود: خجالت می کشم دو باره این لباس و کفش را به نزد خیاط و کفاش ببرم تا مجدد ترمیم کند
اینگونه لباس پوشیدن برای من و جامعه بهتر است. به فرماندار و فرمانروایان می گوید چنین لباسی برای کبر و غرور آدمی خوبست. بداند که فردمهم خاصی نیست. و از طرفی مردم هم بدانند که علی مانند خود آنهاست. اگر علی میخواست از بیت المال سهم بردارد بهتر از این لباسها می پوشید. اگر حاکم ظالم بود ابتدا به خود و اطرافیان میرسید. در حالیکه لباس او از همه مردم کمتر و پایین تر است و برای او اصلا اهمیت ندارد
حضرت فرمود عبدالله بن عباس قیمتی برای آن فرض کن. گفتم :گوشه ی کوچکی از سکه نقره تقسیم شده ، بهای این کفش کهنه باشد هر ده سکه نقره یک سکه طلاست و آنهم یک گوشه کوچکی ازیک سکه نقره، قیمت کفش ناچیز و بی ارزش باشد
♦️ فقال: واللهِ لَهِیَ اَحبُّ الیَّ مِن فرمود: بخدا قسم همین کفش مندرس که ارزش ندارد برای من محبوبتر است از حکومت کردن بر شما. حکومت ، ریاست و تشکیلات حکومتی که برای شما با ارزش است و برای آن سرو دست می شکنید. برای امیرالمومنین که بخش اعظم خاور میانه از یمن و شام ، مصر و ایران حکومت حضرت بود هیچ قدر و ارزشی ندارد.
مردم برای بدست آوردن ریاست تملق ، دروغ ، و ذلت نفس را می پذیرند فقط برای اینکه در نگاه روسا و مسئولین محبوب باشند.
♦️اِمرَتِکم الّا اُقیمَ حقاً اَواَدفعَ باطلاً حکومت زمانی ارزشمند است که بتوان اقامه حق و دفع ظلم و باطل کرد. حکومت باید یک وسیله و ابزار باشد نه هدف. حکومت برای حکومت و حکومت برای قدرت نیست. حکومت ابزاری که کارکِرد خدمت و محقق شدن حق و جلوگیری از باطل کار کند. ارزش دارد. وگرنه از کفش مندرس بی مقدار بی ارزش تر است.
« لولا حضورُ الحاضر و قیامُ الحجه بوجودِ الناظر» در خطبه شقشقیه فرمود: اگر مردم نیامده و حجت بر من تمام نشده بود.و برمن مسلم نشده بود که یاران و دوستانی دارم . اگر خدا از ما اهل بیت عهد نگرفته بود که باید در مقابل ظالمان سکوت نکنیم.هیچگاه حکومت را نمی پذیرفتم.
✳️ روایت خصف نعل : مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب علی بن ابیطالب ج۳ ، ص۴۰۴ آورده. پیامبر در اوایل حکومت در جمع مردم فرمود: از شرک خود دست بردارید. یا شما مومن میشوید یا خدا کسی را مبعوث می کند که با دست با کفایت او گردنهای شما شکسته میشود .
این شخص برای مقابله بامشرکین مبعوث میشود که خدا از او امتحان های سختی گرفته ، « اِمتَحَنَ اللهُ قلوبَهم بالایمان » از امتحانات سربلند بیرون آمده. اطرافیان متعجب شدند چه کسی است که ما باید مومن شویم یا او با ما درگیر میشود.سوال کردند.
و پیامبر فرمود : کسی که نعلین را وصله میزند. همه سرها را برگرداندند به سمت امیرالمومنین که در گوشه ای نعلین پیامبر را ترمیم میکرد. فرمود: والله قسم یا ایمان می آورید یا علی بن ابیطالب مقابل شما می ایستد و گردن مشرکین و منافقین را میزند.
♦️ثمَ خرجَ فخطَبَ الناس سپس از خیمه خارج شد و با جمع مردم صحبت کرد.
♦️فقال: اِنَ اللهَ سبحانهُ بعثَ محمداً «ص» ولیسَ احدٌ منَ العربِ یَقرَاُ کتاباً ولا یَدَّعیَ نبوةً خداوند پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله وسلم را مبعوث کرد ، در حالیکه هیچکدام از عرب توانایی خواندن کتاب نداشتند. وهیچ ادعای نبوتی [ ولا یُدّعیٰ]نداشتند. کسی به دروغ ادعای نبوت نداشت.
پیامبران جایگاه مهمی در میان مردم داشتند و هر از چند گاهی شخصی قیام می کرد به دروغین مدعی پیغمبری میشد.
اما این جامعه ی عرب که دو صفت آنان را ذکر کرد علم خواندن وادعای نبوت نداشتند آنقدر به انحطاط دینی رسیده بودند وجریان دین ومذهب فاصله داشتند که کسی ادعای دین و پیامبری نمی کرد.
✳️ شبهه: اینکه هیچیک از عرب خواندن نمی دانست ؟! « لیس احدٌ منَ العرب یقراُ کتاباً» در حالیکه تاریخ بوضوح بیان می کند هرسال اشعار جاهلیت، برترین ها انتخاب و بر لوحی نوشته به دیوار کعبه آویزان میکردند. شعرایی بودند که با سواد بودند. چطور میشود این دو گفتار ضد را کنار هم جمع کرد که خواندن میدانستند یا نه ؟!
✳️ پاسخ : ۱- منظور از کتاب هر کتابی نیست ، منظور کتاب آسمانی هست . پیغمبر در میان شما مبعوث شد در حالیکه کتاب تورات ، انجیل ، زبور ، در بین شما جایگاهی نداشت ، کسی به سمت آن کتابها نمیرفت.
۲- کتابهای معمولی هم از میان خود مردم عرب جاهلی، قاری و کتابخوان نداشت . افراد غیر عرب در جزیره العرب از یهود و مسیح مهاجر، از روم آمده بودند. خود مردم جاهلی سواد نداشتند. غیر عرب میدانستند پیامبری خواهد آمد برای درک پیامبر آنجا آمده و آنها باسواد بودند.
۳- جمله ی «هیچ کس خواندن نمی دانست » منظور حضرت اینست اکثریت سواد نداشتند. بسیار نادر اگر کسی خواندن و نوشتن می دانست و تعداد کم کالعَدم بود. شما مردم جاهلی قبل از بعثت نه کتبی داشته و نه سوادی داشته و نه ادعای پیغمبری داشتید در عین حال:
♦️فساقَ الناسَ حتیٰ بَوَاَهم مَحَلَّتَهم و بَلَغَهم مَنجاتَهم پیامبر مبعوث شدمهیا و آماده کرد [ بواَهم] تا شما را سوق بدهد و به مکان و محل مناسبی برساند. پیامبر بود شما را به جایگاه فعلی رساند. مردم جزیره العرب را به جایگاه نجات[ منجاب] رساند.جایی که از سیلاب ، گرداب ، طوفانهای حوادث نجات پیدا کردید.
♦️فاستَقامت قَناتُهُم پیامبر آمد نیزه های[ قنات] شما را راست کرد. نیزه وقتی کج باشد در هدف گیری دچار اشکال میشود. بعد از پرتاب به هدف نمیرسد. پیامبر آمد آداب جنگیدن را آموخت.
با اقوام ، هم زبان ، هم کیش خود نجنگید در مقابل زورگویان ایستادگی و جنگ کنید. چرا با کسی که هم رنگ و هم نژاد هم قبیله با شما نباشد، جنگ میکنید!! نیزه ها را راست کرد.در حالیکه با تمام قبایل به بهانه و ادعای پوچ با هم دعوا داشتید.
♦️واطْمَاَنَت صَفاتُهم شما را به اطمینان و آرامش رساند. موقعیت شما را سخت و محکم کرد.[ صَفات] انسان موقع تیر انداختن سطح زمین صاف و محکم باشد تیر او بهتر به هدف میخورد تا زمین ناصاف و لغزان. پیامبر شما را به اطمینان و آسایش اجتماعی رساند.از جنگ و آشوب و دلهره ها نجات پیدا کردید.
اگر « صِفات» هم باشد ویژگی های درون و اخلاق نیک را در وجود شما نهادینه کرد. هر دو وجه درست است اما صَفات معروفتر است. سپس حضرت با گفتاری بخود اشاره فرمود:
♦️اَما واللهِ اِن کنتُ لفی ساقَتِها زمانیکه پیامبر مبعوث شد بدرستیکه پشت لشکر من بودم که سپاه را به جلو سوق می دادم. لشکر از پنج قسمت کلی تشکیل شده . ۱- جلودار ۲- یمین ۳- یسار. ۴- عقبه ۵- قلب لشکر و مرکز شرطةُ الخمیس ، لشکر کامل پنجگانه ، و من بودم که نیروی عقبه و نیروی پشتیبانی و تقویت لشکر بودم. دلگرمی کل سپاه به نیروی عقبه است.
♦️حتیٰ وَلَّت بِحَذافیرٌها ما ضَعُفتُ ولا جَبَنتُ آنقدر در دفاع از پیامبر مصمم وقوی بودم که دشمن پشت کرده و فرار میکرد [ ولَّت] وقتی دشمن میدید پشت و پناه لشکر مثل علی دارد بطور کامل [ حذافیر] فرار می کردند. هیچگاه ضعف و ترس در برابر دشمن نشان ندادم. دو عواملی که باعث فرو پاشی لشکر میشود و شجاعان را زمینگیر میکند. الف) ضعف [ ماضعُفتُ] ب) ترس [ ماجبنَتُ] هر دو در قاموس علی راه ندارد.
♦️واِنَ مسیری هذا لِمثلِها مسیر امروز من ( در منطقهٔ ذی قار و قبل از جنگ جمل) مسیر انتخاب من در مواجهه با دشمن همان مسیر گذشته است. یکه و تنها بدون ترس و ضعف پشتیبان اسلام هستم
♦️فلَاَنقُبنَّ الباطل حتیٰ یَخرُجَ الحقُّ مِن جنبِهِ یقینا من پهلوی باطل را می شکافم [ انقبن] و حق را از درون آن خارج می کنم.
نقب = حفاری ،سوراخ تشبیه می کند. دشمنان نوعا در لباس دین پنهان میشوند.که مردم باطن باطل آنان را نبینند.
ومعمولا حق را هم با باطل می پوشانند تا آشکار نباشد. در تمامی فتنه ها حق را مستور میکنند ، تاخود حق جلوه داده و خود را دغدغه مند مردم نشان بدهند.
نمیگذارند حق واضح و آشکار باشد چون حق نور است و نور روشنایی دارد همه جا را روشن می کند. مجبورند نور و حق را بپوشانند. حق و علی گوشه گیر بماند.
حضرت باید این حق مستور و پنهان شده را از درون باطل بیرون بکشد. شکم باطل می شکافم و حق مستور شده را از باطل بیرون می کشم.
✳️ سپس از قریش گلایه میکند.
♦️مالیٖ ولِقُریشٕ ؟ واللهِ لقد قاتَلتُهم کافرین مرا چکار به قریش ؟! والله زمانیکه اسلام آمد به طرفداری حق نایستادند. من با قریش جنگیدم در حالیکه من مسلمان و آنان کافر بودند. جنگ مسلمان و مشرک بود.
♦️ولا قاتِلَنَّهم مَفتونین امروز هم با همان قریش [ طلحه و زبیر]میجنگم درحالیکه فتنه زده و فریب خورده هستند. دیروز جنگ مسلم ومشرک قریش بود. امروز جنگ مومن و منافق قریش است. منافقان فتنه زده ای که فریب معاویه خورده اند.
♦️واِنی لَصاحِبُهم بالاَمسِ کما اَناَ صاحبُهمُ الیوم همانگونه که دیروز روبروی [ صاحبهم] آنها ایستاده و جلودار بودم. امروز هم رو درو ، و جلو دار آنها خواهم ایستاد بدون ترس و ضعف.
♦️وللهِ ما تَنقِمُ بنا قریش الاّٰ اَنَّ اللّهَ اِختارَنا علیهِ بخدا قسم قریش از ما انتقام نگرفت مگر به این علت : خدای متعال از میان آنها ما را برگزید و ما از آنها افضل شدیم و حسادت کار خود را کرد.
ابن ابی الحدید: اگر عایشه با علی و فاطمه دشمنی کرد. علت آن، حسادت بود. حسادت بمقام آنها که پیامبر چقدر آنان را دوست میداشت.
حسادت قریش سبب شد در مقابل اسلام بایستند.با حسادت عناد کردند. با همه ی دشمنی و لجاجت قریش ، ما باز هم قریش را در جایگاه خود قبول کردیم ، صلهٔ رحم را بجا آوردیم . حق قرابت و خویشاوندی را انجام دادیم، آنها را ادور خود نگه داشته ولی آنها بما خیانت کردند.
قصه ی ما با قریش مانند حکایت این دو بیت شعر شاعر است. در نهج البلاغخ چهارده مورد از اشعار شعرا نقل کرده که اکثر آنان مسلمان نبوده و در جاهلیت کفر از دنیا رفتند اما حرف و سخن شعر آنها درست بوده و حضرت به آنها استناد کرده. شعر: از صبح که بیدار شدی شیر خالص ، کره و سرشیر ناب ، خرمای هسته جدای ناب خوردی ، آنهم تا توانستی زیاد هم خوردی . صبح ناز و نعمت سرشار فراهم بود و در خوردن هم کم نگذاشتی.
بیت دوم: این خوشی ها از کجا امد؟! ما بودیم این سفره را مهیا کردیم ، تو را تا جایگاه بلند آوردیم. در حالیکه این سفره پر نعمت و پر زینت کجا !! وقبل از آن «تاکلون الجَشِب» نان خشک و سخت و آب کدر میخوردید کجا!! وبدانها اصلا فکر نکردید از کجا امد؟!
حق شناسی و قدر شناسی کنید. در مقابل من ایستادن یعنی در مقابل خدمات پیامبر قدر نشناسی است. و شما حسادت میکنید و ما را دشمن میپندارید در حالیکه همه از برکت وجود ما بود.
اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
علی جان!
یک حاجی در طواف داری به دهان/ یک حیدر در مصاف داری به دهان/ یک تیغ دو دم به دست داری آقا/ یک تیغ دو دم غلاف داری به دهان/
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه ها
۱۴۰۱/۲/۲۴ - ۱۲شوال
💢 خطبه ۳۳ 💢
این خطبه هنگام آماده ی پیکار در جنگ جمل در منطقه ذی قار ایراد شده.
خطبه در دو بخش ،
یک گفتگوی دو نفره با جناب عبدالله بن عباس و بخش دوم آن خطابه ای با مردم ایراد شده است:
در شرح ابن ابی الحدید، و کتاب ارشاد مفید آمده ، وقتی حضرت برای جنگ جمل در بصره آماده میشد.
از شهر مدینه محل سکونت خود خارج و سمت کوفه عازم شد.
اهل جمل مرکز خلافت ادعایی و تخیلی خود را در شهر بصره قرار داده بودند.
حضرت در مسیر بین بصره و کوفه منطقه ذی قار خیمه زده و منتظر بودند تا عده ای از مردم کوفه ملحق شوند.
منطقه ذی قار [ قیر و سیاه]دارای آب زلال نبود آب سیاه و کدری داشت که به این نام معروف شده بود.
♦️قال عبدالله عباس دخلتُ علی بن امیرالمومنین علیه السلام بذی قارٕ وهو یَخصِفُ نَعله
روزی عبدالله بن عباس بر حضرت وارد شد در همان منطقه ذی قار در حالیکه امیرالمومنین نعلین خود را ترمیم و وصله[ یَخصف] میزد.
عبدالله بن عباس: به امام گفتم چندین روز ماندن ما در این منطقه بیفایده است ،اگر بنا بود کسی بما بپیوندد تا بحال آمده بودند.بهتر است بسوی بصره برویم تا جنگ آغاز شود. امکانات را در این مکان صرف نکنیم.
امیرالمومنین فرمود: حرف تو درست نیست بزودی شش هزار و پانصد و شصت و پنج نفر بما ملحق میشوند.
لحظه ای جا خوردم و ترسیدم .
چون تعداد اندکی با ما بودند که صدای امیرالمومنین را شنیدند .
ترسیدم که نکند این تعداد بر ما وارد نشوند.
در فکر و خیال بودم که امام مجدد تاکید کرد حتما این تعداد می آیند.
چند روز بعد صدای همهمه ، گردو خاک و صدای مرکب حیوانات شنیده شد که از مردم کوفه بسمت ما آمدند.
دیدم در بهترین موقعیت و محل عبور از گذرگاهی آنان را شمارش کنم.و دقیقا همان تعدادی بود که امیرالمومنین صلوات الله علیه فرموده بود.
نه یک نفر کمتر و نه یک نفر بیشتر.
♦️فقال ما قیمةُ عده النَّعل فقلتُ : لا قیمةَ لَها
بر امام که وارد شدم در حال وصله ی نعلین بود فرمود:
عبدالله بن عباس قیمت این نعل چقدر است؟ گفتم: قیمتی برای او نیست ارزشی ندارد.
استفاده شده و آنقدر وصله و ترمیم شده از ارزش آن کاسته شد.
آنقدر لباس و کفش خود را وصله میزد که فرمود:
خجالت می کشم دو باره این لباس و کفش را به نزد خیاط و کفاش ببرم تا مجدد ترمیم کند
اینگونه لباس پوشیدن برای من و جامعه بهتر است. به فرماندار و فرمانروایان می گوید چنین لباسی برای کبر و غرور آدمی خوبست.
بداند که فردمهم خاصی نیست.
و از طرفی مردم هم بدانند که علی مانند خود آنهاست.
اگر علی میخواست از بیت المال سهم بردارد بهتر از این لباسها می پوشید.
اگر حاکم ظالم بود ابتدا به خود و اطرافیان میرسید.
در حالیکه لباس او از همه مردم کمتر و پایین تر است و برای او اصلا اهمیت ندارد
حضرت فرمود عبدالله بن عباس قیمتی برای آن فرض کن.
گفتم :گوشه ی کوچکی از سکه نقره تقسیم شده ، بهای این کفش کهنه باشد
هر ده سکه نقره یک سکه طلاست و آنهم یک گوشه کوچکی ازیک سکه نقره، قیمت کفش ناچیز و بی ارزش باشد
♦️ فقال: واللهِ لَهِیَ اَحبُّ الیَّ مِن
فرمود: بخدا قسم همین کفش مندرس که ارزش ندارد برای من محبوبتر است از حکومت کردن بر شما.
حکومت ، ریاست و تشکیلات حکومتی که برای شما با ارزش است و برای آن سرو دست می شکنید.
برای امیرالمومنین که بخش اعظم خاور میانه از یمن و شام ، مصر و ایران حکومت حضرت بود هیچ قدر و ارزشی ندارد.
مردم برای بدست آوردن ریاست تملق ، دروغ ، و ذلت نفس را می پذیرند فقط برای اینکه در نگاه روسا و مسئولین محبوب باشند.
♦️اِمرَتِکم الّا اُقیمَ حقاً اَواَدفعَ باطلاً
حکومت زمانی ارزشمند است که بتوان اقامه حق و دفع ظلم و باطل کرد.
حکومت باید یک وسیله و ابزار باشد نه هدف. حکومت برای حکومت و حکومت برای قدرت نیست.
حکومت ابزاری که کارکِرد خدمت و محقق شدن حق و جلوگیری از باطل کار کند. ارزش دارد. وگرنه از کفش مندرس بی مقدار بی ارزش تر است.
« لولا حضورُ الحاضر و قیامُ الحجه بوجودِ الناظر» در خطبه شقشقیه فرمود:
اگر مردم نیامده و حجت بر من تمام نشده بود.و برمن مسلم نشده بود که یاران و دوستانی دارم .
اگر خدا از ما اهل بیت عهد نگرفته بود که باید در مقابل ظالمان سکوت نکنیم.هیچگاه حکومت را نمی پذیرفتم.
✳️ روایت خصف نعل :
مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب علی بن ابیطالب ج۳ ، ص۴۰۴ آورده.
پیامبر در اوایل حکومت در جمع مردم فرمود:
از شرک خود دست بردارید.
یا شما مومن میشوید یا خدا کسی را مبعوث می کند که با دست با کفایت او گردنهای شما شکسته میشود .
این شخص برای مقابله بامشرکین مبعوث میشود که خدا از او امتحان های سختی گرفته ، « اِمتَحَنَ اللهُ قلوبَهم بالایمان » از امتحانات سربلند بیرون آمده.
اطرافیان متعجب شدند چه کسی است که ما باید مومن شویم یا او با ما درگیر میشود.سوال کردند.
و پیامبر فرمود :
کسی که نعلین را وصله میزند.
همه سرها را برگرداندند به سمت امیرالمومنین که در گوشه ای نعلین پیامبر را ترمیم میکرد.
فرمود: والله قسم یا ایمان می آورید یا علی بن ابیطالب مقابل شما می ایستد و گردن مشرکین و منافقین را میزند.
♦️ثمَ خرجَ فخطَبَ الناس
سپس از خیمه خارج شد و با جمع مردم صحبت کرد.
♦️فقال: اِنَ اللهَ سبحانهُ بعثَ محمداً «ص» ولیسَ احدٌ منَ العربِ یَقرَاُ کتاباً ولا یَدَّعیَ نبوةً
خداوند پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله وسلم را مبعوث کرد ، در حالیکه هیچکدام از عرب توانایی خواندن کتاب نداشتند.
وهیچ ادعای نبوتی [ ولا یُدّعیٰ]نداشتند.
کسی به دروغ ادعای نبوت نداشت.
پیامبران جایگاه مهمی در میان مردم داشتند و هر از چند گاهی شخصی قیام می کرد به دروغین مدعی پیغمبری میشد.
اما این جامعه ی عرب که دو صفت آنان را ذکر کرد علم خواندن وادعای نبوت نداشتند آنقدر به انحطاط دینی رسیده بودند وجریان دین ومذهب فاصله داشتند که کسی ادعای دین و پیامبری نمی کرد.
✳️ شبهه:
اینکه هیچیک از عرب خواندن نمی دانست ؟!
« لیس احدٌ منَ العرب یقراُ کتاباً»
در حالیکه تاریخ بوضوح بیان می کند
هرسال اشعار جاهلیت، برترین ها انتخاب و بر لوحی نوشته به دیوار کعبه آویزان میکردند.
شعرایی بودند که با سواد بودند.
چطور میشود این دو گفتار ضد را کنار هم جمع کرد که خواندن میدانستند یا نه ؟!
✳️ پاسخ :
۱- منظور از کتاب هر کتابی نیست ، منظور کتاب آسمانی هست . پیغمبر در میان شما مبعوث شد در حالیکه کتاب تورات ، انجیل ، زبور ، در بین شما جایگاهی نداشت ، کسی به سمت آن کتابها نمیرفت.
۲- کتابهای معمولی هم از میان خود مردم عرب جاهلی، قاری و کتابخوان نداشت .
افراد غیر عرب در جزیره العرب از یهود و مسیح مهاجر، از روم آمده بودند. خود مردم جاهلی سواد نداشتند.
غیر عرب میدانستند پیامبری خواهد آمد برای درک پیامبر آنجا آمده و آنها باسواد بودند.
۳- جمله ی «هیچ کس خواندن نمی دانست »
منظور حضرت اینست اکثریت سواد نداشتند.
بسیار نادر اگر کسی خواندن و نوشتن می دانست و تعداد کم کالعَدم بود.
شما مردم جاهلی قبل از بعثت نه کتبی داشته و نه سوادی داشته و نه ادعای پیغمبری داشتید در عین حال:
♦️فساقَ الناسَ حتیٰ بَوَاَهم مَحَلَّتَهم و بَلَغَهم مَنجاتَهم
پیامبر مبعوث شدمهیا و آماده کرد [ بواَهم] تا شما را سوق بدهد و به مکان و محل مناسبی برساند.
پیامبر بود شما را به جایگاه فعلی رساند.
مردم جزیره العرب را به جایگاه نجات[ منجاب] رساند.جایی که از سیلاب ، گرداب ، طوفانهای حوادث نجات پیدا کردید.
♦️فاستَقامت قَناتُهُم
پیامبر آمد نیزه های[ قنات] شما را راست کرد.
نیزه وقتی کج باشد در هدف گیری دچار اشکال میشود. بعد از پرتاب به هدف نمیرسد.
پیامبر آمد آداب جنگیدن را آموخت.
با اقوام ، هم زبان ، هم کیش خود نجنگید در مقابل زورگویان ایستادگی و جنگ کنید.
چرا با کسی که هم رنگ و هم نژاد هم قبیله با شما نباشد، جنگ میکنید!!
نیزه ها را راست کرد.در حالیکه با تمام قبایل به بهانه و ادعای پوچ با هم دعوا داشتید.
♦️واطْمَاَنَت صَفاتُهم
شما را به اطمینان و آرامش رساند.
موقعیت شما را سخت و محکم کرد.[ صَفات]
انسان موقع تیر انداختن سطح زمین صاف و محکم باشد تیر او بهتر به هدف میخورد تا زمین ناصاف و لغزان.
پیامبر شما را به اطمینان و آسایش اجتماعی رساند.از جنگ و آشوب و دلهره ها نجات پیدا کردید.
اگر « صِفات» هم باشد ویژگی های درون و اخلاق نیک را در وجود شما نهادینه کرد.
هر دو وجه درست است اما صَفات معروفتر است.
سپس حضرت با گفتاری بخود اشاره فرمود:
♦️اَما واللهِ اِن کنتُ لفی ساقَتِها
زمانیکه پیامبر مبعوث شد بدرستیکه پشت لشکر من بودم که سپاه را به جلو سوق می دادم.
لشکر از پنج قسمت کلی تشکیل شده .
۱- جلودار
۲- یمین
۳- یسار.
۴- عقبه
۵- قلب لشکر و مرکز
شرطةُ الخمیس ، لشکر کامل پنجگانه ،
و من بودم که نیروی عقبه و نیروی پشتیبانی و تقویت لشکر بودم.
دلگرمی کل سپاه به نیروی عقبه است.
♦️حتیٰ وَلَّت بِحَذافیرٌها ما ضَعُفتُ ولا جَبَنتُ
آنقدر در دفاع از پیامبر مصمم وقوی بودم که دشمن پشت کرده و فرار میکرد [ ولَّت]
وقتی دشمن میدید پشت و پناه لشکر مثل علی دارد بطور کامل [ حذافیر] فرار می کردند.
هیچگاه ضعف و ترس در برابر دشمن نشان ندادم.
دو عواملی که باعث فرو پاشی لشکر میشود و شجاعان را زمینگیر میکند.
الف) ضعف [ ماضعُفتُ]
ب) ترس [ ماجبنَتُ]
هر دو در قاموس علی راه ندارد.
♦️واِنَ مسیری هذا لِمثلِها
مسیر امروز من ( در منطقهٔ ذی قار و قبل از جنگ جمل) مسیر انتخاب من در مواجهه با دشمن همان مسیر گذشته است.
یکه و تنها بدون ترس و ضعف پشتیبان اسلام هستم
♦️فلَاَنقُبنَّ الباطل حتیٰ یَخرُجَ الحقُّ مِن جنبِهِ
یقینا من پهلوی باطل را می شکافم [ انقبن] و حق را از درون آن خارج می کنم.
نقب = حفاری ،سوراخ تشبیه می کند.
دشمنان نوعا در لباس دین پنهان میشوند.که مردم باطن باطل آنان را نبینند.
ومعمولا حق را هم با باطل می پوشانند تا آشکار نباشد.
در تمامی فتنه ها حق را مستور میکنند ، تاخود حق جلوه داده و خود را دغدغه مند مردم نشان بدهند.
نمیگذارند حق واضح و آشکار باشد چون حق نور است و نور روشنایی دارد همه جا را روشن می کند. مجبورند نور و حق را بپوشانند.
حق و علی گوشه گیر بماند.
حضرت باید این حق مستور و پنهان شده را از درون باطل بیرون بکشد.
شکم باطل می شکافم و حق مستور شده را از باطل بیرون می کشم.
✳️ سپس از قریش گلایه میکند.
♦️مالیٖ ولِقُریشٕ ؟ واللهِ لقد قاتَلتُهم کافرین
مرا چکار به قریش ؟!
والله زمانیکه اسلام آمد به طرفداری حق نایستادند. من با قریش جنگیدم در حالیکه من مسلمان و آنان کافر بودند. جنگ مسلمان و مشرک بود.
♦️ولا قاتِلَنَّهم مَفتونین
امروز هم با همان قریش [ طلحه و زبیر]میجنگم درحالیکه فتنه زده و فریب خورده هستند.
دیروز جنگ مسلم ومشرک قریش بود.
امروز جنگ مومن و منافق قریش است.
منافقان فتنه زده ای که فریب معاویه خورده اند.
♦️واِنی لَصاحِبُهم بالاَمسِ کما اَناَ صاحبُهمُ الیوم
همانگونه که دیروز روبروی [ صاحبهم] آنها ایستاده و جلودار بودم. امروز هم رو درو ، و جلو دار آنها خواهم ایستاد بدون ترس و ضعف.
♦️وللهِ ما تَنقِمُ بنا قریش الاّٰ اَنَّ اللّهَ اِختارَنا علیهِ
بخدا قسم قریش از ما انتقام نگرفت مگر به این علت :
خدای متعال از میان آنها ما را برگزید و ما از آنها افضل شدیم و حسادت کار خود را کرد.
ابن ابی الحدید:
اگر عایشه با علی و فاطمه دشمنی کرد. علت آن، حسادت بود. حسادت بمقام آنها که پیامبر چقدر آنان را دوست میداشت.
حسادت قریش سبب شد در مقابل اسلام بایستند.با حسادت عناد کردند.
با همه ی دشمنی و لجاجت قریش ، ما باز هم قریش را در جایگاه خود قبول کردیم ، صلهٔ رحم را بجا آوردیم .
حق قرابت و خویشاوندی را انجام دادیم، آنها را
ادور خود نگه داشته ولی آنها بما خیانت کردند.
قصه ی ما با قریش مانند حکایت این دو بیت شعر شاعر است.
در نهج البلاغخ چهارده مورد از اشعار شعرا نقل کرده که اکثر آنان مسلمان نبوده و در جاهلیت کفر از دنیا رفتند اما حرف و سخن شعر آنها درست بوده و حضرت به آنها استناد کرده.
شعر:
از صبح که بیدار شدی شیر خالص ، کره و سرشیر ناب ، خرمای هسته جدای ناب خوردی ، آنهم تا توانستی زیاد هم خوردی .
صبح ناز و نعمت سرشار فراهم بود و در خوردن هم کم نگذاشتی.
بیت دوم:
این خوشی ها از کجا امد؟!
ما بودیم این سفره را مهیا کردیم ، تو را تا جایگاه بلند آوردیم.
در حالیکه این سفره پر نعمت و پر زینت کجا !!
وقبل از آن «تاکلون الجَشِب» نان خشک و سخت و آب کدر میخوردید کجا!!
وبدانها اصلا فکر نکردید از کجا امد؟!
حق شناسی و قدر شناسی کنید.
در مقابل من ایستادن یعنی در مقابل خدمات پیامبر قدر نشناسی است.
و شما حسادت میکنید و ما را دشمن میپندارید در حالیکه همه از برکت وجود ما بود.
اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین